بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب!
نگاه کن ! علی بدن پیامبر را در خانه آن حضرت به خاک سپرده است و کنار قبر آن حضرت نشسته است .
بنی هاشم هم اینجا هستند ، عبّاس ، عموی پیامبر در کناری نشسته است . مقداد و سلمان و ابوذر و چند نفر دیگر هم اینجا هستند .
آری ، خیلی از مسلمانان در مراسم دفن پیامبر حاضر نشدند ….(1)…
یک نفر سراسیمه به این سو میآید . او از همه میپرسد که علی کجاست؟
اگر علی را میخواهی برو کنار قبر پیامبر ، او را آنجا میتوانی ببینی . او میخواهد خبر مهمّی را به علی بگوید .
خبر او این است:
«مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند» .
مولایت را نگاه کن او شروع به خواندن آیه دوم سوره «عنکبوت» میکند:
أحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ ،
آیا مردم خیال میکنند وقتی گفتند ما ایمان آوردیم ، امتحان نمیشوند؟.
آری ، این مردم کسانی بودند که ادّعای ایمانِ آنها ، همه دنیا را گرفته بود ، امّا امروز که امتحان پیش آمد چند نفر سر بلند بیرون آمدند؟ چند نفر توانستند از این فتنه نجات پیدا کنند ؟
آری ، امروز ، روز امتحان بزرگ الهی بود و متأسّفانه خیلیها در این آزمون بزرگِ تاریخ ، سرافکنده شدند ….(2)….
گوش کن صدایی از بیرون خانه به گوش میرسد:
«ای علی ! مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کردهاند ، همه ما آماده هستیم تا تو را در راه جنگ با آنها یاری کنیم »….(3)…
آیا موافقی بیرون برویم و ببینیم کیست که اینگونه سخن میگوید؟
خدای من ! این ابوسفیان است !
همان کسی که برای کشتن پیامبر ، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت . اکنون چه شده است که او امروز دلش برای اسلام میسوزد ؟
نه او دلش برای اسلام نمیسوزد ، او نقشهای در سر دارد.
او نزدیک میآید و چنین میگوید:
«ای علی ! دستت را بده تا با تو بیعت کنم» ….(4)…
مولایت را نگاه کن ، چگونه جواب ابوسفیان را میدهد:
➖«ای ابوسفیان ! تو از این سخنان خود قصدی جز مکر و حیله نداری» .
ابوسفیان این سخن را که میشنود از آنجا دور میشود ….(5)…
آری ، ابوسفیان پیش خود نقشه کشیده بود تا امروز انتقام خود را از اسلام بگیرد . او اوّلین کسی است که خبر سقیفه را برای علی آورد ، او که شمشیر زدن و شجاعت علی در جنگها را دیده بود ، خیال میکرد اکنون نیز ، علی شمشیر به دست خواهد گرفت و به جنگ اهل سقیفه خواهد رفت و جنگ داخلی در مدینه روی خواهد داد و آن وقت بهترین فرصت خواهد بود تا دشمنان اسلام به مدینه حمله کنند و دیگر هیچ اثری از اسلام باقی نماند و او به آرزوی خود برسد ….(6)…
قسمت هشتم
ادامه دارد
فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?منابع
1.المصنف لابن ابی شیبه ج8 ص52 کنز العمال ج5 ص652
2.اعیان الشیعه ج1 ص430 تفسیر نور الثقلین ج4ص149
3.تاریخ الطبری ج2 ص450 کنزالعمال ج5 ص654
4.الامامه و السیاسه ج1 ص30 الاحتجاج ج1 ص207
5.بحارالانوار ج22 ص520
6.الشافی فی الامامه ج3 ص243 الصراط المستقیم ج3ص111
#از_شهادت_تا_شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب!
➖امروز در اینجا مردم با ابوبکر بیعت کردند به این دلیل که او از خاندان پیامبر است و اوّلین کسی است که مسلمان شده است ، امّا همه میدانند علی نزدیکترین مردم به پیامبر است و زودتر از ابوبکر اسلام آورده است ….
قبیله اوس با ابوبکر بیعت کردند زیرا امروز آن اختلاف و کینهای که سالیان سال ، میان این دو قبیله وجود داشت ، زنده شد.
آیا میدانی میان این دو قبیله، قبل از اسلام ، جنگ سختی در گرفت و خونهای زیادی به زمین ریخته شد؟
آنها آن روز را «روز بُعاث» نام نهادند، روزی که جوانان زیادی بر خاک و خون غلطیدند ….(1)…
➖در آن روز قبیله خزرج ، پیروز میدان جنگ شده بود و امروز قبیله اوس میخواهد انتقام خود را از سعد (بزرگ قبیله خزرج)بگیرد ….(2)….
آری ، اگر قبیله اوس با ابوبکر بیعت میکنند برای این است که میخواهند سعد (بزرگ قبیله خزرج) خلیفه نشود!
?آنها خیال میکنند اگر با ابوبکر بیعت نکنند حتما سعد خلیفه خواهد شد . چه کسانی این آتش زیر خاکستر (کینه بین اوس و خزرج) را امروز روشن کردند؟
➖آری ، عدّهای میدانستند که اختلاف این دو قبیله برای موفقیّت آنها لازم است و برای همین نقشه خود را به خوبی اجرا کردند .
آیا به یاد داری اوّلین کسی که با ابوبکر بیعت کرد که بود؟
بشیر را میگویم ، او که یکی از بزرگان قبیله خزرج است ، به علّت حسدی که نسبت به پسرعموی خود ، سعد ، دارد با ابوبکر بیعت کرد تا مبادا سعد ، خلیفه شود .
➖اکنون ، با بیعت کردن بشیر، در قبیله خزرج اختلاف افتاده است ، عدّهای طرفدار کار بشیر هستند و عدّهای هم مخالف .
نگاه کن! بشیر مشغول سخن گفتن با افراد قبیله خود (قبیله خزرج) است ، او به آنها این چنین میگوید:
«اکنون که همه دارند با ابوبکربیعت میکنند ، پس ما از آنها عقب نیفتیم» .
عدّهای با او موافق میشوند و میروند و با ابوبکر بیعت میکنند .
سعد (رئیس قبیله خزرج) با مردم سخن میگوید ، امّا دیگر کسی به سخن او گوش نمیکند ، او هر طور هست میخواهد مانع شود تا قبیله او با ابوبکر بیعت کنند .
امّا دیگر فایدهای ندارد ، مردم از هر طرف هجوم میآورند ، و سعد ، بزرگ طایفه خزرج در زیر دست و پا قرار میگیرد .
عدّهای از طرفداران سعد فریاد میزنند:
«آرام بگیرید ، مواظب باشید مبادا سعد در زیر دست و پای شما پایمال شود» .
در این میان عُمَر فریاد میزند:
«سعد را بکُشید ، او را زیر دست و پا ، پایمال کنید» ….(3)….
عمر به طرف سعد میرود و به او میگوید:
«ای سعد ، من دوست دارم آن چنان زیر دست و پایِ مردم ، پایمال شوی که همه اعضای بدنت در هم کوبیده شود» ….(4)…
➖قیس ، پسرِ سعد ، این سخن را میشنود جلو میآید و ریش عمررا در دست میگیرد و میگوید:
«به خدا قسم اگر مویی از سر پدرم کم شود نخواهم گذاشت از اینجا سالم بیرون بروی» …( 5)…
قسمت هفتم
ادامه دارد…….
فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
منابع
1.تاریخ یعقوبی ج2 ص37
2.البدایه و النهایه ج3 ص190 السیره النبویه لابن کثیر ج2 ص188
3. شرح نهج البلاغه ج1 ص174
4.بحار الانوار ج28 ص336
5.بحار الانوار ج28 ص 336
#از_شهادت_تا_شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب!
آیا درست است که با رفتن پیامبر از میان ما ، بار دیگر به رسم و رسوم آن روزگاران توجّه کنیم
ناگهان ابوبکر رو به جمعیّت میکند و میگوید:
«ای مردم ! بیایید با عُمَر بیعت کنید»
مردم به یکدیگر نگاه میکنند ، همه فریاد میزنند:
«نه ، ما با او بیعت نمیکنیم» .
عُمَر رو به آنها میکند و میگوید:
«به چه دلیلی با من بیعت نمیکنید؟»
«ما از خودخواهی تو میترسیم» .
عُمَر قدری فکر میکند و در جواب میگوید:
«پس بیایید با ابوبکر بیعت کنیم» ،
امّا ابوبکر بار دیگر پیشنهاد بیعت با عُمَر را میدهد ….(1)….
همه نگاهها به سوی آن دو خیره میشود .
ناگهان عُمَر از جا برمیخیزد و میگوید:
«ای ابوبکر ، من هرگز بر تو سبقت نمیگیرم ، تو بهترین ما هستی ، دستت را بده تا با تو بیعت کنم» …..(2)…..
➖نگاه کن ! عُمَر دست ابوبکر را میگیرد و میگوید: «ای مردم ! با ابوبکر بیعت کنید» ….(3)….
_حتما بشیر را به خاطر داری ، همان که لحظاتی قبل به تأیید سخنان ابوبکر برای مردم سخن گفت ، او بلند میشود و به سوی ابوبکر میرود و با او بیعت میکند …..(4)….
آری ، اوّلین کسی که با خلیفه بیعت میکند بشیر است ، او برای اینکه به سعد حسادت میورزد و میترسد سعد خلیفه شود با ابوبکر بیعت میکند .
یکی از بزرگان مدینه ، رو به بشیر میکند و میگوید:
«ای بشیر ، به خدا قسم ، حسدی که به سعد داشتی تو را وادار کرد تا با ابوبکر بیعت کنی ، تو میترسیدی که سعد خلیفه شود» …..(5)….
بعد از آن عُمَر با ابوبکر بیعت میکند .
خوب دقّت کن ، همانگونه که برایت گفتم مدینه از دو قبیله بزرگ (اوس و خزرج) تشکیل شده است و این دو قبیله سالیان سال با هم جنگ و خونریزی داشتهاند .
اکنون ، بزرگان قبیله اوس با خود فکر میکنند ، اگر سعد (رئیس قبیله خزرج) ، خلیفه شود این افتخاری برای قبیله خزرج خواهد بود .
آن مرد را نگاه کن! رئیس قبیله اوس را میگویم . او با صدای بلند فریاد میزند:
«به خدا قسم اگر با ابوبکر بیعت نکنید قبیله خزرج برای همیشه بر شما حکومت خواهند کرد» …..(6)….
حسدورزی بزرگان قبیله اوس ، آنها را به بیعت با ابوبکرتشویق میکند . بزرگان قبیله اوس را نگاه کن که چگونه به سوی ابوبکر میروند و با او بیعت میکنند .
وقتی که بزرگان قبیله اوس بیعت کردند همه افرادِ آن قبیله هم برمیخیزند و با خلیفه بیعت میکنند .
ببین ، چگونه مردم برای بیعت با ابوبکر ، سر از پا نمیشناسند ، چگونه تعصّب و روحیه قبیله گری ، مردم را از راه راست ، دور کرد .
همه افراد قبیله اوس با ابوبکر بیعت میکنند .
به این سادگی ، اهلِ سقیفه با ابوبکر بیعت میکنند . تا این لحظه ، هیچکس سخن از رأیگیری و شورا به میان نیاورده است ، اینجا سخن از رأیگیری نیست .
اگر کسی بگوید اینجا ، در سقیفه ، رأیگیری شده است ، دروغ گفته است . برای اینکه در اینجا ، علی ، مقداد ، سلمان ، ابوذر ، عمّار و جمعی دیگر از یاران گرامی پیامبر حاضر نیستند ، یک نفر از بنی هاشم هم در اینجا نیست ، آیا آنها جزء مسلمانان نیستند؟
آیا آنها حقّ رأی نداشتند؟
قسمت ششم
ادامه دارد…….
فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?منابع
1.کنز العمال ج5 ص652 تاریخ الطبری ج3 ص218
2.تاریخ الطبری ج3 ص218 الکامل فی التاریخ ج2ص13و12
3.صحیح البخاری ج6 ص 2505 صحیح ابن حیان ج2 ص148و155 تاریخ الطبری ج3 ص205
4.تاریخ الطبری ج3 ص218 الکامل فی التاریخ ج2 ص12
5.الامامه والسیاسه ج1 ص21
6.تاریخ الطبری ج3 ص218 الکامل فی التاریخ ج2 ص12
#از_شهادت_تا_شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب
اکنون که ابوبکر فتنه را خاموش کرده است آیا مردم را به سوی علی دعوت خواهد کرد؟
به فرض که ما اصلاً کار به روز غدیر خُمّ نداشته باشیم ، اکنون با سخنان ابوبکر ، خلافت و حقانیّت علی ثابت شده است .
امّا وقتی من نگاه به چهره ابوبکر میکنم ، میفهمم او برنامه دیگری در سر دارد .
……شاید بگویی چه برنامهای؟
با من همراه باش .
…آنجا را نگاه کن! یکی از بزرگان قبیله خزرج جلو میآید و با صدای بلند میگوید:
«به این سخنان ابوبکر گوش نکنید و فریب او را نخورید . ما بودیم که وقتی مردم مکّه ، پیامبر را از آن شهر راندند به آن حضرت پناه دادیم و ما با تمام وجود ، او را یاری کردیم ، برای همین ، امروز ، خلافت ، حقّ ما میباشد . اگر مهاجران سخن شما را قبول نکنند آنها را از این شهر بیرون میکنیم ».
آنگاه ، نگاهی به ابوبکر ، عُمَر و دیگر مهاجرانی میکند که در اینجا هستند و میگوید: «به خدا قسم ، هر کس با ما مخالفت کند با شمشیرهای ما روبرو خواهد بود» ….(1)….
بار دیگر ، هیاهو به پا میشود ، همه سخن این گوینده را با فریاد خود تأیید میکنند . نگاه کن ! مهاجران ، همه ترسیدهاند .
مردم مدینه (انصار) و مهاجران که تا دیروز با هم برادر بودند ، اکنون برای ریاست دنیا در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند و تشنه خون همدیگر شدهاند .
تعداد مهاجران اندک است ، و دیگر امیدی برای آنها نیست ، کار به جای حسّاسی رسیده است ، سخن از شمشیر است و خونریزی!
همه چیز آماده است برای اینکه مردم با سعد بیعت کنند ، آری ، سعد ، بزرگِ طایفه خزرج میرود که بر تختِ خلافت بنشیند .
در این میان نگاه من به بَشیر میافتد ، نمیدانم او را میشناسی یا نه؟
او اهل مدینه است ، امّا همیشه به سعد حسادت میورزیده است. درست است که سعد ، رئیس قبیله اوست، ولی او نمیتواند ببیند که سعد خلیفه مسلمانان بشود .
حسد در وجود او ، آتشی روشن نموده است ، اکنون او برمیخیزد و شروع به سخن میکند :
«ای مردم ، درست است که ما پیامبر را به شهر خود دعوت کردیم و او را تا پای جان یاری کردیم ، ولی همه شما میدانید که ما برای خدا این کار را انجام دادیم ، نه برای رسیدن به دنیا . آری ، هدف ما رضایت خدا بود ، ما میخواستیم دین خدا را یاری کنیم . امروز نزدیکان پیامبر ، بیش از ما شایستگیِ خلافت را دارند ، من از شما میخواهم تا حرف آنها را قبول کنید »….(2)….
??سخن بشیر ، بار دیگر همه را به فکر میاندازد . آری ، خاندان پیامبر بیش از همه ، شایستگی خلافت را دارند .
اکنون باید خلافت را به نزدیکان پیامبر سپرد ، امّا چه کسی از علی به پیامبر نزدیکتر ؟مگر پیامبر او را برادر خود خطاب نمیکرد؟ مگر در روز غدیر ، پیامبر او را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد؟کاش یک نفر اینجا بود و مردم را به یاد سخنان پیامبر میانداخت .
▪️در این میان ، یکی از انصار از جای خود بر میخیزد و این چنین میگوید:
?«ای مردم مدینه ، پیامبر از مهاجران بود و همه ما ، انصار و یاوران او بودیم ! امروز هم ما یاوران و انصارِ کسی خواهیم بود که جانشین او باشد »….(3)….
همه با سخن او به فکر فرو میروند ، انصار باید یار و یاورِ پیامبر و خلیفه او باقی بمانند و خودشان نباید خلیفه بشوند .
ابوبکر برمیخیزد و در حقّ گوینده این سخن دعا میکند و به او میگوید:
” «خدا به تو جزای خیر دهد ! تو چقدر زیبا سخن گفتی» ."….(4)….
در این میان عُمَر برمیخیزد ، گویا او میخواهد برای مردم سخن بگوید .
همه مردم ساکت میشوند و او شروع به سخن میکند ، سخن او کوتاه و مختصر است:
«ای مردم ، بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم »….(5)….
?به راستی منظور عُمَر کیست ؟ آیا سنّ زیاد ، میتواند ملاک انتخاب خلیفه باشد ؟آخر چرا باید به دنبال سنّتهای غلط روزگار جاهلیّت باشیم؟
قسمت پنجم
✍?ادامه دارد…..
?منابع
1.تاریخ الطبری ج3 ص218 الکامل فی التاریخ ج2 ص12و13
2.شرح نهج البلاغه ج6 ص9 بحارالانوار ج28 ص345
3.مجمع الزوائد ج5 ص183 سبل الهدی والرشاد ج11 ص258
4..مجمع الزوائد ج5 سبل الهدی و الرشاد ج11
5.بحارالانوار ج30 ص291
#از_شهادت_تا_شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب
گویا در این شهر خبرهای زیادی است ، به راستی چه کسانی قسم خوردهاند که حقّ علی را غصب کنند؟ نمیدانم آیا بدن پیامبر دفن شده است ! چرا مردم ، اینقدر بیوفا شدهاند؟ اینها که تا دیروز ، احترام زیادی به پیامبر میگذاشتند ، چرا امروز نمیخواهند بر بدن پیامبر نماز بخوانند ؟…(1)….
بیا ، من و تو به سوی خانه پیامبر برویم .
نگاه کن ، علی ، بدن پیامبر را غسل داده و کفن نموده است و خودش ، اوّلین کسی است که بر پیکر پاک او ، نماز خوانده است .
“پیامبر در آخرین لحظههای زندگی خود، از علی خواست، تا زمانی که بدن او را به خاک نسپرده است از پیکر او جدا نشود"…(2)…
نگاه کن ، علی از خانه پیامبر بیرون میآید و از مردم میخواهد تا بیایند و بر پیکر پیامبر نماز بخوانند .
مردم ده نفر ، ده نفر ، وارد خانه میشوند و بر آن حضرت ، نماز میخوانند .
علی تصمیم دارد وقتی نماز مسلمانان تمام شود ، بدن پیامبر را در خانه خودش دفن کند .
البتّه عدّهای میگویند که پیامبر را در قبرستان بقیع دفن کنیم ، عدّهای هم میگویند که بدن پیامبر را در کنار منبر ، در داخل مسجد به خاک بسپاریم .
امّا نظر علی این است که پیامبر در همان مکانی که جان داده است ، دفن شود …(3)…
خانه پیامبر ، خانه کوچکی است ، مساحت آن ، حدود نُه متر مربع است ، برای همین ، باید صبر کرد تا مردم ده نفر ده نفر ، وارد خانه شوند و نماز بخوانند و این زمان زیادی میگیرد ….(4)….
نگاه کن ، عدّهای که نماز خواندهاند، به سوی سقیفه حرکت میکنند تا ببینند آنجا چه خبر است .
آری ، تعداد کمی هم که در اینجا بودند به سوی سقیفه میروند ، دیگر اینجا خیلی خلوت شده است ، در مقابل ، سقیفه خیلی شلوغ است .
آنجا را نگاه کن! آن دو نفر را میگویم که سراسیمه به این سو میآیند . گویا آنها از سقیفه میآیند ….(5)….
نمیدانم چرا آنها خیلی ناراحت هستند ، آیا موافقی با آنها سخنی بگوییم؟
صبر کنید ، آخر با این عجله به کجا میروید ؟
ما هر چه سریعتر باید نزد بزرگان خود برویم ، ما هرگز اجازه نخواهیم داد خلیفه از میان مردم مدینه انتخاب شود .
آنها این را میگویند و به سرعت به سوی خانه پیامبر میروند .
یکی از آنها وارد خانه میشود و در کنار عُمَر مینشیند ، او دست عُمَر را میگیرد و به او میگوید:
▪هر چه زودتر بلند شو !
▫مگر نمیبینی من اینجا کار دارم ؟ پیکر پیامبر هنوز دفن نشده است .
▪ چارهای نیست ، من با تو کار مهمّی دارم .
▫خوب ، حرف تو چیست ؟
اینجا که نمیشود ، باید برویم بیرون .
عمَر از جای خود بلند میشود و همراه او به بیرون خانه میرود :
حرفت را زود بزن ! ببینم چه خبری داری .
ای عُمَر ، چرا نشستهای؟ مردم مدینه در سقیفه جمع شدهاند و میخواهند با سعد ، بزرگ قبیله خزرج ، بیعت کنند . ما باید زود به آنجا برویم وگرنه همه نقشههای ما خراب خواهد شد.
عمَر لحظهای با خود فکر میکند، او به یاد میآورد که مدّتی قبل با مهاجران سخن گفته بود و نقشه خود را به آنان خبر داده بود، اکنون عُمَر باور نمیکند که انصار اینقدر سریع برای خلافت ، دست به کار شده باشند !
عمَر با عجله به خانه پیامبر میرود ، شاید خیال کنی او میخواهد به علی خبر بدهد ، امّا اینطور نیست، عمر قبلاً فکرهایی را در سر داشته است، او برای مقام خلافت نقشههایی کشیده است!
خوب است ما هم داخل خانه شویم …
قسمت چهارم
ادامه دارد…….
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?منابع
1.الارشاد :ج1 ص189
2.الارشاد:ج1 ص186
3.بحارالانوار:ج22 ص517
4.بحارالانوار:ج22 ص517
5.بحارالانوار ج28 ص332
#از_شهادت_تا_شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب!
من در همین فکرها هستم که صدایی به گوشم میرسد ، یکی از عقب جمعیّت میگوید:
«مهاجران ، سخن ما را قبول نخواهند کرد ، آنها با سعد بیعت نخواهند کرد ، برای این که آنها زودتر از ما مسلمان شدهاند و پیامبر از طایفه آنهاست» .
همه به فکر فرو میروند ، آری ، مهاجران کسانی هستند که در شهر مکّه به پیامبر ایمان آوردند و همراه آن حضرت به مدینه هجرت کردند .
آنها اوّلین کسانی هستند که به پیامبر ایمان آوردند و خیلی از آنها از طایفه پیامبر (قریش) هستند.
یکی جواب میدهد:
“«ما به آنها خواهیم گفت: دو خلیفه معیّن میکنیم ، یکی از شما ، دیگری از ما» “
سعد این سخن را میشنود رو به او میکند و میگوید:
” «این سخن را نگویید که این آغاز شکست شما خواهد بود ، شما باید بر حرف خود ثابت بمانید ، شما تأکید کنید که خلیفه باید از میان مردم مدینه باشد ، آنها مجبور میشوند قبول کنند» “…(1)…
حتما تو هم مثل من با دیدن این صحنهها خیلی تعجّب میکنی .
من نزدیک یکی از این مردم میروم ، و به او چنین میگویم:
مگر در غدیر خُمّ ، پیامبر ، علی را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد؟ پس چرا میخواهید در میان مسلمانان اختلاف بیاندازید!
ما اختلاف را آغاز نکردهایم ، این مهاجران بودند که اختلاف را شروع کردند .
عجب حرفهایی میزنی!
این جمعیّت را شما در اینجا جمع کردهاید یا مهاجران ؟
این شما هستید که میخواهید خلیفه پیامبر ، همشهری شما باشد ، تو را به خدا ! دست از این حرفها بردارید ، قدری به فکر اسلام باشید ، آیا گناه علی این است که اهل مکّه است؟
آخر شما چه کسی را بهتر از او میتوانید پیدا کنید ؟
ما با خلافت علی، هیچ حرفی نداریم .
پس برای چه اینجا جمع شدهاید و میخواهید سعد را خلیفه خود کنید ؟
خبرهایی به ما رسیده است که مهاجران میخواهند شخص دیگری را به عنوان خلیفه معرّفی کنند . ما میدانیم عُمَر ( پسر خطّاب ) فکرهایی را در سر دارد.
آخر برای چه ؟
مگر تو نمیدانی بعضی از این مهاجران که اهل مکّه هستند ، کینه علی به دل دارند .
مگر نمیدانی در جنگ بدر و اُحُد ، علی عدّه زیادی از مشرکان مکّه را به قتل رساند؟
آنهایی که به دست علی کشته شدند ؛ برادر ، پدر و یا یکی از اقوامِ این مهاجران بودند ، برای همین ، آنها کینه علی را به دل دارند …(2)….
مگر نمیدانی که علی برای دفاع از اسلام دست به شمشیر برد ؟ اگر شمشیر او نبود مشرکان ، همه مسلمانان را میکشتند .
درست است ، امّا آنها امروز به فکر انتقام خون بزرگان خود هستند ، آنها قسم خوردهاند که علی را خانه نشین کنند ، وقتی که ما از تصمیم مهاجران باخبر شدیم ، تصمیم گرفتیم تا از آنها عقب نیفتیم و برای همین این جلسه را تشکیل دادیم ، مگر خبر نداری که آنها زودتر از ما جلسه گرفتهاند و در مورد خلافت به نتایجی رسیدهاند؟…(3)….
گویا در این شهر خبرهای زیادی است!
قسمت سوم
ادامه دارد…….
فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
📚منابع
1.تاریخ طبری ج3 ص218
2.بحارالانوار ج29 ص144/عیون اخبارالرضا ج1 ص72
3.الارشاد ج1 ص189/بحار ج22 ص519
#از_شهادت_تا_شهادت
بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب
جمعیّت زیادی در سقیفه جمع جمع شده است، من جمعیّت را میشکافم و جلو میروم:
آقا چه میکنی ، کجا میخواهی بروی ؟ مگر نمیبینی که راه بسته است ؟
امّا من باید جلو بروم ، میخواهم برای دوستانم که قصه مرا میخوانند گزارش بدهم و سخن بگویم ، آنها حق دارند بفهمند امروز اینجا چه خبر است.
هر طور که هست وارد سقیفه میشوم ، تختی را میبینم که پیرمردی بر روی آن خوابیده است ….(1)….
جلو میروم ، گویا پیرمرد مریض است ، رنگ زردی به چهره دارد .
یک جوان کنار او ایستاده است ، پیرمرد یک جمله میگوید و جوان سخن او را با صدای بلند تکرار میکند تا همه بشنوند ….(2)….
آیا این پیرمرد را میشناسی؟
او سَعد است ، رئیس قبیله خَزْرَج ، آن جوان هم ، قیس، پسر اوست که در کنار او ایستاده است .
حتما میدانی که مدینه از دو طایفه بزرگ اَوْس و خَزْرَج تشکیل شده است ، این دو طایفه قبل از اسلام ، همواره در حال جنگ بودند، امّا به برکت اسلام ، صلح و آرامش به میان آنها برگشته است .
اکنون ، بزرگان این دو طایفه در کنار هم جمع شدهاند تا برای آینده این شهر تصمیم بگیرند .
سعد ، بزرگ قبیله خزرج چنین سخن میگوید:
“«ای مردم مدینه ! شما باید قدر خود را بدانید ، شما بودید که پیامبر را یاری کردید و اگر شما نبودید ، اسلام به این شکوه و عظمت نمیرسید . آری ، مردم شهر مکّه ، نه تنها پیامبر را یاری نکردند ، بلکه همواره باعث اذیّت و آزار او شدند ، امّا خداوند به ما این توفیق را داد که یاری پیامبر را بنماییم و ما تا پای جان او را یاری کردیم .
ای مردم مدینه ، با شمشیرهای شما بود که دین اسلام ، قدرت پیدا کرد ، آگاه باشید که پیامبر از دنیا رفت در حالی که از شما راضی بود و شما نور چشم او بودید . اکنون پیامبر به دیدار خدا شتافته است و بعد از او حکومت و خلافت، حقّ شما میباشد»."…(3)…
همه مردم یک صدا فریاد میزنند:
«ای سعد! چه زیبا و خوب سخن گفتی ، ما فقط به سخن تو عمل میکنیم ، تو باید خلیفه مسلمانان باشی» .
مردم، حسابی به شور افتادهاند ! نگاه کن ! چگونه دور سعد میچرخند و فریاد میزنند:
«ای سعد ! تو مایه امید ما هستی ، مرگ بر دشمن تو ! ..(4)…
این همان شعاری است که آنها در روزگار جاهلیّت میخواندند ، چه شده است که این مسلمانان ، به یاد آن روزها افتادهاند؟
هنوز بدن پیامبر دفن نشده است ، آیا باید اینگونه به جاهلیّت برگردند ؟
گوش کن!
گویا سخن از خلافت است ، بحث خیلی جدّی است ، این مردم اینجا جمع شدهاند تا جانشین پیامبر را معیّن کنند .
مگر پیامبر در روز غدیر خُمّ ، علی را به عنوان خلیفه و جانشین خود معیّن نکرده است ؟
مگر همین مردم با علی بیعت نکردند
چرا به این زودی ، همه چیز را فراموش کردند؟
از روز غدیر خُمّ ، حدود دو ماه گذشته است .
آیا آنها سخن پیامبر را فراموش کردهاند که در میان هزاران نفر، فریاد زد:
«مَن کنتُ مَولاه فَهذا علیٌّ مولاه: هر که من مولا و رهبر او هستم ؛ این علی مولا و رهبر اوست ».(5)
من در همین فکرها هستم که صدایی به گوشم میرسد ، و صدایی بلند است
قسمت دوم
ادامه دارد….
فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?منابع
1.کنز العمال ج5 ص650
2.تاریخ الطبری ج3 ص218
3.تاریخ الطبری ج3 ص218 .الکامل فی التاریخ ج2 ص12و 13
4.بحار الانوار ج28 ص256
5.بصائر الدرجات ص97
#از_شهادت_تا_شهادت
امام صادق علیه السلام
#خدا_رحمت_کند_کسی_که_امر_ما_را_زنده_نگه_دارد
فریاد مهتاب
نگاه من به آسمانِ پر ستاره دوخته شده است ، نمیدانم فردا چه خواهد شد . با خود فکر میکنم ، کاش الآن در مدینه بودم!
خدایا ! آیا خواهم توانست بار دیگر پیامبر را ببینم ؟
امروز خبردار شدم که بیماری پیامبر ، بسیار شدید شده است ، دیگر امیدی به بهبودی او نیست . من خیلی نگران هستم . فردا صبح زود به سوی مدینه خواهم رفت ، من میخواهم بار دیگر پیامبر را ببینم .
اکنون خورشید روز دوشنبه ، بیست و هشتم ماه صَفَر طلوع میکند و من آماده رفتن میشوم.
دستی به یالِ اسب سفید و زیبایم میکشم ، پا در رکاب مینهم ، من میخواهم به سوی مدینه بروم .
…آیا تو نیز همراه من میآیی؟
…تو باید با عجله همراه من بیایی ، از اینجا تا مدینه ، دو ساعت راه داریم .
عشق دیدن پیامبر مرا بیقرار کرده است ، یادم میآید آخرین باری که پیامبر را دیدم ، خبر از رفتن خود میداد ، او دیگر از ماندن در این قفس تنگ دنیا خسته شده بود و دوست داشت که به اوج آسمانها پر بکشد و همنشین فرشتگان گردد . آیا من موفّق خواهم شد بار دیگر پیامبر را ببینم؟
…آنجا را نگاه کن ، آیا دیوارهای شهر مدینه را میبینی؟
اکنون ما به مدینه رسیدهایم ، بیا جلوتر برویم ، به مرکز شهر ، مسجد پیامبر .
…آیا تو هم صدای گریهها را میشنوی ؟
برای چه صدای گریه از خانهها بلند است؟چه خبر شده است ؟
?…خدای من پیامبر از دنیا رفته است
اینجا خانه پیامبر است ، صدای گریه فاطمه ، دختر پیامبر به گوش میرسد .
آری ، پیامبر دنیا را وداع گفته است ، اکنون علی دارد بدن مطهر آن حضرت را غسل میدهد .
پیامبر خودش وصیّت کرده است که فقط علی بدن او را غسل دهد ، فرشتگان آسمانی او را یاری میکنند…(1)
…من با خود میگویم خوب است به داخل مسجد پیامبر بروم ، مسجدی که پیامبر در آنجا برای ما بالای منبر میرفت و سخن میگفت ، هنوز طنینِ صدای مهربان او در گوش من است .
خدای من !️در این شهر چه خبر است چرا در این لحظه، مسجد اینقدر خلوت است؟
…پس مردم کجا هستند ؟
آیا کسی از راز خلوتی مسجد خبر دارد ؟…(2)
از مسجد بیرون میآیم، درِ خانه چند نفر از دوستان خود را میزنم امّا کسی جواب نمیدهد .
یک نفر دارد به سوی من میآید :
▪️سلام ، آیا میدانی مردم کجا رفتهاند ؟ چرا شهر اینقدر خلوت است.
▫️مگر خبر نداری که همه مردم به سقیفه رفتهاند ؟…(3)
▪️سقیفه دیگر کجاست؟ آنجا چه خبر است؟
▫️همراه من بیا ، آنجا خبر مهمّی است
من همراه او حرکت میکنم ، تو نیز همراه من بیا.
او مرا به سوی غرب مدینه میبرد ، ما از شهر خارج میشویم.
آنجا را نگاه کن ، آنجا سایبانی است که به آن سقیفه میگویند .
چه جمعیّتی در آنجا جمع شده است چه سر و صدایی بلند است!
به راستی اینجا چه خبر است؟
قسمت اول…..
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?منابع
1.الامالی الصدوق ص732
2.تاریخ دمشق ج17 ص55
3.معجم البلدان ج3 ص228
__________________________
#از_شهادت_تا_شهادت
وصیت امام حسن (علیه السلام) و ماجرای تلخ دفن جسم مطهر ایشان!
..هنگامی که امام حسن (علیه السلام) به زهر جفا مسموم شده و در اواخر ماه صفر سال 50 هجرت در بستر شهادت قرار گرفت، برادرش امام حسین (علیه السلام) را طلبید و به او چنین وصیت کرد:
…برادرم! به تو وصیت می کنم، آن را اجرا کن، هنگامی که از دنیا رفتم، جنازه ام را برای دفن، آماده کن، سپس جنازه ام را کنار (قبر) رسول خدا (صلی الله علیه و اله) ببر، تا با او تجدید عهد کنم، سپس مرا به جانب (قبر) مادرم فاطمه (سلام الله علیها) ببر و پس از آن مرا به بقیع ببر و در آنجا جنازه ام را به خاک بسپار و بدان که از طرف (حمیراء) (عایشه)، که مردم از دشمنی و خلافکاری او با خدا و پیامبر و ما اهلبیت، آگاهی دارند، مصیبتی به من می رسد!
…هنگامی که امام حسن (علیه السلام) وفات کرد، جنازه اش را روی تابوتی نهادند و آن را به محلی که پیامبر (صلی الله علیه و اله) در آن محل، بر جنازه ها نماز می خواند بردند، امام حسین (علیه السلام) بر جنازه برادرش نماز خواند و پس از نماز، جنازه را به کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه و اله) بردند.
در این هنگام (افراد مرموزی) به عایشه چنین خبر دادند: بنی هاشم جنازه امام حسن علیه السلام را کنار قبر رسول خدا “صلی الله علیه و اله” آوردند و می خواهند، آن را دفن کنند
…بی درنگ عایشه بر دراز گوشی زین کرده سوار شد و شتاب کرد - او نخستین زنی بود که در عصر اسلام، سوار بر زین استر شد - و کنار قبر رسول خدا آمد و فریاد زد:
‼️نحو ابنکم عن بیتی …
‼️پسر خود را از خانه من دور کنید، زیرا نباید در اینجا چیزی دفن گردد و پرده حریم پیامبر (صلی الله علیه و اله) دریده شود
امام حسین (علیه السلام) به گفتار عایشه، چنین پاسخ داد:
?…تو و پدرت، از قبل، پرده حریم پیامبر (صلی الله علیه و اله) را دریدید و تو کسی (جنازه ابوبکر) را به خانه پیامبر (صلی الله علیه و اله) آوردی که آن حضرت دوست نداشت در نزدیک او باشد، خداوندی در مورد این کار، از تو باز خواست خواهد کرد، همانا برادرم (امام حسن) به من امر کرد تا جنازه اش را کنار (قبر) پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و اله) ببرم، تا با او تجدید عهد کند، بدان که برادرم از همه مردم به خدا و رسولش و معنی قرآن، آگاهتر بود و داناتر از آن بود که پرده حریم رسول خدا (صلی الله علیه و اله) را پاره کند، زیرا خداوند در قرآن (آیه 53 احزاب) می فرماید:
یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یؤ ذن لکم
ای کسانی که ایمان آورده اید، بدون آنکه پیامبر به شما اجازه دهد، وارد خانه او نشوید
?…ولی تو (ای عایشه!) بدون اجازه پیامبر (صلی الله علیه و اله)، مردانی را به خانه او راه دادی.
?خداوند در قران (آیه 2 حجرات) می فرماید:
یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی
ای کسانی که ایمان آورده اید، صدای خود را از صدای پیامبر (صلی لله علیه واله) بلندتر نکنید
ولی به جانم سوگند، تو (ای عایشه!) به خاطر (دفن جنازه) پدرت (ابوبکر) و به خاطر (دفن جنازه) (عمر) بغل گوش پیامبر (صلی الله علیه و اله)، کلنگها زدی،
?با اینکه خداوند در قرآن (آیه 3 حجرات) می فرماید:
ان الذین یغضون اصواتهم عند رسول الله اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی
آنها که صدای خود را نزد رسول خدا (صلی لله علیه واله) کوتاه می کنند، کسانی هستند که خداوند قلوبشان را برای تقوا، خالص نموده است
سوگند به جانم (ای عایشه!) پدرت (ابوبکر) و (عمر)، با نزدیک نمودن خود به پیامبر (صلی الله علیه و اله)، او را آزار دادند و آن حقی را که خداوند با زبان پیامبرش به آنها امر کرده بود، رعایت ننمودند، زیرا خداوند مقرر فرمود که آنچه نسبت به مؤمنان، در زنده بودنشان حرام است، در هنگام مردنشان نیز حرام است.
سوگند به خدا ای عایشه! اگر از نظر ما خداوند دفن جنازه امام حسن (علیه السلام) در نزد قبر پیامبر (صلی الله علیه و اله) را، که تو آن را نمی خواهی، جایز نموده بود، می فهمیدی که بر خلاف خواسته تو، ما آن جنازه را در آنجا دفن می کردیم.
سپس محمد حنفیه، رشته سخن را بدست گرفت و خطاب به عایشه گفت:
?ای عایشه! تو یک روز بر استر می نشینی و روزی (در جنگ جمل) بر شتر می نشینی و به خاطر کینه و دشمنی که با بنی هاشم داری، نه هوای نفس خود را کنترل می کنی و نه بر زمین قرار می گیری‼️
…عایشه با تندی به محمد حنفیه رو کرد و گفت: ای پسر حنفیه! اینها فرزندان فاطمه ها هستند، که سخن می گویند، تو چه می گوئی؟
در اینجا امام حسین (علیه السلام) به دفاع از برادرش محمد حنفیه پرداخت و فرمود:
?…ای عایشه! چرا محمد را از فرزندان فاطمه، دور می کنی، به خدا که او فرزندزاده سه فاطمه است 1- فاطمه دختر عمران (مادر ابوطالب)2- فاطمه دختر اسد (مادر امیرمؤمنان علی علیه السلام) 3- فاطمه دختر زائده (مادر عبدالمطلب).
…عایشه با تندی به امام حسین (علیه السلام) گفت: فرزند خود را جنازه حسن (علیه السلام) را از اینجا دور کنید و آن را به جای دیگر ببرید که شما مردمی هستید که خواهان دشمنی می باشید.
…آنگاه امام حسین (علیه السلام) (مطابق وصیت برادرش امام حسن) جنازه امام حسن (علیه السلام ) را به جانب (قبر) مادرش برد و سرانجام در بقیع به خاک سپرد.
?کافی باب الاشارة والنص علی الحسین بن علی (ع)، حدیث 3، ص 302 و303 - ج 1
#داستان
اهمیت قرآن
امام صادق علیه السلام فرمودند:
خانه اى که در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا یاد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید:
1. برکتش کم میشود
2.فرشتگان آن را ترک مى کنند
(رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود.)
3. شیاطین در آن حضور مى یابند.
(نزاع و جدال در آن خانه زیاد است، آرامش ندارند )
خواندن قرآن در خانه این سه گرفتاری را برطرف می کند
منبع.کافی
وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ
و ( ای رسول ) ما تو را نفرستادیم مگر آنکه رحمت برای اهل عالم باشی.
? انبیاء آیه 107
قال الامام على علیه السلام:
کانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله لا یُؤْثِرُ عَلَى الصَّلاةِ عَشاءً وَ لا غَیْرَهُ وَ کانَ اِذا دَخَلَ وَقْتُها کَاَنـَّهُ لا یَعْرِفُ اَهْلاً وَ لا حَمیما؛
حضرت سید الوصیّین، علی بن ابیطالب فرمودند:
رسول اکرم صلى الله علیه و آله چیزى مثل شام و غیر آن را بر نماز مقدم نمى داشتند و هنگامى که وقت نماز مى رسید، گویى که هیچ یک از اهل خانه و دوستان را نمى شناختند.
? مجموعه ورام، ج 2، ص 78
پیامبر اکرم (صلی لله علیه وآله):
آنگاه که وقت خروج قائم مىشود، منادىاى از آسمان ندا مىدهد: «اى مردم مدت حکومت جبّاران بر شما، به پایان رسید و بهترین فرد امت محمد، حکومت را به دست گرفته است، پس به مکه بروید.»
?بحارالأنوار ج 52 ص 304
دانشنامه امام مهدی (عج) ج 9 ص 169
?#همسر_داری_معنوی
مواظب باش منحرف نشود
مرد باید در کسب و کار و رفت و آمدهایش آزادی عمل داشته باشد تا بتواند بر طبق ذوق و سلیقه خویش کوشش و جدیت کند اگر کسی بخواهد او را محدود و کنترل کند ناراحت شده و به شخصیت اش لطمه وارد شود
زن دانا و باهوش در کارهای عادی شوهرش دخالت نمی کند و در صدد نیست تمام اعمالش را تحت نظر بگیرد،زیرا می داند که سلب آزادی از مرد و کنترل کارهایش نتیجه خوبی ندارد
مردان عاقل و با تجربه احتیاجی به مراقبت ندارند،زیرا عواقب امور را می سنجند و فریب نمی خورد،لیکن همه مردان اینگونه نیستند ممکن است تحت تاثیر دیگران قرار بگیرند و فریب دشمنان دوست نما را بخورند
اینگونه مردها احتیاج به مراقبت دارند و بهترین کس برای کمک به او همسرش است
یک بانوی دانا می داند صلاح نیست به طور رسمی در کارهای شوهرش دخالت و امر و نهی کند،لذا از دور معاشرت و رفت و آمدهای شوهرش را تحت نظر میگیرد
اگر دید شوهرش دیرتر از معمول به خانه می آید یک یا دو یا سه مرتبه را عادی بگیرد و لیکن اگر تکرار شد
بدون تندی و اعتراض و با نرمی از او سوال کند که چرا دیرتر از معمول به منزل می آید؟و آنقدر موضوع را دنبال کند تا حق برایش روشن گردد.
اگر با دوستان صالح بود، مزاحم نشود از او تشکر کن که طرح دوستی با چنین افرادی ریخته…
ولی اگر به مراکز فساد راه یافته ،فورا در صدد جلو گیری برآید
بردبار و عاقبت اندیش باشد
در اینجا زن دو وظیفه دارد :
1.علت انحراف همسرش را بیابد و در صدد اصلاح بر آید
2.تا می تواند نسبت به شوهرش اظهار محبت کند،اول از خوبی هایش بگوید و بعد بپرسد که چرا مرد به این خوبی به فلان عمل بد عادت کرده است و خواهش کند دست از این عملش بر دارد و آنقدر التماس و اصرار کند تا دل مرد را مسخر گرداند.
? آیین همسر داری یا اخلاق خانواده. . . ابراهیم امینی
????????
پاسخ ها را آرام و سر به زیر میگفت
نمی دانم را بلند!
تا همه بشنوند…
امروز ، سالروز ِبزرگداشت مرحوم علامه طباطبایی بود. به پیشگاهِ روح ِملکوتی ِاین مرد ِخدا ، صلواتی اهداء نماییم.
همه مسلمانان عالم روی شخصیت و زندگی پیامبر(ص) کار کنند
رهبرانقلاب: ابعاد شخصیت نبىّ اکرم را هیچ انسانی قادر نیست به نحو کامل بیان کند و تصویر نزدیک به واقعی از شخصیت آن بزرگوار ارایه نماید.
آنچه ما از برگزیدهی پروردگار عالم و سرور پیامبرانِ سراسر تاریخ شناخته و دانستهایم، سایه و شبحی از وجود معنوی و باطنی و حقیقی آن بزرگوار است؛ اما همین مقدار معرفت هم برای مسلمانان کافی است تا اولاً، حرکت آنها را به سمت کمال تضمین کند و قلهی انسانیت و اوج تکامل بشری را در مقابل چشم آنان قرار بدهد و ثانیاً، آنها را به #وحدت اسلامی و تجمع حول آن محور تشویق کند.
بنابراین، توصیهی ما به همهی مسلمانان عالم این است که روی ابعاد شخصیت پیامبر و زندگی و سیره و #اخلاق آن حضرت و تعالیمی که از آن بزرگوار مأثور و منصوص است، کار زیادی بشود.
1368/07/24
بسم الله
از همه قشنگ تر حال و روز پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را علی علیه السلام توصیف می کند. علی (علیه السلام) می گوید: “رسول الله یک طبیب دوره گرد بود” دلش نمی آمد که خیلی با ابهت بنشیند آن بالا، مریض ها شرفیاب حضور بشنوند. لوازم معالجه اش را بر می داشت راه می افتاد دور شهر، پی مریض ها. “طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ"1
چی با خودش برمی داشت؟ یک دستش “مرهم” می گرفت یک دستش"وَسَم"؛ برای آنها که فقط زخم داشتند مرهم می گذاشت؛ ولی بعضی ها، دمل های چرکی داشتند، باید جراحی هم می کرد؛ “وسم” مال همین کار بود. وسم یعنی داغ هایی که قدیم برای شکافتن استفاده می کردند؛ جراحی سرپایی.
علی علیه السلام می گوید: “مرهم هایش کاری بودند، اثر داشتند.” “اَحکَمَ مَرِاهِمَهُ"2 وسمهایش هم حسابی بودند “وَ اَحمَی مَوَاسِمَهُ"3
1. نهج البلاغه، خطبه 108
2. همان
3. همان
نفرین بر آن محرم نامحرم
که زهر جفا را نه در جام تو
که در کام ما ریخت…
-جعده به هیچ وجه شبیه رباب نیست
نفرین بر آن
پیرزنِ شتر سوارِ کینه توز
که تیرها را نه به تابوت شما
که به قلب ما زد…
-وقت تشییع تنش آمد زنی استر سوار
با کمانداران خود حسِ “تکاثر” می کند
#یا_ابا_محمد
#یاحسن_بن_علی
رسول خدا (صلی لله علیه وآله) خوب می دانست که زمان پرکشیدنش نزدیک شده است. ماه های آخر سخنانش بیشتر به وصیت شبیه بود. در آخرین حج به یارانش فرمود: “مناسک خود را از من فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم”
در بازگشت از همان حج بود که وصی و جانشین خودش را نیز تعیین فرمود. در جای دیگر نیز فرمود: “نزدیک است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مى گذارم و مى روم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم… و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد که این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود”
روز واقعه فرا رسید حال پیامبر (صلی لله علیه وآله) به وخامت گرایید. پیامبر (صلی لله علیه وآله) علی (علیه السلام) را نزد خود فراخواند. او را مدتی طولانی در آغوش گرفت تا اینکه بیهوش شد. حسن و حسین (علیه السلام) به شدت گریستند و خود را روی بدن رسول خدا افکندند. علی (علیه السلام) خواست آن دو را از پیامبر (صلی لله علیه و آله) جدا کند. پیامبر (صلی لله علیه وآله) به هوش آمد و فرمود: "علی جان آن دو را واگذار تا ببویم و آنها نیز مرا ببویند، آن دو از من بهره گیرند و من از آنها بهره گیرم."
رسول خدا (صلی لله علیه وآله) می دانست این دو آقا زاده چه مصیبتی در پیش دارند. خبر داشت از مظلومیت حسن (علیه السلام)، از تنهایی اش و از صلحی که مسلمان نما ها به او تحمیل می کنند و به زهری که جگرش را پاره پاره خواهد کرد. و از حسین (علیه السلام) و کربلایش خبر داشت و از سرها و اسیرها و…
مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست
آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست
قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب
شهر مدینه را به جگر، داغ مصطفاست
خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم
گر آسمان خراب شود بر سرت رواست
گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم
زیرا عزای قافله سالار انبیاست
خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود
عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست
جمعه بوی عطر باران میدهد
بوی نعنا بوی ریحان میدهد
بوی سبز آب پاش مادرم
بوی خاک نرم گلدان میدهد
جمعه بوی اطلسی های سفید
بوی نان بوی نمکدان میدهد
#درس_اخلاق
آیت الله قرهی:
من این کد را به شما بدهم که
هر کس که بخواهد به آقا نزدیک شود اولین
راهش ” #کنترل_چشم ” است.
حیف ازاین آقاکه بی یاور میان ما رهاست
بر دلش هردم هجوم غصه ها واشکهاست
خوش به حال آنکه با اخلاص گردد نوکرش
برلبش گوید دمادم حضرت مهدی کجاست..
#ضمیر_مفرد_غایب
وقتی نماز ها بوی امام زمان نمی دهند!!!!
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):
یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم:
ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عج) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:
«آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!»
و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم.
کتاب مهربانتر از مادر – انتشارات مسجد مقدس جمکران
از شیخی پرسیدند…
آدرس امام زمان کجاست؟
کجا می شود حضرت را پیدا کرد؟
ملا گفت :
آدرس حضرت در قرآن کریم آیه آخر سوره قمر است که می فرماید:
هرجا که صدق و درستی باشد، هر جا که دغل کاری و فریب کاری نباشد، هرجا که یاد و ذکر پروردگار متعال باشد، امام زمان آنجا تشریف دارد.
به گمانم با این اشارات آدرس ایشان در یکی از کشورهای اسکاندیناوی است که دادگاه هایش به دلیل نبود پرونده و دعاوی حقوقی سالی یک روز باز است !
توهین زشت عمر بن خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله به اعتراف غزالی امام اهل سقیفه و نواصب
غزالی عالم بزرگ اهل سقیفه در کتاب سر العالمین مینویسد:
ولما مات رسول الله صلى الله علیه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواه وبیضاء لأزیل لکم إشکال الأمر واذکر لکم من المستحق لها بعدی. قال عمر دعوا الرجل فإنه لیهجر .
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبل از آنکه از دنیا بروند فرمودند: کاغذ و دواتی بیاورید تا نزاع و اختلاف در خلافت را از بین ببرم و شخصی را که سزاوار خلافت بعد از من است معرفی کنم. عمر گفت: این مرد را رها کنید که به تأکید هذیان میگوید.
? مجموعة رسائل الغزالی، سر العالمین، صفحه 483
بسم الله الرحمن الرحیم
وقایع بیست هشتم صفر
4⃣…شهادت مظلومانه سبط نبی اکرم امام حسن مجتبی علیه السلام
…در این روز در سال 50 ه امام حسن مجتبى علیه السلام به شهادت رسید…(1)…
✍? بنابر قولى شهادت آن حضرت در 7 صفر و بنابر قولى در 5 ربیع الاول واقع شده است …(2)…
جعده دختر اشعث بن قیس با زهرى که معاویه براى او فرستاده بود آن حضرت را مسموم کرد. معاویه همراه با زهر صد هزار درهم فرستاد و وعده کرد که او را به عقد یزید در آورد: ولى به وعده خود وفا نکرد…(3)…
مسمومیت حضرت
…مسمومیت امام حسن علیه السلام چهل روز طول کشید…(4)…
پس از ظهور اثرات سم بر بدن مبارک و فرا رسیدن وقت شهادت به سید الشهدا (علیه السلام ) فرمودند:
“مرا مسموم کرده اند و پاره هاى جگرم داخل طشت است . من از شما جدا مى شوم و به خداوند ملحق مى گردم ، و مى دانم چه کسى مرا مسموم کرده است ؛ ولى به حقى که بر شما دارم در این باره حرفى نزنید. وقتى من از دنیا رفتم چشمانم را ببند و غسلم بده و کفنم نما و مرا کنار قبر جدم پیامبر صلى الله علیه و آله ببر تا با او تجدید عهد کنم . سپس مرا در بقیع کنار جده ام فاطمه بنت اسد صلى الله علیه و آله دفن کنید. مى دانم مخالفین و معاندین گمان مى کنند شما مى خواهید مرا کنار پیامبر صلى الله علیه و آله دفن کنید و مانع شما مى شوند. شما را به خدا قسم مى دهم که مبادا به خاطر من حتى به اندازه خون حجامت ریخته شود”
?سپس آن حضرت مثل آنچه امیر المؤ منین علیه السلام وصیت فرموده بود به اولاد و اهل خود وصیت نمود و از دنیا رفت .
تشییع جنازه حضرت
…امام حسین علیه السلام بعد از غسل و کفن و نماز، آن حضرت را به طرف مرقد شریف پیامبر صلى الله علیه و آله حمل کردند.
با دیدن این منظره براى مروان و بقیه بنى امیه که با سلاح و به همراهى عایشه آمده بودند شکى باقى نماند که مى خواهند آن حضرت را در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله دفن نمایند.
لذا آمدند و مانع شدند، و عایشه در حالى که سوار درازگوشى بود گفت :
” مرا با شما چه کار است که مى خواهید کسى را که من او را دوست ندارم در خانه من دفن کنید".
‼️مروان ملعون هم نظیر این مطالب را گفت ، و ابن عباس به او و عایشه جواب داد. فرزندان عثمان هم مانع شدند و گفتند:
“هرگز نمى شود که عثمان در بدترین مکانها دفن شود و حسن با رسول خدا به خاک سپرده شود”
??امام حسین علیه السلام فرمود:
“به خداوندى که مکه و حرم را محترم گردانیده ، حسن علیه السلام فرزند على و فاطمه علیهما السلام سزاوارتر است به پیامبر صلى الله علیه و آله از کسانى که بدون اجازه داخل خانه او شده اند. بخدا قسم او سزاوارتر است از حمال خطاها عثمان ، که ابوذر را از مدینه بیرون کرد و…”
عایشه جلو قبر پیامبر صلى الله علیه و آله رفت و گفت :
…
.."تا یک مو در سر من هست نخواهم گذاشت او را در این جا دفن کنید”
در اینجا بنى مروان ملعون جنازه آن حضرت را تیر باران کردند. بنى هاشم دست به شمشیر بردند. ولى امام حسین علیه السلام مانع شده فرمودند
“وصیت برادرم نباید ضایع شود”
و سپس 7تیر از جنازه آن حضرت بیرون کشیدند..(5)..
و این در حالى بود که امام مجتبى علیه السلام به امام حسین علیه السلام خبر داده بودن که عایشه بعد از شهادت ایشان چه جنایتى را مرتکب مى شود…(6)…
پس از آن حضرت سید الشهداء علیه السلام کلماتى فرمودند که اگر وصیت برادرم نبود مى دانستید که شمشیرهاى الهی در کجا و چگونه بر شما فرود مى آمد. سپس بدن مطهر آن حضرت را به بقیع آوردند و در کنار جده اش فاطمه بنت اسد علیها السلام دفن نمودند…(7)…
آقا حضرت مجتبى علیه السلام داراى 15 فرزند دختر و پسر بودند، ولى از جعده هیچ فرزندى نداشتند…(8)…
?منابع
1.اعلام الوری:ج1.ص403
2.بحارالانوار:ج44.ص161
3.ارشاد:ج2.ص16
4.تتمه المنتهی:ص41
5.منتهی الامال:ج1.ص235
6.مجمع البحرین:ج1.ص45
7.ارشاد:ج2.ص17_19
8.ارشاد:ج2.ص20
#تقویم_شیعه
چگونه محبوب شوم؟
پیامبر صلی الله علیه و اله:
به دنیا بى رغبت باش، تا خداوند دوستت بدارد. به آنچه در دست مردم است بى اعتنا باش تا مردم دوستت بدارند.
بسم الله الرحمن الرحیم
وقایع روز بیست و هشتم صفر
1⃣…شهادت رسول خدا صلى الله علیه و آله
…شهادت جانگداز و مظلومانه اشرف مخلوقات خاتم الانبیاء محمد بن عبد الله صلى الله علیه و آله در سال 11 ه در سن 63 سالگى به وسیله سم…(1)…بوده است
“و طبق روایاتى عایشه و حفصه ان حضرت را مسموم کرده اند…(2)…”
در 24 صفر بیمارى پیامبر صلى الله علیه و آله شدت یافت…(3)…
پیامبر صلى الله علیه و آله هنگام بیمارى فرمودند: “حبیبم را نزد من حاضر کنید.”
عایشه و حفصه پدران خود را نزد آن حضرت حاضر نمودند. پیامبر صلى الله علیه و آله روى مبارک خویش را از آنان برگردانید و فرمود: “حبیبم را نزد من حاضر کنید “
??سپس دنبال على بن ابى طالب علیه السلام فرستادند. چون نظر مبارک به آن حضرت افتاد او را نزد خود خواند و کلماتى به حضرت فرمود. هنگامى که على بن ابى طالب علیه السلام از نزد آن حضرت خارج شد، عمر و ابوبکر به او گفتند: “خلیلت به تو چه گفت ؟
فرمود: “هزار باب علم به من حدیث کرد که از هر باب هزار باب دیگر باز مى شود…(4)…
وصایاى پیامبر صلى الله علیه و آله
…پیامبر صلى الله علیه و آله در لحظات آخر عمر خود وصیتهایى به امیر المؤ منین علیه السلام فرمودند و جبرئیل و میکائیل و ملائکه مقربین را بر آن وصیت شاهد گرفتند. از جمله آن کلمات که جبرئیل به پیامبر صلى الله علیه و آله مى فرمود و امیر المؤ منین علیه السلام مى شنید این بود
“خمست را غصب مى کنند و پرده احترامت (حرمتت ) را مى درند و محاسنت به خون سرت رنگین مى شود”
امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرمایند: “هنگامى که آن کلام را فهمیدم ، فریاد زدم و بر روى زمین افتادم”
?? بعد فرمایشاتى به حضرت زهرا علیه السلام و حسنین علیهما السلام فرمودند. سپس آن وصیت با چند مهر از طلا که آتش به آن نرسیده بود (و ساخته دست بشر نبود) مهر شد و به امیر المؤ منین علیه السلام تحویل داده شد…(5)…
غسل و نماز بر بدن پیامبر صلى الله علیه و آله
…امیرالمؤمنین علیه السلام پس از غسل دادن آن حضرت به تنهایى بر ایشان نماز خواندند…(6)…
مردم به جز اصحاب سقیفه در مسجد جمع شده بودند و در فکر نماز بر پیامبر صلى الله علیه و آله و دفن حضرت بودند.
امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند و فرمودند: “رسول خدا صلى الله علیه و آله امام ما است در زمان حیات و پس از وفاتش “
??کنایه از اینکه براى نماز بر بدن آن بزرگوار نماز به صورت جماعت نمى خوانیم .
در این هنگام مردم دسته دسته داخل مى شدند و بدون امام آیه ان الله و ملائکته یصلون على النبى ، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما…(7)… را سه بار مى گفتند و بیرون مى آمدند.
دفن بدن مبارک پیامبر صلى الله علیه و آله
…بعد حضرت مولى الموحدین علیه السلام فرمودند:
” خداوند در هر مکانى که روح پیامبرش را قبض مى کند راضى است که در همان مکان دفن شود، و من آن حضرت را در حجره اى که از دنیا رفته دفن مى کنم”
??امیرالمؤ منین علیه السلام با کمک دیگران قبرى حفر کردند و بدن حضرت را داخل قبر قرار دادند. سپس آن حضرت داخل قبر رفت و صورت پیامبر صلى الله علیه و آله را باز کرد و گونه راست را بر زمین گذاشته در لحد را بستند و خاک روى آن ریختند…(8)…
2⃣…آغاز امامت امیر المؤمنین علیه السلام
.اولین روز امامت حضرت امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام است ، و زیارت آن حضرت در این روز مستحب است…(9)…
3⃣…آغاز غصب خلافت
…اولین روز غصب ظالمانه خلافت و خانه نشین کردند امیرالمؤمنین علیه السلام و شکستن بیعت روز غدیر توسط اهل سقیفه بنى ساعده است..(10)…
?منابع
1.اعلام الوری:ج1.ص80
2.تفسیر صافی:ج1.ص389
3.مستدرک سفینه بحار:ج6.ص295
4.کافی:ج2.ص61
5.کافی:ج2.ص32_33
6.ارشاد:ج1.ص188_189
7.سوره احزاب:ایه56
8.ارشاد:ج1.ص188_189
9.منتخب التواریخ:ص36تا46
10.ارشاد:ج1.ص187
#تقویم_شیعه
بهترین وظیفه ی یک روحانی و عالِم…
امام رضا علیه السلام فرمودند :
بهترین چیزی که یک عالِم از دوستداران ما میتواند برای روز نیازمندی و احتیاج و خواری و مسکنت خود پیش بفرستد، این است که به داد یک مسکین از دوستداران ما برسد و او را [در زمینه ی عقاید حقّه] از دست شخص ناصبی (که ناصبی دشمن خدا و دشمن فرستاده ی او می باشد) نجات دهد چنین عالِمی هنگامی که از قبرش بیرون می آید ملائکه از سر قبرش تا جایگاهش در بهشت صف کشیده اند و او را بر روی بال هایشان حمل می کنند و به او می گویند :
خوش آمدی ، آفرین بر تو خوش به حالت ای کسی که سگها [=دشمنان اهلبیت] را از بندگان خوب خدا [= مسکینان و نیکو کاران شیعه] راندی و ای کسی که متعصّب بر ائمه ی اطهار علیهم السلام که بهترین هستند باقی ماندی.
? اوایل کتاب الإحتجاج : ج 1، در قسمت : فی ذکر طرف من آیات القرآنیة و الأحادیث فی الحجاج و الجدال و فضل اهله.
? بحار الأنوار : ج 7، ص 208
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
گفتم : یک کلمه سه حرفیه، ازهمه چیز برتر است
توجمعمون یه بازاری بود سریع گفت:پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
بازاری پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: ارباب! اینا نمیشه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت: مادرجان، عمر!
سیاوش که از سربازی آمده بود گفت: کار
خنده تلخی کردم و گفتم: نه. اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورز بگوید: برف، لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا، نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم
که چرا کسی نگفت:
خدا
تواضع امام حسن علیه السلام
روزی امام حسن(علیه السلام) هنگام عبور از کوچهای، چند فقیر را دید که روی خاک نشستهاند و به خوردن نانهای خرده و خشک مشغولند. آن ها تا امام را دیدند، گفتند:
بفرما از غذای ما بخور! امام حسن(علیه السلام) نزد آن ها رفت و فرمود:
«خداوند متکبران را دوست ندارد.» سپس با آن ها غذا خورد و آن ها را به خانه خود دعوت کرد. آن ها به خانه امام حسن(علیه السلام) آمدند و غذا خوردند. هنگام رفتن نیز امام حسن(علیه السلام) به هر یک لباسی عطا فرمود.
#درس_اخلاق
مجاهدت با چهار عامل، موجب پیشرفت در زندگی
ای نفس! به چهار وسیله به مجاهدت با نفست بپرداز: کم خوری، کم خوابی، کم گویی و تحمل آزار دیگران.
1. از کم خوری شهوات فروکش کند.
2. از کم خوابی میل ها خالص گردد.
3. از کم گویی محافظت از بلاها حاصل گردد.
4. از تحمل آزار دیگران رسیدن به مقصود نتیجه دهد.
- از حضرت عیسی (علیه السلام) نقل شده است:
?? عبادت ده جزء است؛ نه جزء آن در #سکوت و یک جزء آن در فرار از مردم است.
- العبادة عشرة اجزاء؛ تسعة منها فی الصمت، و جزء فی الفرار عن الناس (ارشاد القلوب، ج1، ص104)
منبع: محاسبه نفس آیت الله ابراهیم علی العاملی الکفعمی.
? همراه با عالمان شیعه| حجره فقاهت
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله):
أیُّمَا امْرِئٍ وَلِیَ مِنْ أمْرِ المُسْلِمِینَ وَلَمْ یَحُطْهُم بِما یَحُوطُ بِهِ نَفْسَهُ لَمْ یَرَحْ رائِحَةَ الجَنَّةِ.
هر کس بخشی از کار مسلمانان را بر عهده گیرد و در کار آنها مانند کار خود دلسوزی نکند، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد.
کنزالعمال، ج 6، ص 20، ح 14654
#یاد_خدا
علامه طباطبایی(ره):
به یاد خدا باش تا خدا به یادت باشد، اگر خدا به یاد انسان بود، از جهل
رهایی می یابد و اگر در کاری مانده است خداوند نمی گذارد عاجز شود و
اگر در مشکل اخلاقی گیر کرد خدایی که دارای اسماء حسنی است و
متصف به صفات عالیه، البته به یاد انسان خواهد بود.
امام على علیه السلام :
اَلذِّکرُ یونِسُ اللُّبَّ وَ یُنیرُ القَلبَ و َیَستَنزِلُ الرَّحمَةَ؛
یاد خدا عقل را آرامش مى دهد، دل را روشن مى کند و رحمت او را
فرود مى آورد.
?تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 189 ، ح 3633
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
پیامبر اکرم(صلی لله علیه وآله) فرمود؛چهار چیز را ترک کن تا اهل نجات باشی
بخل را ترک کنید
دروغ را ترک کنید
به مردم سوءظن نداشته باشید
تکبر را ترک کنید
مهماندار بهشت
در بهشت باز است، ولی مؤمنان اهل بهشت که وارد می شوند، در می زنند. وقتی بهشتی کوبه در را می کوبد، این صدا شنیده می شود: یاعلی یاعلی! طنین کوبه «یاعلی» است.
مرحوم علاّمه طباطبایی(رضوان الله علیه) در اینکه چرا صدای کوبه در بهشت یا علی است، می فرمودند: مهمان وقتی به خانه ای می رود، صاحب خانه را صدا می زند. اگر صاحب خانه نام معینی داشته باشد، مهمان همان نام معیّن را می برد. صاحب بهشت و مهماندار بهشت علی بن ابیطالب سلام الله علیه است. از اینرو، صدای کوبه در بهشت هم «یاعلی» است. چون هر کس به بهشت می رود، در سایه هدایت و رهبری این خاندان و مهمان این خاندان است.
بیانات آیت الله جوادی آملی
?شمیم ولایت ص226
صراط مستقیم
برخورد خداوند با انسان های خوب و بد!
روایت شده از امام صادق علیه السلام که رسول خدا فرمودند:
خدای تبارک و تعالی میفرمایند:
هیچ بنده گنهکاری را وارد بهشت نمیکنم، مگر اینکه:
او را به مرض و بیماری مبتلا میکنم تا کفاره گناهانش باشد
و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود،
کسی را بر او مسلط میکنم که بر او ظلم کند تا کفاره گناهانش باشد.
یا رزق و روزی اش را کم میکنم تا کفاره گناهانش باشد
و اگر این نیز برای کفاره گناهانش کافی نبود
جان گرفتن او را سخت میکنم
و یا در قبر بر او سخت میگیرم تا وقتی که بدون هیچ گناهی نزد من آید و اورا وارد بهشت کنم…
اما کسی را که میخواهم وارد جهنم کنم:
او را صحیح و سالم میگذارم،
رزق و روزی اش را زیاد مى کنم و جان دادن او را آسان می گردانم تا وقتیکه نزد من آید ، هیچ حسنه ای نداشته باشد(و حقی بر من نداشته باشد) ودر همان وقت او را وارد جهنم کنم…
مسندالرسول ج1 برگرفته شده از بحارالانوار ج 6 ص17
دلایل خوش آمدن انسان از مدح کردن او
? و بدان که: از براى حب مدح و خوش آمدگویى چند سبب است:
بر خوردن به کمال خود، زیرا مرتبه کمال در نزد هر کسى محبوب، و فى نفسه کمال از براى هر نفسى مطلوب است. پس هر گاه کسى به کمالى از خود بر مىخورد و لذت مى برد و به نشاط مى آید، و مدح و ثناى مردم باعث آن مىشود که آن شخص به کمالى از خود بر مىخورد و به این جهت اگر این مدح از شخصى خبیر دانا که حراف و لاف زن نباشد صادر شده باشد لذت آن اعظم و ابتهاج به آن بیشتر است. و اگر آن مدح، صادر از شخص نادان حراف چرب گوئى باشد این قدر لذت نمى بخشد. و بسا باشد که آدمى به کمال خود برخورده باشد و لیکن به آن ملتفت نباشد و از مدح دیگران به آن ملتفت شود به این جهت لذت یابد. و از این قبیل است مدح به صفاتى که ظاهر ومحسوس است، چون سفیدى رخسار و اعتدال قامت و حسن صورت و نسبت بلند وامثال اینها.
آن است که مدح و ثنا، دلالت مى کند بر اینکه دل آن شخص ثناگوى، مسخر و مایل ممدوح شده و مرید و معتقد او گردیده. و تسخیر قلوب، موجب لذت و نشاط و سرور و انبساط است. و از این جهت هرگاه شخص عظیم الشان و صاحب اقتدارى که تسخیر دل او باعث حصول فواید شود مدح کسى را گوید از آن نشاط عظیم حاصل مى شود، به خلاف مدح گفتن کسى که بى اعتبار و حقیر باشد.
? #معراج_السعاده
حضرت امام موسی بن جعفر الکاظم علیه السلام فرمودند:
رسول خدا صلى الله علیه و آله هرگاه میهمان داشتند، با او غذا مى خوردند و دست از سفره و غذا نمى کشیدند، تا آنکه میهمان دست از غذا خوردن بکشد.
? کافى(ط-الاسلامیه) ج 6، ص 286
معامله با خدا
مردی داخل بقالی محله شد ، و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است ؟
بقال گفت : شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان …
در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت ، و اونیز در همان منطقه سکونت داشت .
زن نیز قیمت موز و سیبها را پرسید و مرد جواب داد :
موز کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان ..
زن گفت : الحمدلله
و میوه ها را خواست .. مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد وخشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست … که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود ..
بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت ، هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می کرد ..
مرد بقال روبه مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم من تو را گول نمی زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد ، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی کند ، و هرگاه می گویم میوه یا هرچه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود ، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه ها را ارزان می گویم ..من با خداوند معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم . این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن ازمن خرید می کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می برم در حالیکه نمی دانم چگونه چنین می شود و این پولها چگونه به من می رسد …
وقتی بقال چنین گفت ، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید …
هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می گیری
نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه بخاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت ..
لذت برآورده نمودن حاجات دیگران را کسی نمی داند مگر آنکه آن را برطرف نموده باشد..
پیامبر مهربانی باشیم
امام صادق علیه السلام فرمود:
«یزجر الناس قبل قیام القائم عن معاصیهم بنار یظهر فی السماء و حمره تجلل السماء، و خسف ببغداد و خسف ببلد البصرة، و دماء تسفک بها، و خراب دورها، و فناء یقع فی اهلها، و شمول اهل العراق خوف لا یکون معه قرار».
پیش از قیام قائم (ارواحنا فداه) مردم به وسائلی از گناه ترسانیده می شوند:
1- به وسیله ی آتشی که در آسمان ظاهر می شود.
2- به وسیله ی سرخی فراگیری که آسمان را فرامی گیرد.
3- به وسیله ی خسفی در بغداد.
4- به وسیله ی خسفی در شهر بصره.
5- به وسیله ی خونهایی که در بصره ریخته می شود.
6- به وسیله ی ترس و اضطرابی که همه ی عراق را فرامی گیرد و آرامش را از همه ی آنها سلب می کند.
?اعلام الوری، ص429
امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
و ان من ورائکم فتنا مظلمة عمیاء منکسفة، لا ینجو منها الا النومة. قیل: یا امیرالمومنین! وما النومة؟ قال: الذی یعرف الناس و لا یعرفونه.
به دنبال شما فتنه های تاریک، کور و ظلمانی هست که از آنها کسی جز نومه نجات نمی یابد. پرسیدند: نومه چیست؟ فرمود: کسی که مردم را بشناسد و مردم او را نشناسند.
?بحارالانوار، ج51، ص112
?غیبة نعمانی، ص141
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
القَبرُ أوَّلُ مَنازِلِ الآخِرَةِ ؛ فَإِن یَنجُ مِنهُ فَما بَعدَهُ أیسَرُ مِنهُ ، وإن لَم یَنجُ مِنهُ فَما بَعدَهُ أشَدُّ مِنهُ .
قبر ، نخستین منزلگاه آخرت است . اگر [انسان] از آن به سلامت برَهَد ، منزلگاه هاى پس از آن ، آسان تر از آن است ، و اگر از آن به سلامت نَرَهد ، منزلگاه هاى پس از آن ، سخت تر از آن خواهد بود.
? مسند ابن حنبل،ج1،ص140،ح454
از طریق عامّه از سلمان رضوان اللَّه علیه و ابن عبّاس نقل کرده است که گفتند: رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود:
به پروردگارم نزدیک شدم بحدّى که فاصله من با او به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر از آن بود و با من گفتگو کرد، و درآنجا دو کوه عقیق بود.
فرمود: یا أحمد، إنّی خلقتک وعلیّاً من نوری، وخلقت هذین الجبلین من نور وجه علیّ بن أبی طالب علیه السلام، فوعزّتی وجلالی لقد خلقتهما علامة بین خلقی، یعرف بها المؤمنون، ولقد أقسمت على نفسی أن اُحرّم على جسم لابسه النار إذا تولّى علیّ بن أبی طالب علیه السلام.
اى احمد ؛ من تو و على را از نور خودم خلق کردم و این دو کوه را از نور جمال علىّ بن ابى طالب علیه السلام آفریدم، به عزّت و جلال م قسم این دو را آفریدم تا علامتى باشند در میان بندگانم و با آن مؤمنان شناخته شوند، و قسم یاد کردهام بر خودم هر بدنى که آن را بپوشد آتش را بر او حرام سازم به شرط اینکه ولایت علىّ بن ابى طالب علیه السلام را دارا باشد.
?مائة منقبة،ص168 منقبت 93
?غایة المرام،ص7 ح 13
الآن یه چیزی که می خواهند بخورند، تا عکسش رو نگیرند تو شبکه های عمومی نگذارند و به رخ دیگران نکشند از گلوشون پایین نمی ره ، بعد می نویسند بفرمایید میل کنید! دروغ از این بزرگتر؟ !
پیامبراکرم صلی الله علیه وآله:
هرگاه میوه خریدی به همسایه ات هدیه کن وگرنه پنهانی وارد خانه کن.
?بحارالانوار،ج82،ص94
امام باقر علیه السلام فرمود:
«القائم منا منصور بالرعب، موید بالنصر تطوی له الأرض و تظهر له الکنوز، یبلغ سلطانه المشرق و المغرب، و یظهر به الله دینه علی الدین کله و لو کره المشرکون، فلا یبقی فی الأرض خراب الا عمر، و ینزل روح الله عیسی بن مریم، فیصلی خلفه».
قائم ما به رعب و وحشت در دل مردم تأیید شده، و با نصرت خداوندی تقویت شده، زمین در زیر پاهایش طی می شود. گنجینه های زمین برای او آشکار می شود و سلطنتش به شرق و غرب جهان می رسد. خداوند دین خود را به دست او بر همه ی ادیان پیروز می سازد، اگرچه مشرکان خوش ندارند. در روی زمین جای ویرانی نمی ماند جز اینکه آباد می کند. حضرت عیسی روح الله (علیهالسلام) نازل می شود و پشت سر او نماز می خواند.
محمد بن مسلم پرسید: قائم شما کی ظاهر می شود؟ فرمود: هنگامی که:
1- مردها خود را به زنان تشبیه کنند.
2- زنها خود را به مردان تشبیه کنند.
3- مردان به مردان و زنان به زنان بسنده کنند.
4- زنها سوار بر زینها شوند.
5- شهادت دروغ پذیرفته شود.
6- شهادت راست رد گردد.
7- خون سبک شمرده شود.
8- روابط نامشروع رواج پیدا کند.
9- ربا خواری رایج گردد.
10- اشرار از ترس زبانشان احترام شوند.
11- سفیانی از شام خارج شود.
12- یمانی قیام کند.
13- سپاه سفیانی در سرزمین بیدا خسف شوند.
14- جوانی از آل محمد (صلی الله علیه و اله و سلم) به نام «محمد بن حسن نفس زکیه» در میان رکن و مقام کشته شود.
15- صیحه ی آسمانی شنیده شود که می گوید: حق با او (قائم علیهالسلام) و شیعیان اوست. در چنین موقعی قائم ما (ارواحنا فداه) خارج می شود و پشت خود را به دیوار کعبه تکیه میدهد و سیصد و سیزده نفر در اطراف او جمع می شوند. اولین چیزی که به زبان می آورد. این آیه ی شریفه است:«بقیة الله خیر لکم ان کنتم مومنین».
سپس می فرماید: من تنها بازمانده از حجتهای پروردگار و خلیفه ی خدا در میان شما هستم. کسی نمی ماند، جز اینکه به او سلام کرده می گوید:«السلام علیک یا بقیة الله فی ارضه». هنگامی که ده هزار نفر برای یاری او گرد آمدند، دیگر در روی زمین بتی نمی ماند جز اینکه طعمه ی حریق می شود. و این روز پر شکوه پس از یک غیبت طولانی است تا معلوم شود که چه کسی به غیب ایمان می آورد و از خدا اطاعت می کند.
?اعلام الوری، ص433
ابن عبّاس نقل کرده است که رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم فرمود:
هنگامى که قیامت فرا رسد خداوند به مالک که فرشته موکّل بر دوزخ است دستور دهد تا آتش جهنّم هاى هفتگانه را شعله ور گرداند، و به رضوان که دربان بهشت است فرمان دهد که بهشتهاى هشتگانه را زینت دهد و آراسته کند، و به میکائیل فرماید: صراط را بر روى جهنّم بکشد، و به جبرئیل گوید: میزان عدالت را در زیر عرش برقرار کند، و به حضرت محمّد صلى الله علیه وآله وسلم مى فرماید: امّت خود را براى حساب آماده کن و آنها را نزدیک گردان.
سپس خداوند تبارک و تعالى دستور دهد که بر صراط هفت پل بنا کنند که طول هر پل هفده هزار فرسخ باشد، و بر هریک از آنها هفتاد هزار فرشته بایستند.
یسألون هذه الاُمّة نساءهم ورجالهم على القنطرة الاُولى عن ولایة أمیرالمؤمنین وحبّ أهل بیت محمّد علیهم السلام فمن أتى به جاز القنطرة الاُولى کالبرق الخاطف، ومن لایحبّ أهل بیته سقط على اُمّ رأسه فی قعر جهنّم، ولوکان معه من أعمال البرّ عمل سبعین صدّیقاً.
آن فرشتگانى که در پل صراط مستقرّند از زن و مرد این امّت از ولایت علىّ ابن ابى طالب علیه السلام و دوستى اهل بیت پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم سئوال کنند، هر کس بتواند به آنها جواب مثبت دهد مثل برقى شتابان عبور کند، و کسى که از دوستى اهل بیت علیهم السلام بى بهره باشد با سر در ته جهنّم سرنگون گردد، گرچه به اندازه هفتاد صدّیق کارهاى خوب انجام داده باشد.
?تأویل الآیات: ج494/2 ح4
?بحار الأنوار:ج331/7 ح 12
?تفسیر برهان:ج 17/4 ح6
?مناقب ابن شهراشوب: ج152/2
ارزش یاد مرگ:
مردم! شما را به یاد آورى مرگ، سفارش مى کنم!
از مرگ کمتر غفلت کنید!
چگونه مرگ را فراموش مى کنید, در حالى که او شما را فراموش نمى کند!
و چگونه طمع مى ورزید, در حالى که به شما مهلت نمی دهد!
مرگ گذشتگان براى عبرت شما کافى است:
چنان از یاد رفتند, گویا از آباد کنندگان دنیا نبودند و آخرت همواره خانه شان بود!
آنچه را وطن خود مى دانستند, از آن رمیدند!
و در آنجا که از آن می رمیدند، آرام گرفتند!
و از چیزهایى که با آنها مشغول بودند, جدا شدند!
و آنجا را که سرانجامشان بود, ضایع کردند!
اکنون نه قدرت دارند از اعمال زشت خود دورى کنند، و نه مى توانند عمل نیکى بر نیکى هاى خود بیفزایند!
ترجمه خطبه 188
آیت الله مجتهدی(ره): حدیث داریم قلب هایمان به ده دلیل مرده است و باعث شده دعاهایمان مستجاب نشود:
▫️اول: خدا را شناختیم ولیکن حقش را ادا نکردیم.
▪️دوم: گمان بردیم که پیامبر خدا رو دوست داریم سپس سنتش را ترک نمودیم.
▫️سوم: قرأن را قرائت کردیم ولی بدان عمل نکردیم.
▪️چهارم: نعمت خدا را خوردیم ولی شکرش را بجا نیاوردیم.
▫️پنجم: گفتیم شیطان دشمن ماست ولی با او در امور توافق کردیم.
▪️ششم: گفتیم بهشت حق است ولی برای رسیدن به آن کوشش نکردیم.
▫️هفتم: گفتیم جهنم حق است ولی از آن نگریختیم.
▪️هشتم: دانستیم مرگ حق است اما برای آن آماده نشدیم.
▫️نهم: به عیب مردم مشغول گشتیم و عیب خویش را فراموش کردیم.
▪️دهم: مردگانمان را دفن کردیم ولی عبرت نگرفتیم.
موسسه جامعه الثقلین شهید بابایی
راز شیرین شدن عسل زنبور عسل ?
یک روز حضرت محمد صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، در میان نخلستانها نشسته بودند. که یک وقت سر و کله زنبورِ عسلى ظاهر شد، و شروع کرد دور پیغمبر اکرم چرخیدن. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا على ! مى دانى این زنبور چه مى گوید. حضرت على (علیه السلام ) فرمود: بفرما یا رسول الله.
پیامبر فرمودند:این زنبور امروز ما را مهمانى کرده و مى گوید: یک مقدار عسل در فلان محل گذاشته ام ، آقا امیرالمؤمنین را بفرستید، تا آن را از آن محل بیاورد.
حضرت على (علیه السلام) بلند شدند و آن عسل را از آن محل آوردند. رسول خدا(ص)فرمود:اى زنبور، غذاى شما که از شکوفه گل تلخ است. به چه علّتى آن شکوفه به عسل شیرین تبدیل مى شود؟
?
زنبور گفت : یا رسول اللّه ، شیرینى این عسل،از برکت ذکر وجود مقدّس شما، و (آل ) شماست.
چون هر وقت ، مقدارى از شکوفه استفاده مى کنیم ، همان لحظه به ما الهام مى شود که سه بار بر شما صلوات بفرستیم .
وقتى که مى گوئیم : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد به برکت صلوات بر شما، عسل ما شیرین مى شود…
از امام صادق روایت شده که پیامبر (صلی لله علیه وآله) فرمودند:از کشتن زنبور بپرهیزید،زیرا خداوند ارجمند به او وحی نمود و نه از شمار جنیان است و نه در زمره ی انسانها
? کنزالعمال،1 ، 2219
آیهای که فقط نیمۀ اولش را بلدیم!
یک آیۀ قرآن هست که نیمۀ اولش را همه شنیدهاند:
وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ۚ
و خدای شما فرمود که مرا با (خلوص دل) بخوانید تا دعای شما مستجاب کنم.
این قسمت از آیه را همه بلد هستند، چون پر از مهربانی است. معمولاً همۀ ما هر چه آیۀ محبتآمیز است بلدیم.
اما بقیه این آیه را خیلیها بلد نیستند.
چرا؟ چون بقیۀ آیه از عظمت خدا صحبت میکند و میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ
کسانی که نسبت به عبادت من تکبّر ورزند، به زودی با کمال ذلّت و خواری داخل جهنم خواهند شد
سوره مبارکه غافر آیه﴿٦0}
حالا دوباره به معنای این آیه توجه کنیم:
خداوند ابتدا میفرماید: «مرا بخوانید، من جوابتان را میدهم.»
بعد بلافاصله میفرماید: «کسانی که تکبر کنند و درِ خانه من نیایند و از من چیزی نخواهند، اگر دیگران را عادی به جهنم میبرم، آنها را به خاطر تکبرشان، با خواری و ذلّت به جهنم خواهم برد.»
?? در واقع معنایش این است:
«من خدای تو هستم که دارم به تو میگویم مرا صدا بزن تا جوابت را بدهم، آنوقت تو سرت را پایین انداختهای و لال شدهای؟! یا اینکه اصلاً اعتنا نمیکنی و میروی؟»
این نوع برخود، نشانۀ تکبر انسان نسبت به خداوند است.
یک مثال ساده:
وقتی بچهای سینی خرما را جلوی شما میگیرد و میگوید «بفرمایید»، بیاعتنا از کنارش رد نمیشوی، چون بیادبی محسوب میشود، هرچند طرف مقابل شما یک بچه است. اگر هم خرما نخواهی، برمیگردی میگویی: «خیلی ممنون. میل ندارم. تشکر.» بالاخره یک جوابی میدهی.
حالا خداوند با آن عظمت و جلال، آمده جلوی شما و میفرماید: «از من چیزی بخواهید تا به شما بدهم!» اما تو سرت را پایین انداختهای و بیاعتنا رد میشوی؟! یعنی داری به خدا تکبر میکنی؟! محبت خدا را پس میزنی؟! بینیازی خودت را اعلام میکنی؟!
خدا هم با کسی شوخی ندارد
حالا بهتر میفهمیم چرا نمازی که تعقیبات نداشته باشد قبول نیست؟
چون در روایت داریم که مومن بعد از هر نمازی یک دعای مستجاب دارد .
? لشکر صاحب الزمان…
????????
تقبیح دروغ به هر نحو
و از امورى که انسان باید ملتفت آن باشد این است که دروغ بعنوان شوخى و مزاح هم در اخبار از آن تکذیب شده است و تشدید در امر آن گردیده، و علما فتواى به حرمت آن نیز مى دهند. چنانچه صاحب وسائل، رحمه الله، در عنوان باب، که مطابق فتواى اوست، فرموده: باب تحریم الکذب فى الصغیر و الکبیر و الجد و الهزل عدا ما استثنى.
و از کافى شریف سند به حضرت باقر، علیه السلام، رساند که فرمود حضرت على بن الحسین، علیهما السلام، به فرزندان خود مى فرمود: بپرهیزید از دروغ کوچک و بزرگ در تمام سخنهاى خود، چه جدى باشد یا شوخى، زیرا که انسان اگر در امر کوچک دروغ گفت، جرئت پیدا مى کند بر امر بزرگ. آیا نمى دانید که پیغمبر خدا، صلى الله علیه و آله، فرمود که “بنده خدا راستى را پیشه خود مى کند تا آنکه خداوند او را صدیق مى نویسد، و دروغسرایى را پیشه خود مى کند تا آنکه خداى تعالى او را کذاب مى نویسد. ”
? #چهل_حدیث ، امام خمینی (ره)