امام صادق علیه السلام
#خدا_رحمت_کند_کسی_که_امر_ما_را_زنده_نگه_دارد
فریاد مهتاب
نگاه من به آسمانِ پر ستاره دوخته شده است ، نمیدانم فردا چه خواهد شد . با خود فکر میکنم ، کاش الآن در مدینه بودم!
خدایا ! آیا خواهم توانست بار دیگر پیامبر را ببینم ؟
امروز خبردار شدم که بیماری پیامبر ، بسیار شدید شده است ، دیگر امیدی به بهبودی او نیست . من خیلی نگران هستم . فردا صبح زود به سوی مدینه خواهم رفت ، من میخواهم بار دیگر پیامبر را ببینم .
اکنون خورشید روز دوشنبه ، بیست و هشتم ماه صَفَر طلوع میکند و من آماده رفتن میشوم.
دستی به یالِ اسب سفید و زیبایم میکشم ، پا در رکاب مینهم ، من میخواهم به سوی مدینه بروم .
…آیا تو نیز همراه من میآیی؟
…تو باید با عجله همراه من بیایی ، از اینجا تا مدینه ، دو ساعت راه داریم .
عشق دیدن پیامبر مرا بیقرار کرده است ، یادم میآید آخرین باری که پیامبر را دیدم ، خبر از رفتن خود میداد ، او دیگر از ماندن در این قفس تنگ دنیا خسته شده بود و دوست داشت که به اوج آسمانها پر بکشد و همنشین فرشتگان گردد . آیا من موفّق خواهم شد بار دیگر پیامبر را ببینم؟
…آنجا را نگاه کن ، آیا دیوارهای شهر مدینه را میبینی؟
اکنون ما به مدینه رسیدهایم ، بیا جلوتر برویم ، به مرکز شهر ، مسجد پیامبر .
…آیا تو هم صدای گریهها را میشنوی ؟
برای چه صدای گریه از خانهها بلند است؟چه خبر شده است ؟
?…خدای من پیامبر از دنیا رفته است
اینجا خانه پیامبر است ، صدای گریه فاطمه ، دختر پیامبر به گوش میرسد .
آری ، پیامبر دنیا را وداع گفته است ، اکنون علی دارد بدن مطهر آن حضرت را غسل میدهد .
پیامبر خودش وصیّت کرده است که فقط علی بدن او را غسل دهد ، فرشتگان آسمانی او را یاری میکنند…(1)
…من با خود میگویم خوب است به داخل مسجد پیامبر بروم ، مسجدی که پیامبر در آنجا برای ما بالای منبر میرفت و سخن میگفت ، هنوز طنینِ صدای مهربان او در گوش من است .
خدای من !️در این شهر چه خبر است چرا در این لحظه، مسجد اینقدر خلوت است؟
…پس مردم کجا هستند ؟
آیا کسی از راز خلوتی مسجد خبر دارد ؟…(2)
از مسجد بیرون میآیم، درِ خانه چند نفر از دوستان خود را میزنم امّا کسی جواب نمیدهد .
یک نفر دارد به سوی من میآید :
▪️سلام ، آیا میدانی مردم کجا رفتهاند ؟ چرا شهر اینقدر خلوت است.
▫️مگر خبر نداری که همه مردم به سقیفه رفتهاند ؟…(3)
▪️سقیفه دیگر کجاست؟ آنجا چه خبر است؟
▫️همراه من بیا ، آنجا خبر مهمّی است
من همراه او حرکت میکنم ، تو نیز همراه من بیا.
او مرا به سوی غرب مدینه میبرد ، ما از شهر خارج میشویم.
آنجا را نگاه کن ، آنجا سایبانی است که به آن سقیفه میگویند .
چه جمعیّتی در آنجا جمع شده است چه سر و صدایی بلند است!
به راستی اینجا چه خبر است؟
قسمت اول…..
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
?منابع
1.الامالی الصدوق ص732
2.تاریخ دمشق ج17 ص55
3.معجم البلدان ج3 ص228
__________________________
#از_شهادت_تا_شهادت
فریاد مهتاب