بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب
اکنون که ابوبکر فتنه را خاموش کرده است آیا مردم را به سوی علی دعوت خواهد کرد؟
به فرض که ما اصلاً کار به روز غدیر خُمّ نداشته باشیم ، اکنون با سخنان ابوبکر ، خلافت و حقانیّت علی ثابت شده است .
امّا وقتی من نگاه به چهره ابوبکر میکنم ، میفهمم او برنامه دیگری در سر دارد .
……شاید بگویی چه برنامهای؟
با من همراه باش .
…آنجا را نگاه کن! یکی از بزرگان قبیله خزرج جلو میآید و با صدای بلند میگوید:
«به این سخنان ابوبکر گوش نکنید و فریب او را نخورید . ما بودیم که وقتی مردم مکّه ، پیامبر را از آن شهر راندند به آن حضرت پناه دادیم و ما با تمام وجود ، او را یاری کردیم ، برای همین ، امروز ، خلافت ، حقّ ما میباشد . اگر مهاجران سخن شما را قبول نکنند آنها را از این شهر بیرون میکنیم ».
آنگاه ، نگاهی به ابوبکر ، عُمَر و دیگر مهاجرانی میکند که در اینجا هستند و میگوید: «به خدا قسم ، هر کس با ما مخالفت کند با شمشیرهای ما روبرو خواهد بود» ….(1)….
بار دیگر ، هیاهو به پا میشود ، همه سخن این گوینده را با فریاد خود تأیید میکنند . نگاه کن ! مهاجران ، همه ترسیدهاند .
مردم مدینه (انصار) و مهاجران که تا دیروز با هم برادر بودند ، اکنون برای ریاست دنیا در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند و تشنه خون همدیگر شدهاند .
تعداد مهاجران اندک است ، و دیگر امیدی برای آنها نیست ، کار به جای حسّاسی رسیده است ، سخن از شمشیر است و خونریزی!
همه چیز آماده است برای اینکه مردم با سعد بیعت کنند ، آری ، سعد ، بزرگِ طایفه خزرج میرود که بر تختِ خلافت بنشیند .
در این میان نگاه من به بَشیر میافتد ، نمیدانم او را میشناسی یا نه؟
او اهل مدینه است ، امّا همیشه به سعد حسادت میورزیده است. درست است که سعد ، رئیس قبیله اوست، ولی او نمیتواند ببیند که سعد خلیفه مسلمانان بشود .
حسد در وجود او ، آتشی روشن نموده است ، اکنون او برمیخیزد و شروع به سخن میکند :
«ای مردم ، درست است که ما پیامبر را به شهر خود دعوت کردیم و او را تا پای جان یاری کردیم ، ولی همه شما میدانید که ما برای خدا این کار را انجام دادیم ، نه برای رسیدن به دنیا . آری ، هدف ما رضایت خدا بود ، ما میخواستیم دین خدا را یاری کنیم . امروز نزدیکان پیامبر ، بیش از ما شایستگیِ خلافت را دارند ، من از شما میخواهم تا حرف آنها را قبول کنید »….(2)….
??سخن بشیر ، بار دیگر همه را به فکر میاندازد . آری ، خاندان پیامبر بیش از همه ، شایستگی خلافت را دارند .
اکنون باید خلافت را به نزدیکان پیامبر سپرد ، امّا چه کسی از علی به پیامبر نزدیکتر ؟مگر پیامبر او را برادر خود خطاب نمیکرد؟ مگر در روز غدیر ، پیامبر او را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد؟کاش یک نفر اینجا بود و مردم را به یاد سخنان پیامبر میانداخت .
▪️در این میان ، یکی از انصار از جای خود بر میخیزد و این چنین میگوید:
?«ای مردم مدینه ، پیامبر از مهاجران بود و همه ما ، انصار و یاوران او بودیم ! امروز هم ما یاوران و انصارِ کسی خواهیم بود که جانشین او باشد »….(3)….
همه با سخن او به فکر فرو میروند ، انصار باید یار و یاورِ پیامبر و خلیفه او باقی بمانند و خودشان نباید خلیفه بشوند .
ابوبکر برمیخیزد و در حقّ گوینده این سخن دعا میکند و به او میگوید:
” «خدا به تو جزای خیر دهد ! تو چقدر زیبا سخن گفتی» ."….(4)….
در این میان عُمَر برمیخیزد ، گویا او میخواهد برای مردم سخن بگوید .
همه مردم ساکت میشوند و او شروع به سخن میکند ، سخن او کوتاه و مختصر است:
«ای مردم ، بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم »….(5)….
?به راستی منظور عُمَر کیست ؟ آیا سنّ زیاد ، میتواند ملاک انتخاب خلیفه باشد ؟آخر چرا باید به دنبال سنّتهای غلط روزگار جاهلیّت باشیم؟
قسمت پنجم
✍?ادامه دارد…..
?منابع
1.تاریخ الطبری ج3 ص218 الکامل فی التاریخ ج2 ص12و13
2.شرح نهج البلاغه ج6 ص9 بحارالانوار ج28 ص345
3.مجمع الزوائد ج5 ص183 سبل الهدی والرشاد ج11 ص258
4..مجمع الزوائد ج5 سبل الهدی و الرشاد ج11
5.بحارالانوار ج30 ص291
#از_شهادت_تا_شهادت
فریاد مهتاب قسمت پنجم