بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب!
➖امروز در اینجا مردم با ابوبکر بیعت کردند به این دلیل که او از خاندان پیامبر است و اوّلین کسی است که مسلمان شده است ، امّا همه میدانند علی نزدیکترین مردم به پیامبر است و زودتر از ابوبکر اسلام آورده است ….
قبیله اوس با ابوبکر بیعت کردند زیرا امروز آن اختلاف و کینهای که سالیان سال ، میان این دو قبیله وجود داشت ، زنده شد.
آیا میدانی میان این دو قبیله، قبل از اسلام ، جنگ سختی در گرفت و خونهای زیادی به زمین ریخته شد؟
آنها آن روز را «روز بُعاث» نام نهادند، روزی که جوانان زیادی بر خاک و خون غلطیدند ….(1)…
➖در آن روز قبیله خزرج ، پیروز میدان جنگ شده بود و امروز قبیله اوس میخواهد انتقام خود را از سعد (بزرگ قبیله خزرج)بگیرد ….(2)….
آری ، اگر قبیله اوس با ابوبکر بیعت میکنند برای این است که میخواهند سعد (بزرگ قبیله خزرج) خلیفه نشود!
?آنها خیال میکنند اگر با ابوبکر بیعت نکنند حتما سعد خلیفه خواهد شد . چه کسانی این آتش زیر خاکستر (کینه بین اوس و خزرج) را امروز روشن کردند؟
➖آری ، عدّهای میدانستند که اختلاف این دو قبیله برای موفقیّت آنها لازم است و برای همین نقشه خود را به خوبی اجرا کردند .
آیا به یاد داری اوّلین کسی که با ابوبکر بیعت کرد که بود؟
بشیر را میگویم ، او که یکی از بزرگان قبیله خزرج است ، به علّت حسدی که نسبت به پسرعموی خود ، سعد ، دارد با ابوبکر بیعت کرد تا مبادا سعد ، خلیفه شود .
➖اکنون ، با بیعت کردن بشیر، در قبیله خزرج اختلاف افتاده است ، عدّهای طرفدار کار بشیر هستند و عدّهای هم مخالف .
نگاه کن! بشیر مشغول سخن گفتن با افراد قبیله خود (قبیله خزرج) است ، او به آنها این چنین میگوید:
«اکنون که همه دارند با ابوبکربیعت میکنند ، پس ما از آنها عقب نیفتیم» .
عدّهای با او موافق میشوند و میروند و با ابوبکر بیعت میکنند .
سعد (رئیس قبیله خزرج) با مردم سخن میگوید ، امّا دیگر کسی به سخن او گوش نمیکند ، او هر طور هست میخواهد مانع شود تا قبیله او با ابوبکر بیعت کنند .
امّا دیگر فایدهای ندارد ، مردم از هر طرف هجوم میآورند ، و سعد ، بزرگ طایفه خزرج در زیر دست و پا قرار میگیرد .
عدّهای از طرفداران سعد فریاد میزنند:
«آرام بگیرید ، مواظب باشید مبادا سعد در زیر دست و پای شما پایمال شود» .
در این میان عُمَر فریاد میزند:
«سعد را بکُشید ، او را زیر دست و پا ، پایمال کنید» ….(3)….
عمر به طرف سعد میرود و به او میگوید:
«ای سعد ، من دوست دارم آن چنان زیر دست و پایِ مردم ، پایمال شوی که همه اعضای بدنت در هم کوبیده شود» ….(4)…
➖قیس ، پسرِ سعد ، این سخن را میشنود جلو میآید و ریش عمررا در دست میگیرد و میگوید:
«به خدا قسم اگر مویی از سر پدرم کم شود نخواهم گذاشت از اینجا سالم بیرون بروی» …( 5)…
قسمت هفتم
ادامه دارد…….
فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
منابع
1.تاریخ یعقوبی ج2 ص37
2.البدایه و النهایه ج3 ص190 السیره النبویه لابن کثیر ج2 ص188
3. شرح نهج البلاغه ج1 ص174
4.بحار الانوار ج28 ص336
5.بحار الانوار ج28 ص 336
#از_شهادت_تا_شهادت
فریاد مهتاب قسمت هفتم