تلقیـن موقـع مــرگ.
یکی از آقایان می گفت طلبه ای بود که فرد خوبی هم بود اما موقع مرگ من به او تلقین می گفتم و کلمه ی لا اله الا الله را می گفتم اما می گفت نگو نمی شکنم.
بعد از یک مدت حال او خوب شد یعنی به دنیا باز گشت. از او پرسیدیم که چه چیزی را می گفتی؟ گفت آن موقع شیطان را می دیدیم و یک ساعتی که من خیلی به آن علاقه داشتم جلوی چشم من گرفته بود و می گفت اگر بگویی لا اله الا الله من آن را می شکنم. گفت آن ساعت را بیاورید که من آن را به کسی ببخشم و از آن دل بکنم.
بخاطر همین است که گفته اند موقع مرگ و احتضار تلقین کنید و کمک به فرد بدهید که در حال گیجی است. برای اینکه شیطان نتواند غالب شود خواند سوره ی یاسین و صافات موثر است. بخصوص سوره ی صافات بسیاری از وسوسه های شیاطین را دفع می کند. همچنین خواند دعای عدیله باعث می شود که فرد ایمان خود را از دست ندهد
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
موضوعات: "بدون موضوع" یا "لقب امام زمان"
تصویری از عیادت رهبرانقلاب از مرحوم آیتالله سید محمود هاشمی شاهرودی با حضور در منزل ایشان
رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی درگذشت فقیه عالیقدر و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام آیتالله هاشمی شاهرودی را تسلیت گفتند.
متن پیام حضرت آیت الله خامنهای به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
با تأسف و اندوه خبر درگذشت فقیه عالیقدر و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، آیةالله آقای حاج سیدمحمود هاشمی شاهرودی رضوان الله علیه را دریافت کردم. این ضایعهی اسفبار که پس از حدود یک سال بیماری سخت و دردناک واقع شده است مایهی تالّم همهی کسانی است که به مقام علمی و خدمات با ارزش ایشان به نظام اسلامی و نیز به مجموعههای فقهی و اصولی و حقوقی حوزههای علمیه آشنا میباشند. ایشان استادی بزرگ در حوزه علمیه قم و کارگزاری با وفا در مهمترین تشکیلات نظام جمهوری اسلامی، عضو مؤثری در شورای نگهبان و رئیس موفقی در مجمع تشخیص مصلحت بودند و آثار و برکات علمی بسیاری از خود بر جای نهادند.
ایشان همچنین برادر سه شهید و از یاران و شاگردان و همراهان شهید نامآور و بزرگوار سیدمحمدباقر صدر بود.
اینجانب مصیبت درگذشت این عالم برجسته را به خاندان مکرم، همسر گرامی و فرزندان محترم و همه وابستگان و نیز به حوزهی علمیه قم و شاگردان و همکاران علمی و ارادتمندان ایشان تسلیت میگویم و رحمت و مغفرت الهی و علوّ درجات ایشان را از خداوند متعال مسألت مینمایم.
سیّد علی خامنهای
4 دی 1397
بیایید ایرانمان را ویران نکنیم!
آمریکا غلط بکند اگر بتواند به سرعت خودمان ایران را ویران کند
وای به حال ملتی که نداند بزنگاه آرامشش کجاست و وای به حال ملتی که خوب و بد خود را تشخیص ندهد!
گرانی های مرد افکن اخیر ایران ناشی از دو علت است؛ اول بی تدبیری و ناتوانی دولت در مبارزه با مفسدین و ناتوانی در جلوگیری از رانتخواری بسیاری از نورچشمی ها و ژن های خوب و دوم حرص و ولع بسیاری از مردم که برای سود بیشتر دست به هر کاری میزنند و بازار ایران را به لجن کشیدند.
به حدی مردم برای یک ریال و یک دلار سود بیشتر از سر و کول هم بالا میروند که حتی نه فقرا بلکه بسیاری از متمولین مملکت ما حاضرند یک کلیه خود را بفروشند تا سود بیشتر به کف آرند.
از صف دلار به صف سکه، از خرید خودرو به طلا، از سفیدی پنبه تا سیاهی قیر، از پوشک تا پوشاک، از نمک تا نمد، از فلفل تا عسل، نه شیرین و نه تلخ و نه شور و نه تند میکنیم. فقط میخریم و میخریم !
عین اون داستان فروش پیاز شهر کربلا در بازار است. اگر کسی شایعه کند که معامله فضولات گنجشک ثواب اخروی دارد، بعضیها از این مردم بزرگوار پول پرست، منزل خود را انبار فضله گنجشک میکنند!
چه بلایی بر سر خودمان آورده ایم؟همین حرص و ولع های بیخود، باعث گرانی و بی سامانی اقتصاد فلاکت زده است.
هنوز هم میگوییم مرگ بر آمریکا (اما آمریکا غلط بکند اگر بتواند به این سرعت و به این راحتی ایران را ویران کند!)
آمریکا 40 سال نتوانسته ما را زمین گیر کند اما خودمان در 6 ماه ایران را ویران کردیم !
ای کاش عقل مدیریت بحران را از مردم ژاپن میآموختیم، ای کاش مبارزه با بازار بیمار را از کفار یاد میگرفتیم، که آنها نان دهان خود را میدهند تا یک سگ را از مرگ نجات دهند و ما نان از دهان هم می ربائیم تا برای روزگاری که معلوم نیست زنده میمانیم یا نه، در انبار منازلمان احتکارکنیم !
به راستی برای مبارزه با گرانفروشی اگر چند روز کالای غیر ضروری و تجملاتی نخریم، چه میشود؟ اگر چند روز قید سود بنیان برانداز سکه و دلار و طلا را بزنیم، چه میشود؟ آیا آسمان به زمین میافتد؟ ترکها برای نجات کشور دلار می سوزانند و ما خود را میسوزانیم تا به دلار برسیم !
آیا کسی به فکر آبروی بر باد رفته ایران هست؟ همه با تأسی به یک تز غلط تحمیلی که میگویند چون مردم امیدی به مسولین ندارند، خرید میکنند برای روز مبادا!! چه روزی مباداتر از امروز است که دولت و ملت متحد شدند تا ایران را با سوداگری ویران کنند!
امید به مسولین نداشته باشید اما خدا را چه میکنید؟ آیا به خدا هم امید ندارید؟ اصلا فکر کنیم مسولین دشمن !
پس تدبیر خودمان چه شده؟ چرا صبح تا غروب خودمان باعث خرابی زندگی خودمان میشویم؟ انگور و خیار و گوجه اگر نخریم، آیا در مغازه ها خراب نمیشوند؟
فقط دو روز نخریم تا مغازه دار و باغدار و بنکدار از ترس خراب شدن مطاعشان، دست از گرانفروشی بردارند !!
آمریکا ما را تحریم کرده، ما خرید اضافی را تحریم کنیم ! بعضیها را نه اسلام توانست آدم کند نه انقلاب و نه فرهنگ ایران ! ( البته اگر حرص دنیا طلبی از فرهنگ ایران چیزی باقی گذاشته باشد)
راه مبارزه با گران فروشی نخریدن است نه زیاد خریدن ! آیا آمریکا شیر و پوشک و چسب و ایزی لایف و رنگ و دارو و آجر و آهن و سیمان و خودرو و صدها هزار قلم کالا را گران کرده؟
مگر به گفته وزیر نفت، پتروشیمها تولید نمیکنند؟ آیا ایادی استکبار، قیمت پلاستیک و لیوان یکبار مصرف را چند برابر کرده اند؟ آیا اسرائیل قیمت گوشت و مرغ را در ایران به اوج رسانده؟ همه معترض گرانی هستیم اما عقلمان را آکبند رها کرده ایم و برای خودرویی که نه قیمتش معلوم است نه تاریخ تحویلش مشخص و نه نوع آن معلوم است، صف میبندیم.
برای خرید چیزی که نمیدانیم چیست، میلیونها تومان پول واریز میکنیم ! دنیا از عقل ما سر در گریبان است! کدام ملت چنین کاری میکند که ما میکنیم؟ پول خرید کل کارخانه بنز و ب ام و را در چند دقیقه به دست دولتمردانی دادیم که نمیدانند با آن چه کند!
با این پول میتوانیم بزرگترین کارخانه های خودرو سازی مطرح دنیا را بخریم و سهام آن را به نام مردم کرده و به جای پراید زهوار در رفته و در پیتی آشغال، ملت محترمی که قدر خودش را نمیداند را بنز سوار کنیم !
هیچ ملتی در دنیا جنس ندیده معامله نمیکنند بجز ملت با فرهنگ و با تمدن و با غیرت و تاریخ ساز و استکبار ستیز ایران!
انصاف و وجدان به سرعت باد از ایران رخت بر بسته ! خودمان بازار را به هم ریختیم و زندانها پر از زندانی سکه های مهریه شده، جوانان معذب از ترس طلای سر به فلک کشیده جرأت فکر ازدواج را هم ندارند. دختران بی جهیزیه بخاطر گرانی اثاث جهیزیه برای همیشه سوگلی خانه پدر خواهندماند.
و این است سرنوشت ملتی که سودای سر را با سودای شکم معامله میکند و سرنوشت خود را با حرص و ولع رقم میزند …
چطوری باشیم؟!
_ هرگز به بچه هایتان بیشتراز دو سال شیر مادر ندهید!
_ از بچه های فامیل راجع به معدل درسیشان نپرسید!
_ وقتی برایمان مهمان می آید تلوزیون را خاموش کنیم!
_ اگر مادرشوهریم، از عروس و دامادمان به فرزندانمان بدگویی نکنیم!
_ سرزده به خانه کسی نرویم!
_ راجع به متراژ و قیمت خانه صاحبخانه از او سوال نپرسید.
_ راجع به قد و وزن و سن اشخاص و مسایل شخصی آنها مثل اینکه آیا نماز میخوانید سوال نپرسید.
_ وقتی پدر یا مادری فرزندش را تنبیه کرده جلوی بچه طرفداری بچه را نکنیم.
_ در تربیت فرزند دیگران حتی نوه هایمان هیچ دخالتی نکنیم.
_ هرگاه برای تولد بچه ای کادو میبرید اگر خواهر، برادری دارد حتما برای آنها هم چیزی ببرید.
_ هرگز برای بچه ها تفنگ و اسلحه هدیه نبرید!
_ هدایایی را که برای ما مناسب نبودند به دیگران هدیه نکنیم.
_ هدیه مناسب ببرید نه گران! طوری نباشد که هدیه گیرنده نگران تلافی آن شود!
_ در مکان های عمومی اگر فرد سالمندی ایستاده شما ننشینید.
_ در مترو و اتوبوس به افراد زل نزنید.
_ موقع رانندگی داخل ماشین بغلی را نگاه نکنید.
_ وقتی چراغ سبز میشود با بوق اعلان نکنید.
_ وقتی دوستانتان را بعد مدتی میبینید، هرگز نگویید: چقدر پیر شدی؟ یا ازبین رفتی!!
_ باران که می آید کنار پیاده رو ها آهسته برانیم!
_ به رستورانهای فست فود که میروید خودتان ظرف غذایتان را داخل سطل بیندازید!
_ همیشه زباله ها را تفکیک کنید.
_ در پله برقیها در سمت راست بایستید و سمت چپ را همیشه برای مردمی که عجله دارند خالی بگذارید.
_ پولهای شما برای بانک های شهر نیستند. بیشتر خرج خودتان کنید و تا جایی که امکان دارد به مسافرت بروید.
_ اگر متاهل هستید هرگز بی اطلاع همسرتان به جایی نروید. همیشه او را در جریان بگذارید.
_ همیشه حلقه ازدواج در دستتان باشد. اگر کوچک شده در اسرع وقت سایز آنرا درست کنید و به دست کنید.
_ در محیط کار لباس رسمی بپوشید و هرگز صندل راحتی به پا نکنید یا صندل تابستانه با جوراب سفید نپوشید.
_ هر سال به دندانپزشکی بروید. اگر سالی یک دندان خراب را هم درست کنید. دندانهایتان همیشه سالم میمانند.
_ به افراد بیمار یا اقلیت ها و یا حتی افراد معتاد به چشم یک انسان عادی نگاه کنید و با آنها رفتار عادی و محترمانه داشته باشید.
_ هرگز کشور خود را با تمام کاستی هایش مسخره نکنید و اجازه ندهید دیگران نیز حرمت شکنی کنند.
_ هرگز میزان حقوق ماهیانه کسی را نپرسید!
_هرگز شماره عینک کسی را نپرسید!
_ برای دعا کردن از زبان عادی استفاده کنید. خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است!
در زمانهاى قدیم، مردی ساز زن و خواننده ای بود؛ بنام “بردیا”
که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی
و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت
بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند
و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود.
عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید.
بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد.
در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد.
در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد،
سر برداشت تا ببیند کیست.
️ شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.
شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن.
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟
شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود
و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد
و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر،
مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن.
بردیا صورت در خاک مالید و گفت
خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر
اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند.
اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.
اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی
و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.
تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی.
به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار
و زیر بار منت ناکسان قرار مده. آمین
هواپیمای سوخو را حاج احمد وارد نیروی هوایی سپاه کرد.
️ مراسم افتتاحیهاش را همه انتظار داشتیم در تهران باشد، سردار ولی گفت: میخوام مراسم افتتاحیه توی مشهد باشه.
️پایگاه هوایی مشهد کوچک بود. کفاف چنین برنامهای را نمیداد. بعضیها همین را به سردار گفتند، سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد.
️با برج.مراقبت هماهنگیهای لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپیما را چند دور، دور حرم.حضرت.علی.بن.موسی.الرضا (سلام الله علیه) طواف داد. این را سردار ازش خواسته بود، خیلیها تازه دلیل اصرار سردار را فهمیده بودند. خدا رحمتش کند؛ همیشه میگفت: ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت، خصوصاً آقا امام رضا (علیه السلام) بینیاز نیستیم.
شهید احمد کاظمی
واژه هاى تنت از رحل دو دستم افتاده
سوره هاى مدنى در دل صحرا مانده
بس که پاشیده ز هم رشته تسبیح تنت
ماندنت در نظرم مثل معما مانده
چیدمت در بغل هم به زحمت اما
ظاهرا باز هم تمام بدنت جا مانده…
پ.ن: این دو عکس فاصله زمانی کوتاهی دارند زمانی که قبل از عملیات؛ تصویر گوشه سمت راست به ثبت رسید و عکس آخر مربوط به ساعاتی بعد از عملیات و انتقال پیکر تخریبچی لشکر 31 عاشورا
شهیدحسین نوبخت توسط همان دوست، یار و همرزمش، عکاس دفاع مقدس حاج بهزاد پروین قدس به عقب میباشد….
#طنز_جبهه
به خدا بندری هستم.
در یکی از عملیات ها که گردان رزمندگان هرمزگانی شرکت داشت زخمی شدم .فک و صورتم جراحت برداشته بود و قادر به صحبت کردن نبودم.از طرفی چون پوست سبزه و هیکل درشتی داشتم .پرسنل بیمارستان صحرایی تصور می کردند اسیر عراقی هستم و درست و حسابی تحویلم نمی گرفتند.
بعضی از پرستارها چنان نگاه شماتت باری بمن می کردند که نفس در سینه ام حبس می شد.
خلاصه از این وضع به تنگ آمده بودم دست آخر با اشاره زیاد قلم و کاغذی برایم آوردند با عجله نوشتم؛ به پیر به پیغمبر من ایرانی ام اهل استان هرمزگان و جمعی فلان گردان هستم !!
حسین علاقه شدیدی به شهدای گمنام داشت…
معمولا اکثر شبایی که می رفت گلزار_شهدا چند دقیقه ای خلوت می کرد با این شهدا..
خاطره شهید
چند وقت قبل از شهادت حسین یه جمله از شهید خرازی رو گذاشته بودم پروفایلم.
حسین خیلی دوست داشت این جمله رو. بهم گفت عجب جمله ایه آدمو داغون می کنه.
به شوخی بهش گفتم قابلتو نداره داداش. شما که خودت از شهدای زنده ای.
تا مدت ها همون جمله رو گذاشته بود رو پروفایش.
اون جمله از شهید خرازی این بود:
گاهی یک نگاه حرام، شهادت را برای کسی که لیاقت شهادت دارد سالها عقب می اندازد. چه برسد به کسی که هنوز لایق شهادت بودن را نشان نداده.
از روزی که حسین شهید شده حال روزم کلا بهم ریخته. یاد خاطراتی که با حسین داشتیم می افتم یاد شوخی و خنده ها.
یاد این جمله افتادم و بازخوردی که حسین نسبت به این جمله داشت. با خودم می گم حسین لیاقتشو نشون داد. حسین عمل کرد به این جمله ها و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
«راوی: یکی از هم دوره ای های حسین»
شهید حسین ولایتی فر شهید ترور اهواز
خاطرات شهید ایمان خزاعی نژاد از زبان همسر شهید
یکی از مشخصه های اخلاقی ایمان یتیم نوازیاش بود. مسافرت اصفهان رفته بودیم. سی و سه پل نشسته بودیم که یک دختر بچه دیدیم دست فروشی میکرد دختر بچه امد پیش ما و به من گفت خانوم لواشک میخاهی؛ اولش گفتیم نه با خودمون فکر کردیم شاید کارشه اما دختر بچه یکبار بیشتر نگفت اصرار نکرد. انگار خودش هم از این وضعیت ناراضی بود.
خلاصه از ما گذشت ایمان دختر بچه رو زیر نظر گرفت دختر با وجودی که کوچولو بود، خیلی با حیا بود. جمع مردانه نمیرفت یا پیش خانمها میرفت یا پیش خانوادهها. ایمان فهمید این بچه کارش فروشندگی نیست چون مثل بقیه اصرار نمیکرد، واقعا از سر نیاز این کار رو میکرد.
دختر بچه از ما دور شده بود ولی ایمان دوید دنبالش ازش لواشک خرید بعد نشست خیره شد به دور دست و گفت الهه دوست دارم خدا اینقدر به من توانایی بده که بتوانم به اینجور بچه ها کمک کنم.
حتی سوریه همرزماش تعریف میکردن که روی ساعد دستش با حنا نوشته بوده یا رقیه. ازش میپرسن چرا یا رقیه؟ میگه من عاشق طفل سه ساله امام حسین ( علیه السلام) هستم و جالب اینکه ایمان 25 آبان ماه که مصادف با شهادت حضرت رقیه بود به خاک سپرده شد.
کلام شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
پدر و مادر و همسرم و دخترم از شما تقاضا میکنم بندهرو ببخشید و از خدا بخواهید بنده رو ببخشد چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم چقدر شما را به دردسر انداختم فقط خدا شاهد تلاش شما بود که در زمان جنگ باید سختی و مشقت از من نگهداری کردید و بعد از جنگ هم برای درسخواندن من چقدر سختی کشیدید.
فقط خدا میداند که چقدر نگران کردهام اذیت کردهام و شما تحمل کردید زیرا تلاش میکردید تا فرزندتان عاقبتبهخیر شود از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید.
حتی وقتی در نوجوانی میخواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم حالا هم از شما خواهش میکنم یکبار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچکس و از هیچ نهادی دلخور نباشید مبارزه با دشمنان خود آرزوی بنده بود و فقط خدا میداند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم ممکن است بعضیها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید بنده به راهی که رفتم یقین داشتم.
خاطره مادر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
زمانی که حوزه علمیه بود در هفته چند بار به بهانه های مختلف میرفتیم بهش سر میزدیم. که براش غذای گرم ببریم و یا اینکه با هم بریم بیرون شام بخوریم
یه شب دیرشده بود،گفت:مامان الان نمیذارن برم داخل،میگن کجا بودی؟️ منم به شوخی گفتم بگو با ولی_ام بودم. ازین فکر که نمیتونه غذای گرم بخوره در عذاب بودم.
میگفت:اینجا برای ساختن روح است حتی شهریه حوزه را قبول نمیکرد اعتقاد داشت این برای کسانی است که ریاضت میکشن و درست و حسابی درس میخونن
یکی از ویژگی های مصطفی مبارزه بانفس بود.
شهیدمصطفی صدرزاده
آمده بود مرخصی.
داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم.
لابه لای صحبت گفتم :کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم….
حرف دلم را زده بودم…
لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد.
گفت:هیچ می دانی سیاهی چادر تو
از سرخی خون من
کوبنده تر است؟؟؟؟
همین که حجابت را رعایت کنی
مبارزه ات را انجام داده ای…
خاطره از همسر شهید محمدرضا نظافت
زندگــی …
از شهادت آغاز میشود
آنانکه یک عمر مرده اند ،
یک لحظه هم شهید نخواهند شد …
شهید مدافع حرم محمدرضا علیخانی
باغملک
دوم دی ماه سال ٩4 روز شهادت
خوابی که تعبیر شد
محمد با شهیدان قربانی و کردونی در آزادسازی نبل و الزهرا همرزم و همسنگر بود میگفت که من جاماندهام و رفقای شهیدم من را فراموش کردهاند.
شهید قربانی و کردونی به محمد قول داده بودند او را هم به جمع خود ببرند اما یک مقدار که بین شهادت آن بزرگواران و شهادت محمد فاصله افتاد محمد گله میکرد.
همسرم یک بار خواب شهید جاویدالاثر نظری را دیده بود. شهید نظری به محمد قول میدهد و میگوید هر گرهای که باشد من خودم باز میکنم. اصلاً نگران نباش خودم ضامن شده و میبرمت.
دو ماه گذشت و خبری نشد محمد میگفت: انگار از سر ناراحتی یک خوابی دیدم و… خبری هم نشد. آن روز که با من تلفنی در مورد خواب صحبت میکرد عملیاتی نشده بود.
محمد میگفت چند روز دیگر میمانم. گویی هنوز به آن خواب و وعده شهید نظری دلخوش بود و امید داشت. کمی بعد هم یعنی 8 آبان 95 خواب محمد با شهادتش تعبیر شد.
محمد نقش تعیینکنندهای در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا داشت و از اولین فرماندهانی بود که پس از فتح وارد این شهر شده بود.
راوی: همسر شهید
شهیدمدافع حرم محمد کیهانی
حضرت محمد(صلی الله علیه وآله):
اگر توانستی شب و روز با
وضوباشی این کار را انجام
بده، زیرا اگر در حال وضو
از دنیا بروی شهید خواهى
بود.
بحارالانوار،ج77،ص305
#حدیث_روز
شهید صیاد شیرازی و خاطرات همسر او.
وقتی فرمانده نیروی زمینی شد، ماه تا ماه پیدایش نمی شد. گاهی اوقات می آمد تهران جلسه یا مأموریت و می رفت. وقتی می فهمیدم آمده تهران و نیامده خانه، ناراحت می شدم. پشت تلفن بهش می گفتم: « چرا نیامدی علی؟» عذر خواهی می کرد که: « کار داشتم»، ولی مرتب تلفن می زد.
همیشه. خیلی از کارها و مشکلات خانه را تلفنی حل می کرد. سخت بود، ولی راضی بودم. آن روزها فقط دعا می کردم سالم باشد. دلم برایش شور می زد، به خصوص که هر چند وقت یک بار بدن مجروحش را می آوردند خانه و هنوز خوب نشده، دوباره پا می شد و
می رفت منطقه.
هر بار که در می زدند، می گفتم دیگر تمام شد. حتماً این بار خبرش را آورده اند. یک بار در زدند و رفتم دم در. دیدم چند نفرند و همه هم با لباس مشکی. محکم زدم توی سرم. گفتم: « علی آقا طوریش شده؟» خنده شان را که دیدم، دلم آرام گرفت. گفتند: « نه، حاج خانم. یکی از دوستان شهید شده و ما عزاداریم. » پیغامش را دادند و رفتند.
بچه ها تا کوچک بودند، به نبودنش عادت کرده بودند. بزرگ تر که شدند، کم کم برایشان می گفتم که پدرشان کجاست و چرا این قدر دیر به دیر می آید و برای چه؟ بچه ها انگار بهتر از من می فهمیدند. جنگ که تمام شد، گفتم نبودن هایش هم تمام می شود که نشد، مدام می رفت مأموریت. من و بچه ها فقط می توانستیم روزهای جمعه علی را ببینیم که آن را هم بیشتر اوقات می رفت مأموریت. از مأموریت رفتن هایش خیلی بیشتر از زمان جنگ ناراحت می شدم؛ شاید چون بچه ها بزرگ تر شده بودند و نبودن علی بیشتر توی چشم می آمد.
وقتی می رفت، آن قدر ناراحت می شدم که خبر رفتنش را به من نمی گفت به مریم می گفت یا به بهروز، دامادم. این طوری بیشتر ناراحت می شدم. می گفتم: « حاج آقا! من غریبه ام؟ چرا به خودم نگفتید؟» می گفت: « نمی توانم ناراحتی شما را ببینم. » با همه این حرف ها، یک چیز من را آرام می کرد. می دانستم برای مال دنیا این کار را نمی کند. نه علی و نه من هیچ کداممان در قید و بند مال و اموال و درست کردن زندگی آن چنانی نبودیم…
عکسی ماندگار
بوسه شهیدحسن سلطانی بر
چهره ی شهیدحسین نوبخت،
رزمنده لشگر31 عاشورا.
️ارتفاعات گوجار – کردستان
عراق
زمستان سال1366
?خُروپُف?
رضا کنار تانکر آب نشسته بود داشت ظرف ها را می شست امروز شهردار بود
محمد آمد کنارش : خدا قوت پهلوان پنبه هر دو زدند زیر خنده خیلی شوخ طبع و بذله گو بودن
از هر فرصتی برای خندیدن بچه ها نهایت استفاده را می کردند
حاجی مهدوی همیشه می گفت این دو تا با هم شهید بشن چه کیفی داره !?
قفل و کلیدهای بهشت از کار میفتند ?
کمکتون کنم
رضا گفت ممل جون اگه می تونی امشب کمکم کن خیلی مردی?
ممل گفت چشم شما جون بخواه کیه که بده??
نیش رضا تا بناگوش باز شد
داداش مملی امشبو عشقه
خوب چکار کنم ؟ امر پهلون پنبه?
یکی گفت این حاجی پدر منو در آورده!!
شبها خواب ندارم خروپف های اون از ببر بنگال بدتر هست
بهش میگم ؛ میگه خودتی نه من همه بچه های گفتن حاجی رضا شوخی هست ولی واقعا خروپف می کنی بعضی وقتا نه پنبه نه چفیه فایده نداره?
رضا گفت اگه نارنجک بود کل سنگر های عراقی منفجر میشد
همه زدن زیر خنده
حاجی گفت نمکدون بسه دیگه
خودش هم خنده اش گرفته بود
محمد گفت خوب رضا نقشه چی هست؟ گفت: شما فرهنگی هستی یه نوار ضبط لازم دارم!
برا چی ! ربطی داره به حاجی یا نه ؟!
محمد گفت : تو کارت نباشه
آره
همه خوابیده بودن حاجی چنان خروپف می کرد که نگو
رضا به زور جلوی خنده شو گرفته بود صدای حاجی را ضبط کرد
رفت پیش محمد
دو تایی از بس خندیدن دل درد گرفتن ?
رضا گفت قبل نماز ظهر میگم چکار کنی
موقع نماز همه بچه ها آماده نماز شدن
محمد مؤذن بود
قلبش همیشه دعایی؛ قرآنی یا حدیث آماده می کرد.
حاجی آمد در مورد شهادت محمود احمدی صحبت کرد بچه ها فاتحه خواندن
موقع اذان بود رضا گفت بهترین فرصت هست تا حال حاجی را بگیریم?
گفت صدای حاجی بزارید منم میرم صف آخر
محمد: پشت میکرفون گفت : دوستان قبل از اذان مناجات یکی از رزمندگان اسلام را گوش کنید
صدای خروپف حاجی که پخش شد بچه ها از خنده روده بر شده بودن و صدای شلیک خنده کل منطقه را در برگرفت
حاجی می گفت: برادر رضا جان رضا بسه ضبط را خاموش کن
رضا گوشش بدهکار نبود عاقبت مهدوی رفت ضبط را خاموش کرد ???
حاجی که عصبی شده بود و از طرفی نمی تونست جلو خنده خودشو بگیره دنبال رضا و محمد می دوید تا آنها را ادب کنه ???
بچه ها با دیدن این صحنه خیلی خندیدن
???
اون روز حاجی و بچه ها کلی خندیدن و یک روز بیادماندنی را رقم زدند ??
ولی …..
سه روز بعد رضا شهید شد ??
شهیدی که موقع شهادت لبخند به لب داشت می گفت: این قدر می خندم تا لبخند پیامبر را شب اول قبر ببینم ?
قیافه در هم حاجی و تصورات آن روز بیادماندنی منظره ای زیبا ساخته بود .
حاجی اشک می ریخت و می گفت : رفیق یادت بخیر دیگه نیستی تا به بچه ها روحیه بدی ??
آن روز حاجی حالش خوب نبود. ! نه فقط حاجی بلکه کل گردان حالشون خوب نبود ??
یادشان همواره گرامی و راهشان پر رهرو باد
???????
نویسنده یاس خادم الشهدا رمضانی
فرمانده امام زمان عجل الله فرجه
ما میدانستیم او ان قدر سربزیر هست که درچهره کسی نگاه نمیکند حتی درخیابان که مردم به ما می گفتند یک روزی این خانمیرزا را ماشین نابود میکند چون اصلا به اطرافش توجه نداشت. اما داستان عجیب دیگرش این هست که او تازه از مجروحیت خلاص شده بود و داشت دیوار منزلمان تعمیر میکرد که ناگهان صدای مارش عملیات جبهه از رادیو شنیده شد.
همانطورکه کارمیکرد باخوشحالی فریاد زد شلمچه آماده باش که من هم آمدم. مادرم تا شنید بی تابی کرد وگفت عزیزم تو هنوز مجروح هستی امتحان دانشگاه هم داری خانه مان هم کار داره. نمیگذارم بری او می گفت مادر من بایدبروم و مادر اصرار، که نمیگذارم..
همانشب مادرم موقع خواب در حالیکه گوشه ای درسالن یا هال منزل تنها خوابیده بوده است میگوید سحر، چشمم بیدارشد ️اما در حال بین خواب وبیداری بودم که ناگهان اتاق روشن شد و پشت سر آن اقایی وارد شد. فهمیدم کسی جز وجود مبارک امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) نیست.
به استقبالش ایستادم وگفتم. السلام علیک یابن رسول الله. حضرت جواب فرمودند اما هرچه اصرارکردم اقا بفرمایید اقا جلوتر نیامدند.
فرمودند: چرا مانع میشوی فرمانده نیروهای من به جبهه برود؟ ️گفتم: اقا قربون جدت این بچه هنوز مجروحه امتحان دانشگاه هم دارد و خانه ما هم تعمیرداره.
باز گفتم: اقا بفرمایید. باز حضرت فرمودند چرامانع فرمانده نیروهای من میشوی؟؟ این مطلب سه بار تکرارشد. تا اینکه فرمودند: پس، فردای قیامت انتظار شفاعت از مادر حضرت زهرا سلام الله علیها ، نداشته باش.
تا این را فرمود، گفتم: چشم آقا چشم آقا اگر دیگه گفتم نرو، چشم راستم را در بیار بگذار کف دستم. باهمان زبان محلی دوبار تکرارکردم. آنوقت آقا با تبسمی تشریف اوردند و نشستند ومن هم روبروی ایشان زانو زدم.
یک لیوان چای️ یا نوشیدنی ریختند (بجای اینکه من پذیرایی کنم) و فرمودند بخور گفتم نه آقا میل ندارم و غرق تماشای حضرت شده بودمبازفرمودند: بخور.گفتم آقا میل ندارم. فرمودند: بسیارخوب. بعد کاغذی از جیبشان بیرون اوردند که به رنگ سبز بسیار قشنگ و نورانی بود به اندازه کف دستی بیشتر نبود.️
روی آن چیزهایی نوشتند که من سواد خواندنش را نداشتم ان کاغذ را به دست راست من دادند و من گرفتم.فرمودند: این کاغذ را به خانمیرزا بده و سلامش برسان گفتم چشم اقا. و بلند شدند تادم در بدرقه کردم. وتشریف بردند.
ناگهان با صدای اذان مسجد ازجا پریدم چراغ خانه راروشن کردم. دیدم الله اکبر، نامه اقا دردستم هست. سراسیمه به اطاق خانمیرزا رفتم گفت: چی شده چرا گریه میکنی؟️گفتم: مادر دیگه مانعت نمیشم برو بسلامت! چرا مادر؟ تو که خیلی سخت می گرفتی
گفتم ببین امام زمان (علیه السلام) برایت نامه نوشته و کاغذ سبز را بهش دادم. خانمیرزا از شادی پروازکرد گاهی می بوسید و روی چشم می گذاشت وگاهی سجده میکرد وگاهی دست به اسمان میگرفت و شکرمیکرد. بعد که آرام شد آماده نمازصبح شد.
آخر بار فقط دیدم که نامه آقا را در لباس سبز پاسداریش گذاشت وگفت مادر این واقعه را حتی به پدرم هم نگوگفتم: چشم و همانروز اماده سفرشد. انگار دل مادر ازاین رو به ان روشده بود خوشحال بود. بستگان بدون اطلاع قبلی دسته دسته می امدند وخداحافظیش میکردند
و میگفتند مادرخانمیرزا چی شده ساکتی چرا مانعش نمیشی؟️ می گفت: سپردمش به امام زمان برود به امیدخدا. و او رفت
پانزده روز شد که خبر شهادتش آوردند…
فاعتبروا یا اولی الابصار.
ببینید آنان که یکشبه ره صدساله رفته اند.
شهید خانمیرزا استواری
شهدا و مناجات
«چند روز از اقامتم در گردان نگذشته بود که فهمیدم در گردان خبرهایی هست. خبرهایی که تا آنوقت برایم سابقه نداشت. یک ساعت به اذان صبح مانده در تاریکی فضای حسینیه گردان مانند نماز جماعت جو نورانی نماز شب حاکم و صدای ناله و مناجات بلند بود. هر ساعت از شب که اتفاقی از خواب بیدار میشدم، میدیدم کسی در اتاق نیست! این برایم معما شده بود. کار طاقت فرسای آموزش غواصی دیگر رمقی برای کسی باقی نمیگذاشت. واقعاً شبهایی که قرار نبود برای تمرین به کارون برویم از خستگی بیهوش میشدم. اما باز هم بچه ها این شبها را غنیمت میشمردند و به راز و نیاز میپرداختند.
یک شب بیدار شدم و دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون. چون معمولاً صابون در دستشویی نبود کورمال کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم.
ناگهان یکّه خوردم. پشت کارتنهای تغذیه قامتی بلند ولی خمیده با گردنی کج دیدم. رفتم داخل. زیر نور مهتاب چهره ملتهب و گریان و دستان به التماس بلند شده مسعود شادکام نمایان شد. مدتی نشستم و با صدای ناله و گریه مسعود همنوا شدم. در قنوتش داشت تند تند با اشک و ناله مناجات شعبانیه را از حفظ میخواند. و اشک میریخت.
دیگر نیازی به صابون نبود شسته شده بودم و پاک…»
سیدمحمد انجوی نژاد
حماسه_یاسین، کتابی شیرین که به بارها خواندن می ارزد…
نمی رسد،
به خداحافظی
زبان از بغــض
خوشـا به حال تـو
که مسافـر بهشتـی . . .
انگشتر حاج قاسم
بعد از این که شهید مدافع حرم «عباسعلی علیزاده» در درگیریهای سوریه توانست تانک خودی که مابین ما و داعشیها قرار گرفته بود را بهتنهایی به عقب برگرداند و جان 17 تن از مستشاران ایرانی را نجات بدهد، او را بهدلیل این رشادت کمنظیر نزد حاج قاسم سلیمانی بردند
حاج قاسم وقتی شهید علیزاده را دید، او را بغل کرد و پیشانیاش را بوسید و گفت: «من فعلا چیزی به همراه ندارم که بهعنوان هدیه بدهم ولی این انگشترم، مال شما.»
این انگشتر بهعنوان یادگاری در دست شهید علیزاده بود تا اینکه شب.عملیات انگشترش را در آورد و به همرزمش داد و به او گفت: «من فردا در سیلو شهید میشوم، این انگشتر را بعد از شهادت به پسرم سینا بده.»
شهید مدافع حرم عباسعلی علیزاده
تو همان
عطر گل یاس
و نسیم سحری
که اگر صبح نباشی
نفسی در من نیست
بنی صدر وارد گیلان شد اما در یک خودرو به تنهایی نشست و شهید انصاری در خودروی دیگر، او را همراهی کرد
در حین رسیدن به استانداری یکی از خودروهای محافظین بنی صدر با یک خانم روستایی که زنبیل چای بر سر داشت، تصادف کرد ولی خودرو محافظین، او را روی جاده رها کرد و رفت…
شهیدانصاری که متوجه صحنه شد، توقف کرد و زن را سوار خودروی خود کرد و به بیمارستان برد پس از بستری کردن او در بیمارستان، خود را به استانداری رساند تا رسیدن آقای انصاری به استانداری، بنی صدر به انتظار نشسته بود
با دیدن آقای استاندار با عصبانیت می گوید: جناب استاندار! شما در استان نقش رییس جمهور را دارید، کافی است دستور بدهید نه اینکه خودتان دنبال کاری بروید…
شهید انصاری در جواب می گوید: جناب آقای رئیس جمهور! این مردم شاه را بیرون کردندچه برسد به رئیس جمهور!
? استاندار آسمانی
یاد جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان بخیر که میگفت :
ای بسیجی هر وقت پرچم محمد رسول الله (صلوات الله علیه) را بر قله دنیا نصب کردی استراحت کن…
??
خاطرات تولد همسر شهید ایمان خزاعی نژاد از زبان همسر شهید
همیشه میگفت میخواهم برایت خاطرات قشنگ و به یاد ماندنی بسازم، اولینها خیلی خوب در ذهن انسان میماند، میخواهم برایت اولینهای خوبی بسازم و نمیخواهم چیزی بخواهی و به آن نرسی.
گاهی اوقات کارهایی میکرد که من میگفتم الان در این موقعیت نیازی نیست این کار را بکنی میگفت تو ارزش بهترین ها رو داری، مثلا لباس عروس، عروسیمان را برایم خرید و می گفت دلم میخواهد هر سال سالگرد عروسی تو لباس عروست رو بپوشی و من لباس دامادیام .
اما چقدر دنیا بیرحم بود. هنوز به دو ماه نرسیده بود پوشیدن لباس عروس که رخت سیاه عزای ایمانم پوشیدم و همه آرزوهامون جلوی چشمانم با دیدن پیکر ایمان سوخت. و به سالگرد نکشید که دوباره بخواهیم لباس عروس و داماد بپوشیم.
?اولین تولد بعد از عقدمان بود، برایم خیلی جالب بود بدانم ایمان میخواهد برای من چه کار کند. 22 فروردین سال 92 عقد کردیم و 31 اردیبهشت تولد من بود. از صبح زود منتظر بودم و دل توی دلم نبود که حالا چه برنامهای برای من دارد. تا عصر آن روز هیچ خبری نبود و من ناراحت که چرا سال اولی ایمان هیچ کاری برای من نکرده.
عصر با ماشین پدرش آمد دنبالم تا برویم بیرون، توی ماشین مدام به اطرافم نگاه میکردم و منتظر بودم که حالا یه کادویی از توی داشبورد ماشین و یا زیر صندلی در میاره و به من میده و من رو سورپرایزم میکنه، اما هیچ خبری نبود…
بعد از نزدیک 45 دقیقه که دور میزدیم نزدیک بلوار معلم جهرم ایمان شروع کرد به خواندن دکلمه که معنایش این بود: روز تولد تو هوا بارانی بوده، وقتی رفتند داخل آسمان و علت را پرسیدند، فرشتهها گفته اند یک فرشته از بین ما کم شده و رفته به زمین و اون فرشته تو بودی الهه که آمدی به زمین.
این دکلمه ایمان بهترین هدیهای بود که میتوانست به من بدهد. به مناسبت تولدم من را به کافی شاپ برد.
چیدمان میز ما با بقیه میزها متفاوت بود تا یک نوشیدنی بخوریم به مسئول کافی شاپ اشاره ای کرد و آن هم یک کیک با یک شمع روشن بر رویش برای ما آورد. و دوباره اشاره کرد و یک دسته گل رز آورد داد به ایمان و او هم گل را به من داد. و دوباره یک جعبه کادو آوردند که داخل جعبه یک جعبه موزیکال و یک سرویس بدل بود و آن شب آنقدر رویایی و زیبا بود که هنوز فکر میکنم در یک خواب بوده ام…
پیام سردار باقرزاده در پی درگذشت مادر شهید “غلامرضا رعیت “
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
هر روز خبر درگذشت مادر شهیدی داغی جان کاه بر دلها می نهد
خبر ارتحال حاجیه خانم مرحومه مغفوره ، عذرا مصدق (مادر مکرم دانشجوی مبارز و مخلص شهید بزرگوار غلامرضا رعیت ) شیر زن عارف پروری از دیار یزدل کاشان داغ ما را تازه کرد .داغی که به جهت جا ماندن از قافله شهادت و عقب ماندن از همرزم و دوست عزیزم شهید رعیت بر دل مانده بود .
این جانب درگذشت بانوی مجاهد ، ام الشهید را به همه دلدادگان شهدا بویژه وابستگان و همشهریان عزیز شهید رعیت تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال همنشینی با ام الشهدا حضرت صدیقه کبری را برای ایشان از خداوند بزرگ مسئلت می نمایم
فرمانده کمیته جستجوی مفقودین
سرتیپ پاسدار سید محمد باقرزاده
روزهایمان
برای دیدنتان
کوتــــاه بود ؛
خدا کند شبهای یلدا
به شمــــــا برسیم …
#طنز_جبهه
افضل الساعات
داخل چادر، همه بچهها جمع بودند. میگفتند و میخندیدند. هر کسیچیزی میگفت و به نحوی بچهها را شاد میکرد.
فقط یکی از بچهها به قول معروف رفته بود تو لاک خودش! ساکت گوشهای به کوله پشتی اش تکیه دادهبود و فکورانه حالتی به خود گرفته بود. گویی در بحر تفکر غرق شده بود! هرکس چیزی میگفت و او را آماج کنایهها و شوخیهای خود قرار میداد! اما اوبیخیالِ آنچه میگفتیم، نشسته بود.
یکباره رو به جمع کرد و گفت: “بسّه دیگه، شوخی بسّه! اگه خیلی حال دارین به سوال من جواب بدین.”
همه جا خوردند. از آن آدم ساکت این نوع صحبت کردن بعید بود. همه متوجه او شدند.
گفت: “هر کی جواب درست بده بهش جایزه میدم.”
بچهها هنوز گیج بودند و به هم نگاه میکردند که گفت: ” آقایون افضل الساعات (بهترین ساعت ها) کدام است؟”
پچ پچ بچهها بلند شد. به هم نگاه میکردند. سوال خیلی جدّی بود، یکی از بچهها گفت: “قبل از اذان، دل نیمه شب، برای نماز شب”
با لبخندی گفت: “غلطه، آی غلطه، اشتباه فرمودین.”
دیگری گفت: “میبخشین، به نظر من اذان صبح وقت نماز و…!”
گفت: ” بَهَ، اینم غلطه!”
هر کدام ساعتی خاص را براساس ادراکات، اطلاعات و برداشتهایخود گفتند. نیم ساعتی از شروع بحث گذشته بود، هر کسی چیزی میگفت و جواب او همچنان “نه” بود.
همه متحیر با کمی دلخوری گفتند: “آقا حالگیری میکنیها، ما نمیدونیم.”
و او با لبخندی زیبا گفت: “از نظر بنده بهترین ساعت ها، ساعتی است که ساخت وطن باشد و دست ِ کوارتز و سیتی زن و سیکو پنج رو از پشت ببنده!”
با خنده از جا بلند شد و رفت تا خودش را برای نماز ظهر آماده کند.
خاطرات همسر شهیدصیادشیرازی
اصالت شهید به عشایر غیور خطه ی فارس باز می گردد، پدر ایشان سالها پیش از تولد ایشان به خراسان کوچ کردند و ساکن درگز شدند و صیاد شیرازی در سال 1323 متولد شد.
در خرداد 1342 از دبیرستان امیر کبیر در تهران در رشته ریاضی دیپلم متوسطه گرفت. یک سال بعد در آزمون ورودی دانشکده افسری پذیرفته شد و به تحصیل علوم نظامی پرداخت و سه سال بعد در مهر 1346 با درجه ستوان دومی در رسته توپخانه فارغالتحصیل شد.
شهید صیاد شیرازی پس از فراغت از تحصیل در شیراز، دوره رنجر و چتربازی را با رتبه عالی گذراند، در اصفهان دوره تخصصی توپخانه را طی کرد و از سال 1348 به لشکر زرهی تبریز پیوست و خدمت رسمی خود را در نیروی زمینی آغاز کرد. پس از انحلال لشکر تبریز در اسفند ماه سال 1349، به لشکر 81
زرهی کرمانشاه منتقل و در گردان 317 توپخانه به عنوان «فرمانده آتشبار» مشغول به خدمت شد.
شهید صیاد شیرازی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، چندین سال در بخشهای مختلف ارتش به ویژه در غرب کشور به پاسداری از کشور پرداخت و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش تلاشی گسترده داشت.
وی از ابتدای پیروزی انقلاب تا مهر ماه 1358 در اصفهان بود و در این مدت با همکاری نیروهای نظامی و دوستان انقلابی خود - که بعداً پاسدار شدند - گروه 30 نفرهای را تشکیل داده و به حفظ و حراست از پادگان پرداخت. تلاشهای وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ساماندهی ارتش و ساختار نیروهای مسلح متجلّی شد.
از مهمترین اقدامات او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، میتوان به تهیه طرحهای عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگانهای مریوان، بانه و سقز شد، اشاره کرد.
شهر سنندج با تشکیل ستاد عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران پس از 21 روز مقاومت مدافعان این شهر، کاملاً از تصرف و تسلط نیروهای ضد انقلاب خارج شد. پس از تحقق و اجرای موفق این طرحها، شهید صیاد شیرازی، با 2 درجه ارتقاء، با درجه سرهنگ تمامی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد.
عبدالله بن عبّاس نقل می کند که عدّه ای از پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: «أَیُّ الجُلَساءِ خَیرٌ؟»؛ در میان هم نشین های انسان، کدام یک بهتر است؟
حضرت فرمودند: «مَن تُذَکِّرُکُم الله رُؤیَتُه وَ یَزیدُ فی عِلمِکُم مَنطِقُه و یُرَغِّبُکُم فی الآخِرَةِ عَمَلُهُ».
پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این روایت سه خصوصیّت دیداری، گفتاری و رفتاری را مطرح می کنند.
1_حضرت ابتدا می فرمایند: با کسی هم نشین باش که وقتی او را می بینی، به یاد خدا بیفتی.
2_حضرت در تعبیر دوم، بُعد شنیداری انسان را مطرح می کند و بهترین هم نشین را کسی می دانند که وقتی حرف می زند، به علم انسان بیفزاید.
3_در نهایت نیز فرمودند: هرگاه عمل او را می بینی، تو را به آخرت ترغیب نماید، که این مطلب مربوط به جنبۀ رفتاری انسان است.
#حدیث_روز
از امام کاظم علیه السلام روایت شده است که فرمود: «در قیامت سه گروه
در سایه عرش الهى هستند؛
روزى که سایهاى جز سایه
عرش پروردگار نباشد:
* کسى که برادر مسلمان خود را زن دهد،
* کسى که خادمى به برادر مسلمانش بدهد،
* کسى که راز برادر مسلمان را پنهان کند.
“از بیانات آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
#حدیث_روز
سخنان جالب وزیر سابق اطلاعات در جمع طلاب حوزه علمیه قم
️ خلاصه ای از سخنان حجت الاسلام والمسلمین مصلحی:
_ دقیقا از حدود چهار سال قبل، سه دستگاه اطلاعاتی «ام آی 6»، «موساد» و «سیا» بر اساس وضعیت اداری و اجرایی کشور، چارچوب پنج گانه ای را طراحی کردند تا انقلاب و نظام اسلامی ایران را سرنگون نمایند.
1_ طراحی اول: القاء ضرورت کنارآمدن با کدخدا به عنوان تنها گزینه فرار از مشکلات
2_طراحی دوم: ایجاد خطای محاسباتی در تصمیم گیریها در سه حوزه «مسئولین، نخبگان و مردم»
3_طراحی سوم: تلاش برای فرسایش ظرفیتهای نظام در داخل
4_طراحی چهارم: پیوند زدن مشکلات معیشتی مردم به جهت گیری های سیاست خارجی نظام همانند حمایت از نهضت های مختلف در کشورهای دیگر مثل عراق، سوریه، یمن و …
5_طراحی پنجم: ایجاد این باور برای مردم که برای حل مشکلات اقتصادی باید سیاست های اصولی خارجی را تغییر داد با آوردن برجام و اف ای تی اف و مباحثی از این قبیل.
سه دستگاه اطلاعاتی دشمن، بر اساس این پنج طراحی، شش برنامه را در دستور کار امسال و سال آینده خود قرار داده است:
برنامه اول: خروج آمریکا از برجام (کار آمریکا، عربده کشی است و اروپاییها هم به اسم مذاکره، وقت را تلف میکنند).
برنامه دوم: بالارفتن قیمت دلار
_برنامه سوم: ایجاد نارضایتی عمومی و به پای صحنه آوردن طبقه متوسط به پایین کشور در اعتراضات
_برنامه چهارم: ایجاد تورم در حد ورشکستگی ایران
_برنامه پنجم: جلوگیری از بازگشت ایران به بحث هسته ای
_برنامه ششم: به چالش کشیدن کل نظام و معرفی نمودن رهبر معظم انقلاب به عنوان مسئول مشکلات اقتصادی کشور
️ دشمن برای رسیدن به طراحی ها و برنامه های مذکور، نفوذ موردی و نفوذ جریانی را مسیر اصلی خود قرار داده است تا به اهداف خود برسد.
انواع اقدامها در نفوذ موردی:
_اقدام اول: دشمن یک نفر را جاسوس و مأمور کرده تا حذف فیزیکی انجام دهد؛ همانند شهادت شهدای هسته ای (البته صهیونیستها از ترور فیزیکی پشیمان شده و امروز سراغ بیوتروریسم رفته و برای افراد خاص، امراض گوناگون درست می کند تا حذف شوند).
_ اقدام دوم: ترور شخصیتی افراد؛ همچون ترور شخصیتی آیت الله منتظری توسط مهدی هاشمی
_ اقدام سوم: دشمن طراحی 40 ساله کرده و بر روی یک شخص کار میکند تا او را در زمان مورد نظر خود، در رأس کشور قرار دهد.
نفوذ جریانی:
دشمن در نفوذ جریانی به دنبال آن است که اشتباه محاسباتی در تصمیم گیریها را در سه مجموعه «نخبگان، مسئولین و مردم» به وجود بیاورد.
? از خرداد سال 98 چهره انقلابی امروز برخی آقایان تغییر خواهد کرد
? بنده با اطلاع عرض می کنم که 20 درصد مشکلات اقتصادی کشور مرتبط با تحریم هاست
?اگر اوباما هم رئیس جمهور آمریکا باقی می ماند، از برجام خارج می شد
? پول به دست آمده از گرانی دلار کجا رفته است؟
?با کمال تأسف در دو سال گذشته رشته هسته ای را از کنکور حذف کرده اند.
آنتی بیوتروریسم
کریسمس و مسیح!
کریسمس یا نوئل یک جشن مسیحی است که غربی ها آن را پاس میدارند و تعصب شدیدی نسبت به این عید دینی دارند!
ایام دوازده روزه کریسمس با سالروز میلاد مسیح در 25 دسامبر آغاز میشود.
غربی ها خودشان به دین و فرهنگ سنتی خودشان می بالند، آیینی که از آسیا به سمت اروپا حرکت کرد(از فلسطین) و کل اروپا را فراگرفت، اما مقلدین روشنفکر غرب در ایران که شبانه روز به این قبلگاه خود سجده میکنند تا می توانند به دین و آیین خود ناسزا میگویند! تحقیر میکنند!
آنها میلاد پیامبر خود را جشن میگیرند کسی نمیگوید مسیح از ما و همزبان با ما نبود، کسی نمیگوید او از فلسطین برخاسته و ما قوم برتر عالم هستیم!!!
اما به میلاد پیامبر ما که میرسد دعوای عرب و عجم راه می اندازند، به قربانی گوسفند و نذری گیر میدهند و کسی هم نیست به قطع درختان در کریسمس و حفظ محیط زیست چیزی بگوید.
روشنفکر ایرانی از روز تولد در گوشش خوانده اند راه توسعه و روشنفکری فحش به دین و سنت خود است و این درس را به خوبی پاس کرده اند!
آداب شاگرد در برابر استاد.
ادب متعلم با عالم آنست که:
1. در محضرش آغاز به تحیت و سلام نماید.
2. در پیشگاه او کمتر سخن بگوید.
3. تا زمانی که استادش از او چیزی نپرسد، حرف نزند.
4. تا اذن نگرفته سوال نکند.
5. در معارضه با سخنِ استاد نگوید که فلانی برخلاف گفته شما چنین گفته است.
6. برخلاف رای استاد اشاره نکند که نشان بدهد که از استادش به واقع و درست، داناتر است.
7. در مجلس استاد، او را راهنمایی نکند.
8. در مجلس درس به اطراف التفات نداشته باشد، بلکه با ادب بنشیند همانند ادب در نماز.
9. در پیش استاد نه بر علیه او چیره نشود، نه به نفع او.
10. وقتی خواست برخیزد برای استاد برخیزد.
11. او را تابع کلام و سوال خود واقع نکند.
12. در مسیر راه از او سوال نکند تا اینکه به منزلش برسد.
13. در افعال ظاهری استادش در پیش او سوءظن نداشته باشد که منکر او شود، پس استاد به اسرار او آگاه تر است.
14. در نزد استادش فرمایش حضرت موسی به خضر را یادآور شود که به خضر گفت: “آیا کشتی را سوراخ میکنی که تا اهل آن را غرق کنی؟ هر آینه کار نادرست و شگفتی را انجام میدهی". و بداند که بنا بر اعتماد به ظاهر او را انکار میکند، اشتباه کار است.
منبع: راه نجات، ترجمه منهاج النجاه ملا محسن فیض کاشانی. ص 319
استاد صمدی آملی
چهره حضرت ولی عصر (عج)
متأسفانه یکی از جفاها و ظلمهایی که به امام زمان(علیه السلام) میشود همین است که چهرهی حضرت را بعضیها متأسفانه چهرهی خشنی شناختند. حالا یا در اثر جهالتها و بیمعرفتیها، یا در اثر بد معرفی کردنها، یا در اثر غرض ورزیها، به هر حال هرچه که هست بعضیها این چهرهی نورانی و این دل رئوف و منور را خشن فرض کردند که خیلی سختگیر است و نعوذ بالله یک شمشیری در دستش هست که همینطور از کشته، پشته میسازد و جویهای خون راه میاندازد.
میدانید این نگاه به ولیعصر(علیه السلام) باعث می شود که میل به ظهور را در بعضیها بگیرد. بعضیها حتی دعا برای ظهور هم نمیکنند. بعضیها میگویند: ما آلوده هستیم، گناهکار هستیم. حضرت وقتی اینطور بخواهد بیاید، ظهور کند، برخورد داشته باشد و سختگیر باشد، طبیعتاً میخواهد با ما برخورد کند. پس برای چه دعا کنیم که بیاید؟ دعا کنیم که با ما برخوردی صورت بگیرد؟
یا حداقل اینطور میگویند که: چون گنهکار و آلوده هستیم، جزء یاران حضرت که نمیتوانیم باشیم. بنابراین جایگاه و موقعیت و ارزشی در حکومت و دولت حضرت نخواهیم داشت. پس دیگر آمدن و نیامدنش برای ما چیزی ندارد. آمدنش برای ما حسنی ندارد. این نگاه خیلی نگاه اشتباهی است. اگر دیده شود که سختگیری حضرت برای مردم نیست. برای یک عده علف هرزهایی است، معاند، لجوج، عنود که با وجود اینکه حق بر آنها آشکار شده و حجت بر آنها تمام شده مهلت به آنها داده شده که حقیقت را بفهمند، و همه گونه دلایل و براهن برای آنها آورده میشود یک عده کافر لجوج یا مشرک منافق یا امثال این تیپ افراد که علف هرزهای انسانیت هستند، اینها برداشته میشوند.
و الا بقیهی مردم، حتی آنهایی که گناهانی داشتند، آلودگیها و اشتباهات و خطاهایی در اثر تربیتهای نامناسب اجتماعی داشتند، در اثر حکومتها و حاکمیتهای اشتباه بر جهان و ولایتهای ابلیسی داشتند، با همهی آنها با رأفت و رحمت برخورد خواهد شد و به گونهای که انسان از این رأفت شرمنده میشود.
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
یلدای خانطومان
شبهای طولانی
فقط در جبهه بود!
وقتی از عملیات می آمدند،
و رفیقی را جا گذاشته بودند..
مگر صبح می شد آن شب؟؟
اصلاً عجیب طولانی بود،
آن یلدای فراق یاران…
هادی دلها ابراهیم هادی
کلام شهیدمحمودرضابیضایی :
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمدهایم و شیعه هم بدنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم
و این
همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست
و جز با فداشدن محقق نمیشود حقیقتاً… .
راوی:احمد رضا بیضایی
برادر شهید محمود رضا بیضایی
اواخر آذر ١٣٦٠ بود. یادم هست که زن صاحبخانه میگفت: « بچه را آورده اند خانه.» اما درست یادم نیست چه کسى مرا برد طبقه بالا تا بچه را ببینم.
وارد اتاق که شدم مادر بود و «بچه» توى بغلش و زنهاى همسایه و فامیل که یک حلقه دور آن اتاق کوچک زده بودند. این تنها تصویرى است که از تولد محمودرضا به یاد دارم و هیچوقت یادم نرفته.
٣٠ دیماه ٩٢، وقتى پرواز ١١ شب تهران - تبریز توى فرودگاه تبریز به زمین نشست و با پدر از پله هاى هواپیما پایین آمدیم و وارد سالن فرودگاه شدیم.
از همسرم که پدر و مادرش و پسرمان را در مشهد رها کرده بود و خودش را رسانده بود فرودگاه تبریز، خواستم که قبل از رسیدن ما به خانه، خبرشهادت محمودرضا را به مادرم برساند.
نمى دانم کى رسیدیم توى کوچه و جلوى خانه پدر، صداى گریه زنها توى کوچه شنیده مى شد. پله ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم. مادر بود و زنهاى همسایه که یک حلقه دور آن اتاق کوچک زده بودند. شبیه روزتولد
محمودرضا در ٣٢ سال پیش اما اینبار مادر «بى محمودرضا» بود.
مادر از خبر طورى استقبال کرده بود که انگار خبر داشته و خبر غافلگیر کننده اى نگرفته بى قرار بود و نبود. نشسته بود اما غرق در اشک. مدام مى گفت: رفتى به آرزویت رسیدى؟ «راه امام حسین را رفته پسرم…» مى گفت و اشک مى ریخت.
گاهى هم میگفت: « یوسفم رفت…» نشستم پیش مادر و بهترین جاى دنیا در آن لحظات همانجا بود.
مناجات زیبای
سردار شهیددکترمصطفی چمران :
خدایا
ازبدکردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت ، اماشکایتم را پس می گیرم …
من نفهمیدم
فراموش کرده بودم که بدی راخلق کردی
تا هر زمان که دلم گرفت از آدم هایت،نگاهم به تو باشد…
گاهی فراموش می کنم که وقتی کسی کنار من نیست،معنایش این نیست که تنهایم….
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت…
با تو تنهایی معنا ندارد
مانده ام تو را نداشتم چه می کردم …
دوستت دارم
خدای خوب من
از عذرخواهی کردن طرفه نروید.
از هر آقای متاهلی بپرسید که زمان جروبحث کردن با همسرش از چه چیزی آزار را میبیند، بیشترین آنها جواب میدهند که قبول نکردن و شانه خالی کردن همسرشان از اشتباه آنها آزاردهندهترین چیزیست که در همه دعواها و سوتفاهمها پیش میآید.
و قابل تامل است که این یک واقعیت انکارنشدنیست که اکثر خانم ها تمایل چندانی به ابراز پشیمانی و عذرخواهی کردن ندارند. عذرخواهی صمیمانهای که از ته قلب باشد، بهترین و سریعترین راه حل برای ترمیم روابط است.
این را باید بدانیم که در هر سوءتفاهمی دو طرف مقصر هستند و باید هرکدام از آنها، خودش را، به اندازه سهمی که در آن دلخوری داشته، مقصر بداند، و عذرخواهی کند. از ادای جملاتی مانند ببخشید، عذر می خواهم، و… نترسد و آن را بدون غرور، راحت در جای مناسب خود بهکار ببرد.
به این نکته باید توجه شود که قدردانی از اعمال و رفتار مرد زندگی خود، درست مانند معجون سحرآمیز عشق، عمل کرده و این کار، او را در ادامه دادن صمیمیت با شما، پایدار نگه میدارد.
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه
سلام علی آل یس…..
وقت است که از چهرهی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی
در بندهنوازی و بزرگی تو شک نیست
من خوب نیاموختم آداب گدایی
عمریست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظهی برگشتن مایی
میخواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی
امشب شدهای زائر آن تربت پنهان؟
یا زائر دلسوختهی کربوبلایی
ای پرسشِ بیپاسخِ هر جمعهی عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
برای فرج مولای مهربانمان عج صلوات
نیاز شدید مردها به احترام.
اگر مردها مجبور شوند که بین عشق و احترام یکی را انتخاب کنند؛ بیشتر آنها ترجیح میدهند تنهایی را تحمل کنند، تا این که به آنها بیاحترامی شود!
اما از سوی دیگر بیشتر خانمها به محبت و عشق بیشتر علاقه نشان می دهند.
ولی واقعیت این است که همان قدر که بشر به هوا نیازمند است، زن به عشق نیاز دارد و مرد نیز به احترام نیازمند است.
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه
واکنش کاربران در فضای مجازی به برگزاری مراسم کریسمس توسط برخی سلبریتی ها و مسلمان ها.
واکنش کاربران در فضای مجازی به برگزاری مراسم کریسمس توسط برخی سلبریتی ها و مسلمان ها.
️شاید شما هم از آن دسته افراد مذهبی یا طلبه هایی باشید و یا با امثال این گونه افراد، برخورد کرده باشید که بی هیچ دلیلی و به صرف این که سنتی برگرفته از دستورات دین اسلام نیست، با آن مخالفت می کنند. “شب یلدا” یا چله، یکی از این سنت هاست.
حتی دیده شده که برخی مذهبیون مخالفت خودشان را با شب یلدا، اعلام می کنند و با نکوهش این گونه سنت های قدیمی و باستانی، آن را دور از دین و مذهب و اصطلاحا مسلمانی به شمار می آورند.
سوال این است که آیا اسلام با شب یلدا مخالف است؟ و یا فعل افرادی که به اصطلاح شب یلدا در هم جمع می شوند منکری را مرتکب می شوند؟ و یا کارشان با آموخته های دین اسلام منافات دارد؟
ما با بازخوانی اتفاقی که در شب یلدا می افتد می توانیم به این موضوع پی ببریم که آیا اسلام با چنین سنتهایی موافق هست یا نه؟
در شب یلدا آن چه مرسوم است خانواده ها، معمولا در خانه بزرگ ترها(پدر بزرگ و مادر بزرگ ها) دور هم جمع می شوند و تنقلات و شیرینی و میوه می خورند و ساعتی را به گپ و گفت می گذرانند و برخی هم به رسم دیرین، تفألی زده و غزلی از دیوان حافظ می خوانند و لحظاتی را در کنار هم به خوبی و خوشی میگذرانند.
خب اگر آن چه که گفته شد در سنت باستانی شب یلدا اتفاق می افتد باعث انجام سنتهای حسنه ای چون: صله رحم، تکریم بزرگ ترها، دوستی و همدلی و صمیمیت در خانواده ها و … شود، که دین اسلام هم به آنها توصیه کرده است، پس سنت شب یلدا، کار خوب و پسندیده ای است. اما اگر انجام این سنت، باعث به وجود آمدن اسراف و چشم و هم چشمی یا فشار به اقتصاد خانواده و موارد نکوهیده دیگر بشود، قطعا مخالف احکام اسلام بوده و پسندیده نیست.
نظر شما چیست؟
شب یلــــدا می آیدوهمه درتدارک تشریفات برای یلدای خودهستن …
بله مهمانی وتدارکات بایدعالی باشد،، بی نقص ،، چون ممکن هست به ما، خرده بگیرن ویاتوعکس هاسلفی ها، کم وکسری های یلدایی مابه چشم بیاید..
ولی جای خالـــی مولاچراحس نمیشود
تاالان فکرکردیدیکی هست که نزدیک به 1200سال هست که هرشبش،یلدا هست ،،،
تاالان به این فکرکرده این که عزیزوغریب زهرا(سلام الله علیها) همه ی شب هایش هزاران بار،،از شب های یلدای ماطولانی ترهست
چه کسی امسال برای شب های یلدایی مولایـمان تدارک دیده
مولایمان غریب ترازآن هست که کسی به فکرشب های یلدایی اش باشد
مولایمان دراین شب های یلدایی دعابرای من وشمامیکندودعابهرفرجش میکند
ولی ماچه کردیـــــم،، هرروز
بابارگناهانمان شب های غیبت غریب ترین غریب زمان راطولانی ترمیکنیم
دقت کردید،،سرگرمی های دنیاچقدرزیادشده ،، یلدا،عید،،بهار،
،فوتبال،،پارتی،،مسافرت ،،و….و….
برای همه ی امورتدارک میبینیم وبرنامه میریزیم جزآنکه بایدبرایش آماده باشیم وبرنامه بریزیم
برای ظهــــــــــورامام وپایان بخشیدن به غیبت مولایمان چقدرتدارک دیدیم…
به زودی یلدای طولانی غیبت،، طلوع خورشیدِظهـــور
راخواهددید
وچه خوش سعادتندکسانی که، برای به اتمام رساندن یلدای غیبت وطلوع خورشیدظهــــــور
تدارک دیده اند.
دوستان بیایید همه باهم دراین شب حداقل،،یادی هم ازامام غریب ویوسف زهرا(سلام الله علیها)بکنیم ،،دراین شب طولانی ، بــرای تعجیل درفرج امام دعا کنیم و تصمیم بگیریم ،که فقط کمی در انجام گناهان و نافرمانی خدا، تجدید نظر کنیم.
سعی کنیم که حداقل یک قدم به صاحب مهربون و غریبمون نزدیک بشیم.
بیایید ،،امسال ،در طولانی ترین شب سال برای ظهور طولانیترین غیبت عزیز زهرا (سلام الله علیها)دعای فـــرج بخوانیم.
خدایا شب طولانی و سیاه غیبت را با مژده ظهــــور یگانه منجی عالم بشریت، حضرت مهدی(عج) به روز روشن مبدل فرما،،،آمین
پروردگارا این یلدای طولانی انتظار تابه کِـی؟!.
گفتهاند:
سحرخیز باش تا کامروا باشی؛
و کامِ من روا نمیشود،
بجز از رزقِ سفرۀ
شهدا…
شور یا شیرین
آیتالله بهجت (ره):
چقدر بین افراد تفاوت وجود
دارد! همین امور ساده و آشکار
مثل نماز، بعضی را به سماوات
میرساند و برای عدهای هیچ
خبری نیست، برای بعضی اعلی
علیین است، و برای بعضی هیچ
معلوم نیست که آیا این معجون
شور است ویاشیرین؟!
درمحضربهجت،ج1،ص282
حلما؛ دختری که 17 روز پس از شهادت پدر به دنیا آمد.
حلما یعنی صبور؛ از صفات حضرت زینب (سلام الله علیها) است. این اسم را خود شهیدمیثم نجفی انتخاب کرد.
17 روز بعد از شهادت میثم به دنیا امد، پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری میشد، دلش قنج می رفت.
بار اول که خیره شدم تو صورتش وقتی بود که انگشتر فیروزه شوکردم دستش سر سفره ی عقد. نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه.
حالا اون شده بود جواب مناجاتای من، مثل رویاهای بچگیم بود. با چشایی درشت و مهربون و مشکی هر عیدی که میشد، میگفت بریم النگویی، انگشتری، چیزی بگیرم برات.
میگفتم: بیشتر از این زمین گیرم نکن!
چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته. عاشق کشی️، دیوانه کردن مردم آزاری، یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟️ میخندید و مجنونم میکرد.
دلش دختر میخواست دختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه، بابا یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه سلام کرد و نشست کنارم دخترش به تکون تکون افتاد.
مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده؟ لبخندی کنج لباش نشست. از همون لبخندای مست کننده اش.یه شیرینی گذاشت دهنم گفتم: “خیره ان شاءالله!
گفت: وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم اشکام بود که بی اختیار میریخت.
“خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟”
نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولی نتونست جلو بغضشو بگیره.
گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن، اون جونورا، به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونو میدریدن؟!میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟
گفتم: میدونم ️ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن، کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟باز مست شدم از لبخندش️. گفت: لطف این کار تو همینه.
تو تشییعش قدم که بر میداشتم، و زمانی که رو تخت بیمارستان حلما شو واسه اولین بار دادن دستم، همون جمله رو زیر لب تکرار کردم.
راوی:همسر شهیدمیثم نجفی
#طنز_جبهه
گردن شکستن
آقای «فخر الدین حجازی» به جبهه آمده بود برای سخنرانی و روحیه دادن به رزمندگان.
با شور و حرارت خاصی صحبت می کرد و وسطهای حرفش به یکباره با صدای بلند گفت: «آی بسیجیها!»?✊ همه گوشها تیز شد که چه میخواهد بگوید
ادامه داد: «الهی دستتان بشکند!»…?
عصبانی?شدیم. میدانستیم منظور دیگری دارد اما آخه چرا این حرف رو زد؟
یک لیوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو!».?
اینجا بود که همه زدند زیر خنده و سکوت و تعجب مجلس با هم شکست ✌️
روایتی از دوست شهید.
فرزندم مشکلی داشت که باید حتما عمل میشد و به هر کس که میگفتم پول نیاز دارم کسی نتونست کمکی بهم بکنه. خیلی دلم گرفته بود.
صبح ابوالفضل را دیدم، گفت: چی شده خیلی ناراحتی؟! جریان مشکلم را برایش تعریف کردم
.گفت : توکلت به خدا باشه حل میشه…
بعد ازظهر شهید بزرگوار تماس گرفت گفت پول جور شده…
الان که میبینم فرزندم در سلامتی کامل هستش، متوجه شدم که شهدا همینطوری شهید نشدن،
اونا ویژگیهای خاصی از جمله بخشندگی و دل رئوف داشتن و خداوند به دل پاکشون نگاه میکنه و توفیق شهادت رو نصیبشون میکنه.
اولین شهیدمدافع حرم اصفهان ابوالفضل شیروانیان
ایها الناس
بخواهید که آقا برســد
بگذارید دگـر
درد بـه پـایان برســد
همگی در پس
هر سجده به خالق گویید
که به ما رحم کند
یوسف زهــرا برسد …
اللهم_عجل_لولیک_الفرج