?خُروپُف?
رضا کنار تانکر آب نشسته بود داشت ظرف ها را می شست امروز شهردار بود
محمد آمد کنارش : خدا قوت پهلوان پنبه هر دو زدند زیر خنده خیلی شوخ طبع و بذله گو بودن
از هر فرصتی برای خندیدن بچه ها نهایت استفاده را می کردند
حاجی مهدوی همیشه می گفت این دو تا با هم شهید بشن چه کیفی داره !?
قفل و کلیدهای بهشت از کار میفتند ?
کمکتون کنم
رضا گفت ممل جون اگه می تونی امشب کمکم کن خیلی مردی?
ممل گفت چشم شما جون بخواه کیه که بده??
نیش رضا تا بناگوش باز شد
داداش مملی امشبو عشقه
خوب چکار کنم ؟ امر پهلون پنبه?
یکی گفت این حاجی پدر منو در آورده!!
شبها خواب ندارم خروپف های اون از ببر بنگال بدتر هست
بهش میگم ؛ میگه خودتی نه من همه بچه های گفتن حاجی رضا شوخی هست ولی واقعا خروپف می کنی بعضی وقتا نه پنبه نه چفیه فایده نداره?
رضا گفت اگه نارنجک بود کل سنگر های عراقی منفجر میشد
همه زدن زیر خنده
حاجی گفت نمکدون بسه دیگه
خودش هم خنده اش گرفته بود
محمد گفت خوب رضا نقشه چی هست؟ گفت: شما فرهنگی هستی یه نوار ضبط لازم دارم!
برا چی ! ربطی داره به حاجی یا نه ؟!
محمد گفت : تو کارت نباشه
آره
همه خوابیده بودن حاجی چنان خروپف می کرد که نگو
رضا به زور جلوی خنده شو گرفته بود صدای حاجی را ضبط کرد
رفت پیش محمد
دو تایی از بس خندیدن دل درد گرفتن ?
رضا گفت قبل نماز ظهر میگم چکار کنی
موقع نماز همه بچه ها آماده نماز شدن
محمد مؤذن بود
قلبش همیشه دعایی؛ قرآنی یا حدیث آماده می کرد.
حاجی آمد در مورد شهادت محمود احمدی صحبت کرد بچه ها فاتحه خواندن
موقع اذان بود رضا گفت بهترین فرصت هست تا حال حاجی را بگیریم?
گفت صدای حاجی بزارید منم میرم صف آخر
محمد: پشت میکرفون گفت : دوستان قبل از اذان مناجات یکی از رزمندگان اسلام را گوش کنید
صدای خروپف حاجی که پخش شد بچه ها از خنده روده بر شده بودن و صدای شلیک خنده کل منطقه را در برگرفت
حاجی می گفت: برادر رضا جان رضا بسه ضبط را خاموش کن
رضا گوشش بدهکار نبود عاقبت مهدوی رفت ضبط را خاموش کرد ???
حاجی که عصبی شده بود و از طرفی نمی تونست جلو خنده خودشو بگیره دنبال رضا و محمد می دوید تا آنها را ادب کنه ???
بچه ها با دیدن این صحنه خیلی خندیدن
???
اون روز حاجی و بچه ها کلی خندیدن و یک روز بیادماندنی را رقم زدند ??
ولی …..
سه روز بعد رضا شهید شد ??
شهیدی که موقع شهادت لبخند به لب داشت می گفت: این قدر می خندم تا لبخند پیامبر را شب اول قبر ببینم ?
قیافه در هم حاجی و تصورات آن روز بیادماندنی منظره ای زیبا ساخته بود .
حاجی اشک می ریخت و می گفت : رفیق یادت بخیر دیگه نیستی تا به بچه ها روحیه بدی ??
آن روز حاجی حالش خوب نبود. ! نه فقط حاجی بلکه کل گردان حالشون خوب نبود ??
یادشان همواره گرامی و راهشان پر رهرو باد
???????
نویسنده یاس خادم الشهدا رمضانی
طنز جبهه، خُروپُف.