️ چرا رسانههای جهانی در برابر عظمت اربعین ساکت هستند؟
همه برای مخابره کردن پیام اربعین رسانهای شوند
حجتالاسلام والمسلمین حسینی کوهساری مسئول مرکز ارتباطات و بینالملل حوزههای علمیه:
️ دشمن میخواهد با تفرقهافکنی بین امت اسلام سبب کمرنگ شدن مراسم میلیونی اربعین شود، رسانهها جهانی باید پاسخگوی این مسئله باشند که چرا در برابر این جمعیت عظیم انسانی در کربلا سکوت کرده و حقایق اربعین را به جهانیان مخابره نمیکنند.
همه باید برای مخابره کردن پیام اربعین رسانهای شوند، نگویید که من اهل رسانه نیستم، هرکه به سهم خود در این زمینه وظیفه دارد.
اربعین یک نماد راهبردی و نشانگر توانایی ما در تشکیل تمدننوینجهانی است.
این اتفاق برای بشر امروز قابلهضم نیست، حضور جمعیتی بالغ بر 25 میلیون نفر در مدت حداکثر بیست روز، در مسیر دویست کیلومتری و بدون هیچ مشکل و معضلی به صورتی که تمام نیازهای انسانی به بهترین نحو ممکن یعنی با فرهنگایثار و باهدفی متعالی برگزار میشود یک اتفاق ساده نیست.
جهان غرب در حال افول و فروپاشی است، خروج آمریکا از کنوانسیون حقوق بشر، بدین معنا است که دنیای غرب از مهمترین رکن و اساس خود دست برداشته است.
اگر کمکاری در داخل نباشد، هیچگاه دشمن نمیتواند به ما از حیث اقتصادی ضربه بزند؛ بیتدبیریها، کسالتها، سهلانگاریها و بعضاً خیانتها است که سبب آسیب وارد شدن به اقتصاد داخلی است.
با توجه به اینکه ما در یک پیچتاریخی قرارگرفتهایم و در مراحل ساخت تمدن نوین جهانی هستیم؛ دنیا از ما انتظاراتی دارد، بشر امروز از تمدن خود بهشدت خسته و به تعبیری افسرده است، او به دنبال حرفی کامل است تا بتواند فرهنگ، سیاست، اجتماع، رسانه و همه ابعاد زندگی خود را کنترل کند.
آموزش تشکر به فرزندان.
اگه دوست دارین، فرزندان شاکر و قدردانی داشته باشین، باید دائما در مقابل بچه ها؛ زحمات همدیگه رو یادآوری کرده، و از هم، تشکر کنید.
“"لوندی چیست ؟"”
زنانگی ای که در اوج خویش قرار گیرد، لوندی نام دارد.
لوندی آن جنبه ی زنانه ی شخصیت زن است که با رشد زنانگی زن به عرصه ی ظهور و بروز می رسد.
_یک زن لوند می داند که چه باید بگوید .
_می داند که باید چگونه رفتار کند.
_می داند که باید چگونه راه برود .
_می داند که چگونه باید دل همسرش را به دست آورد.
مهم ترین جلوه ی لوندی در ارتباط با شوهرش محقق می گردد.
یک زن می تواند لوندی خود را به صورت تام و تمام برای همسرش بروز دهد و در صورت عدم این ارتباط، این کنش محقق نمی گردد.
یک زن لوند مجموعه ای از ویژگی های زنانه را با خود حمل می کند.
همسرم اهل ابراز محبت زبونی نیست …
بعضی از مردها ذاتا اهل ابراز محبت کلامی نیستن ولی با کارهای دیگه محبتشون رو نشون میدن مثلا با زیاد کار کردن تا بتونن شرایط خوبی رو برای خانوادشون فراهم کنن.
اونها اینطوری محبت می کنن ولی خانم ها طور دیگه ای دوست دارن. ابراز محبت زبانی برای بیشتر خانم ها خیلی خیلی مهمه.
سعی کنین کم کم ابراز محبت زبانی رو توی خانواده تون باب کنین و به همسرتون یاد بدین که برای اینکه دلتون رو بدست بیاره در کنار زیاد کار کردن ، کارهای رمانتیک و ابراز محبت و …. رو یادش نره
مثلا بهش بگین : ” وقتی بهم زبونی ابراز محبت می کنی انقدر احساس خوشبختی می کنم حس می کنم خوشبخت ترین زن روی زمینم…”
یعنی با یه جمله هایی نیازتون رو مطرح کنین که همسرتون حس کنه اگه اون کار رو انجام بده خیلی خیلی شوهر خوبی بوده یا خیلی توانمند بوده!!
“"شام بخرید و به خانه بیاورید"”
یکی از روشهایی که میتوانید خانمتان را غافلگیر کنید این است که بعضی از روزها پس از آنکه به محل کارتان رفتید به همسرتان تلفن بزنید و پس از خوش و بش کردن با وی، بگوئید: عزیزم نگران تهیه شام نباش، زیرا من موقع برگشت شام میخرم و به خانه میآورم.
زمانی که زن از کوره در می رود….
وقتی زنی از کوره در می رود باید شوهرش به حرفهای اوگوش کرده و با او همدردی کند، او را نرنجاند تا زن به حالت عادی برگردد.
موثرترین کار، در آغوش گرفتن زن است که به آن شدید نیاز دارد.
شهید مسعود عسگری:
ما نباید به گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون ترمز بذاریم.
باید برای خودمون چند تا ترمز و عقب گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم….
وای چه حالی داره این عکس و شور و حالش?
وقتی بری بالا دست مردم و بجای اینکه بگن به عزت و شرف لا اله الا الله ، مردم هم صدا بگن: یا حسین یا حسین یا حسین?
مداح ماشین جلویی هم بخونه:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی?
الهی یعنی میشه؟???
یک مین منفجر شد زیر پایش
کمی دست و پایش را گم کرد
حالا بعد از 30 سال
دست و پایش را پیدا کردند …
امروز مادرش
استخوان ها را که بغل گرفت
کمی دست و پایش را گم کرد…
«دختری با روسری آبی»
کتاب «دختری با روسری آبی»، نویسنده: فریبا طالش پور،نشر فاتحان
این کتاب دربرگیرنده خاطرات شهیده نسرین افضل است. سابقه فعالیتهای فرهنگی و مبارزاتی شهیده نسرین افضل به سال های قبل از انقلاب، زمانی که در مقطع دبیرستان درس می خواند باز می گردد. وی در آن دوره که داشتن حجاب در مدارس ممنوع بود با دوستانش گروهی را تشکیل دادند که همگی روسری آبی به سر می کردند…
کلام شهید
بارخدایا، به ما یاری کن تا با اسلام راستین آشنایی پیدا کرده و در عمل به تعالیم آن بکوشیم…
ایزدا، ما را در کسب علم و ترویج فرهنگ قرآن و اسلام در مدارسمان یاری و موفق دار…
بار الها، اخلاق اسلامی، آداب و عادات قرآنی را بر کشور عزیزمان ایران و مدارسمان حاکم بگردان…
شهیده نسرین افضل
چیزی نگذشت که گوهر وجود وقف الهی شده نسرین افضل بر همه نمایان شد و همه ارگانها سعی کردند از فضایلش بهره ببرند و افضل تا آنجا که توان داشت ارگانهای ضعیف و مردم محروم آنجا را توان الهی بخشید. حتی وقت استراحت شبانه خویش را در فرمانداری و برای تقسیم کردن کوپنهای مردم مهاباد صرف کرد. بعضی اوقات تا نیمههای شب با وجود خطرهای فراوان آن شهر که چون شهر به تاراج رفته در اختیار ضدانقلاب بود برای آموزگاران متعهد آن دیار جلسه میگذاشت.
در شهریورماه سال 1360 خبر شهادت برادرش را شنید و راهی شیراز شد و مطلع شد برادرش نه تنها به درجه رفیع شهادت نائل آمده که وجودگهربار او به شهیدان مفقودالاثر انقلاب پیوسته است.
با مسئولیت سنگینِ ابلاغ اندیشه شهدا، دیگر بار به مهاباد بازگشت و در سپاه،جهادسازندگی،بنیاد امور جنگزدگان، فرمانداری،آموزش و پرورش و سپاه پاسداران مجاهدت کرد. حالا تنها کسی است که برای تصدیگری تبلیغات و انتشارات سپاه در مهاباد لایق است.
مدتی این مسئولیت را میپذیرد و در عین حال به دیگر ارگانها نیز رسیدگی میکند و سپس به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش با سمت معلم تربیتی شروع به کار میکند و با این مسئولیت معلمین را نیز آموزش میدهد و یک دوره از معلمین نهضت سوادآموزی نیز از جمله افرادی بودند که از فضل او بهرهمند میشوند.
در نخستین روزهای بهار سال 1361 با یکی از جوانان مجاهد شاغل در سپاه، ازدواج کرد و پس از ازدواج با وجود فعالیت زیاد اجتماعی، آنگاه که به کاشانهاش بازمیگشت، با ذوق و ظرافتی ستودنی، خانه ساده و بیپیرایه را به بهشتی روح بخش تبدیل می کرد.
به روایتی از خواهر زاده شهید ؛
نوعا توی مسجد کنار هم می نشستیم
کاظم خصوصا بعد از حضور در جبهه بسیار کم حرف شد
حالات بخصوصی داشت ؛ معمولا توی قنوت نماز گریه می کرد.
آنقدر که حتی بقیه را تحت تاثیر قرار می داد.
اوایل توی خونه خیلی شوخی می کرد و بگو بخند داشت
سر به سر همه میذاشت و اون هارو می خندوند.
خواهرش می گفت : برای اینکه ما بخندیم همه کار می کرد .
بعضی وقت ها پیراهن و شلوار مادرم رو می پوشید و شروع می کرد به مسخره بازی.️نمی دونید از شوخی های کاظم چقدر می خندیدیم.
می گفتیم : این چه کاریه! نکن زشته
اما کاظم ادا و اطوارش رو ادامه می داد و می گفت : نه بابا بذار بخندیم …
بچه هارو خیلی دوست داشت گاهی هندوانه می گرفت … روش عکس بچه می کشید و بغل می کرد می داد دست ما و می گفت : اینم بچه! ما هم میخندیدیم .
یعنی اوایل خیلی شوخی می کرد و بگو بخندش به راه بود …
اهل عکس گرفتن و خوش بودن و این طور چیزها بود.
ولی یکهو حالش کلا از این رو به آن رو شد …!
روحیه اش بنا به دلایلی عوض شد.
من این رو می فهمیدم.
اما دلیل تغییرات دایی رو نمی فهمیدم
تا اینکه بعد ها فهمیدم در همون حالت های خاص و خلسه، بهش گفته اند کمتر شوخی کن
این فایل صوتی نوار الان هم هست.توی نوار تکرار می کنه و می گه : گفته اند شوخی ات را کم کن.
ظاهرا این توصیه ائمه سلام الله علیه به او بود.بخاطرهمین دیگه مثل قبل نبود.
به مرور ارتباط ما کم تر شد و کم تر با کسی جوش می خورد.نه اینکه بداخلاقی کنه نه !!
بیشتر توی حال خودش بود …
شهید کاظم عاملو
غافله جامانده
میانِ مـــزارشـــان
سرگردان که شـــدی …
دل حیرانت را بردار
و کناری بـنـشــــین …
دلت اگــــر گرفته
کمی اشــــک بریز
نه برای حال دلــــت … نه!
برای جــامــانـدنـت
آری!
سخت اســـــت جاماندن!
کاش تقدیر شهـادت
به سرانجام شود..
و کسی هست
که میلش شده گمنام شود
عشق یعنی حرم بی بی و من می دانم!
بایداین سربرود
تادلم آرام شود…
روایتگری
نامش حسین بود؛
اهل شهرستان جَم؛ استان بوشهر.
در دوازدهمین بهار عمرش دست پدر را میگیرد،
به محل اعزام میبرد تا رضایت دهد برای رفتن حسین؛
عملیات بیت المقدس حسین را به آرزویش رساند.
شب عملیات گفتند حسین نیا.
حسین گفت:«من برای سقایی شما میآیم.»
حسین تیربارچی را به هلاکت رساند تا گردانِ در محاصره را نجات دهد.
رزمندهای آب خواست؛ حسین آب آورد؛
سر حسین بالا آمد.
خمپارهای…
اینگونه بود که حسین، حسینی شد…
شهید حسین صافی
خاطرات شهیده نسرین افضل.
نسرین افضل در سال 1338 در خانواده مذهبی در استان فارس پا به عرصه وجود نهاد و روزها و سالهای کودکی را به عطر رأفت و عطوفت مادری نیکروش و به همت و اهتمام پدری مخلص و متدین با شریفی گذراند.
وی در دوران تحصیل به عنوان یکی از دانشآموزان پرشعور و باشعور، بر بسیاری از نابسامانیها در رژیم طاغوت، خردمندانه اعتراض کرد، تا جایی که مورد تعقیب نیروهای امنیتی قرار گرفت.
زمانی که در مقطع دبیرستان درس میخواند باز میگشت. او در آن دوره که داشتن حجاب در مدارس ممنوع بود با دوستانش گروهی را تشکیل داد که همگی روسری آبی به سر کرده و در راستای پیروزی انقلاب فعالیت میکردند.
او با معدل 18موفق به اخذ دیپلم شد.
این شهیده، پس از پایان تحصیل در دوره دبیرستان با روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیت با حضور مؤثر در کمیته امداد، کمیته انقلاب اسلامی، سپاه و جهاد سازندگی با خدمت به محرومان روستایی، بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب میکرد.
در نخستین تلاشهایش،به عنوان جهادگر در یکی از روستاهای مجاور شیراز(روستای دودج) برای زنان و دختران جوان آن دیار به برگزاری کلاسهای فرهنگی همت گماشت و آنان را با اصول و معارف انسانساز اسلام مأنوس و مألوف کرد. سپس فعالیتش را در روستای «دشمن زیاری» ادامه داد و در منطقه «فراشبند» از توابع استان فارس به برگزاری نمایشگاه عکس و کتاب مبادرت ورزید.
شهیده افضل، در آغاز سال 1360 با مشورت برادر بزرگوارش شهید «احمد افضل» با فراخوان جهادسازندگی شیراز، به همراه جمعی از خواهران متعهد به کردستان رفت و همه وقت خویش در مهاباد به مجاهدت پرداخت. وی مدتی مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد را بر عهده گرفت و در عین حال، با دیگر ارگانها همکاری داشت.
به روایت از خانواده:
نسرین دیر کرده بود از صبح زود رفته بود جهاد و حالا دیر وقت بود. پدر در اتاق راه میرفت، مادر دلشوره داشت. همه نگران بودند، پدر با تندی گفت: نه آمدنش معلومه و نه رفتنش، این که نشد وضع. 24 ساعت سر خدمت باشه، سر کار باشه. بالاخره استراحت میخواد یا نه؟
مادر گفت نمیدونم والله تلفن زد، گفت: احمد، قدری خوراک و پول براش ببره، من هم نفهمیدم آدرس را به احمد گفت، یقین نزدیکای شیراز بوده توی راه یه خونواده جنگ زده را میبینه که بچشون مریضه، میخواست اونو به بیمارستان برسونه.
پدر گفت: خب به بیمارستان تلفن زدی؟ مادر گفت: مریض که نیست بگم صداش کنند مریض برده، اونجا که اسم همراه بیمار را یادداشت نمیکنند، بیمارستان فقیهی به اون بزرگی کی به کی است کی به کیه!
پدر گفت: این دختره چکاره است؟ همه جا سر میزنه، به داد همه باید، بچه من برسه؟ توی مسجد هیچ کس غیر از نسرین من نیست؟ توی جهاد هیچ کس مسئول نیست؟ تازه این خوابگاه عشایر رفتنش هم برنامه تازه اش شده، چند شب پیش هم رفته بود پیش بچههای عشایر یا اونها را مییاره خونه و مثل پروانه دورشون میچرخه و غذاهای رنگین جلوشون میگذاره، یا خودش میره اونجا. مگه نباید خودش هم زندگی کنه، صبح نسرین کجاست؟ مسجد، ظهر نسرین کجاست؟ مسجد، شب نصف شب نسرین کجاست؟ مسجد.
مادر گفت: اینها را که میآورد خانه، ثواب دارد غریبند، از خانه شان دورند، آمدهاند اینجا درس بخوانند، فردا کارهای شوند. از من غذا پختن و آماده کردن خانه و شستن برای آنها، اما اصلاً آرام و قرار ندارد. هر جا کار باشد، نسرین همان جاست، دنبال کار میدود.
کریم گفت: کار یک جا بند شدن هم بهم دادن. توی جهاد هیچ کس بهتر، تمیزتر، دقیق تر از نسرین، کتاب خلاصه نمیکنه. همه کتابهای استاد مطهری را به خاطر پشتکاری که داره، نسرین خلاصه نویسی میکنه. خواهرجون از همه بهتر این کار را انجام میده چون استاد مطهری را خیلی دوست داره و هم اینکه خیلی خوب کار میکنه. اما از بس دل رحم و مهربونه یکجا بند نمیشه، انگار که کار را بو میکشه. رفته توی دهات «دشمن زیادی» زنها را برده توی حمامی که جهاد براشون درست کرده، کلاس آموزش احکام و بهداشت گذاشته! اصلاً یک کارهای عجیب و غریبی میکنه.
عروسی هم که کرده هیچ فرقی نکرده یک هفته بعد از ازدواجش برگشت مهاباد.
همین طور که بیرون مثل فرفره کار میکنه، از وقتی هم که میرسه خونه میشوره، میپزه، و تمیز میکنه.
شهیدی که طالب گمنامی بود.
وقتی دلمان می گرفت و می خواستیم بیرون از خانه دوری بزنیم، اولین پیشنهادش مزار شهدای گمنام کُهَنز بود
در جوار مزارشان دعای کمیل برگزار می کرد. زیارت عاشورا می خواند
و بقیه را هم در عمق ارتباطش با شهدا غرق می کرد
به روایتی از همسر شهید :
همیشه حرف از شهادت می زد و تلاش می کرد شهادت و خاطره شهدا در زندگی مشترکمان کم رنگ نشود
هرجا نمایشگاه دفاع مقدس بر پا بود ما را می برد … در تشییع شهدا حضور داشت و از همه مهم تر این بود که توجه خاصی به شهدای تفحص شده داشت شهدایی که استخوان های آن ها باز گشته بود
با دقت نجواهای عاشقانه ی خانواده ها را با این استخوان ها گوش می داد و گریه می کرد. ارادت خاصی به این شهدا و علی الخصوص شهدای گمنام داشت
این ارادت باعث شده بود که دعاهایش به سمت گمنامی و بی نشانی در شهادت سوق پیدا کند
و همیشه این را می گفت و از من هم می خواست دعا کنم که بعد از شهادت برنگردد!
شهید محمد آژند
هر شهیدی کربلایی دارد ،
خاک آن کربلا … تشنه خون اوست …
وزمان انتظار می کشد
تا پای آن شهید بدان کربلا برسد
و آنگاه خون شهید
جاذبه خاک را خواهد شکست …
شهادت می دهند
اما به “اهل درد”
نه بی خیال ها
فقط دم زدن از
شهدا افتخار نیست
باید
زندگیمان
حرفمان
نگاهمان
لقمه هایمان
رفاقتمان
بوی شهدا بدهد
عطر بندگی خالص برای خدا .
نحوۂ شهادت «رضا سنجرانی» به روایت فرمانده جبهه مقاومت؛
شهدای مدافع حرم در لحظه شهادت «رضا سنجرانی» به استقبالش آمدند
سردار «علی صلاحی» گفت: هنوز یک ساعتی به غروب آفتاب باقی مانده بود که شهید «رضا سنجرانی» به همرزمش میگوید «ستارهها را میبینی؟ ستارهها را نگاه کن.» او هم جواب میدهد «رضا، هنوز یک ساعت به غروب مانده ستاره کجا بوده؟» و نیز در ادامه از او میپرسد: «مگر تو ستاره میبینی؟» و شهید سنجرانی در پاسخ میگوید: «بله. یک آسمان پر از ستاره میبینم.» بعد یک مرتبه میگوید: «حسن قاسمی آمد. ابوعلی آمد» و شهید میشود.
علاقه به قرآن و حضور در مسابقات
پدر شهید سنجرانی در ادامه گفتههای خود با تأکید بر علاقه و تخصص فرزند شهیدش به قرائت قرآن، اضافه کرد: از سه سالگی قاری قرآن بود و در تعطیلات تحصیلی در مسجد به بچهها قرآن درس میداد. اکنون شاگردانش بهترین قاریان منطقه قاسمآباد مشهد هستند.
وی ادامه داد: به نظرم رضا کلاس اول بود که مادرش کمکش کرد و او را برای مسابقات قرآنی که در شمال اگر اشتباه نکنم بابلسر برگزار میشد، آماده کرد. رضا از آن مسابقه یک سکه جایزه گرفت، وقتی من از جبهه بازگشتم با خوشحالی خبر مقام آوردن و جایزه گرفتنش را داد و ما هم تشویقش کردیم.
این پدر شهید به تصمیم فرزند خود برای رفتن به سوریه و دفاع از حرم اهل بیت(علیهم السلام) اشاره کرد و افزود: رضا بعد از به وجود آمدن داعش و اتفاقات عراق و سوریه، خیلی غمگین بود. یک روز که بسیار دلتنگ و بیقرار شده بود. دلیل دلتنگیاش را پرسیدم جواب داد، بابا داعش داره میره سمت حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) و حضرت رقیه(سلام الله علیها)، پرسیدم، گلولهای به سمت حرمها شلیک کردند، گفت، نه بابا اگر این اتفاق میافتاد شاهرگم را میزدم، گفتم این کار که سودی ندارد.
در منطقه معروف به «کرار» بود، از همرزمان نزدیک شهیدان «مرتضی عطایی» و «حسن قاسمی دانا» که بعد از چهار بار اعزام اول مهرماه در دیرالزور شهید شد. شهید «رضا سنجرانی» رزمنده مدافع حرم ایرانی از لشکر فاطمیون بود که پس از جانبازی از ناحیه دست و پا در اول مهرماه و مصادف با دوم ماه محرم الحرام به مقام رفیع شهادت نائل شد. پدرش شهید سنجرانی میگوید: «رضا در 40 سالگی شهید شد و امروز بعد از 40 سال احساس میکنم پسرم را نمیشناختم، انگار از جنس ما آدمهای عادی نبود، من خودم هم سالها در جنگ هشت سال دفاع مقدس بودم اما رضا از من پیشی گرفت، او لایق شهادت بود و من نه.»
خانه پدری شهید سنجرانی در منطقه قاسم آباد مشهد مشخص است، عکسهای شهید بر ورودی خانه و مهمانهایی که میآیند و میروند و «یوسف سنجرانی» پدر شهید خودش در مقابل ورودی خانه ایستاده و با وجود درد فراق و نبود پسرش صبورانه و با روی باز یکی یکی به مهمانها خوش آمد میگوید.
رضا با خدا معامله کرد.
مادر خیلی کوتاه و مختصر سخن میگوید. حرفهایش را در چند جمله خلاصه کرده و میگوید:رضا با خدا معامله کرد از همان روز اول میدانستم این پسر پیش من نمیماند و مال من نیست. روزی که میخواست به سوریه برود، گفتم: «من جواب بچههایت را نمیتوانم بدهم»، رضا گفت: «مادر! من اگر نروم از حرم دفاع کنم، شما فردا میتوانی سرت را مقابل جدت حضرت زهرا(سلام الله علیها) بالا بگیری؟ به حرم بی بی(سلام الله علیها) جسارت میکنند، من چطور آرام بنشینم؟» حالا هم در عجبم که چرا اینقدر آرامم و صبور. مطمئنم در حقم دعا کرده وگرنه مگر میشود خار به پای فرزندی برود و مادرش آرام بنشیند. بخدا رضا برایم دعا کرده است.
سلام علیکم بماصبرتم
به یاد شهید مهدی باکری
إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا …
گردان برای عملیات والفجرهشت به روستای چوئبده اعزام شده بود …
ما ضمن آموزش گردانها در گردان سیدالشهدا علیه السلام کادر بودیم…
مدتی که در این روستا ساکن شدیم تا شروع عملیات عبور از اروند وحشی، مدت زیادی نبود لکن مملو از خاطرات بود …
خاطراتی عمیق و انسان ساز…
خاطراتی که برای عروج و پرواز انسانها دست آویز خوبی است…
اساساً گردان در منازل روستائی ساکن بودند و سیره زندگانی علوی را در این مدت کوتاه به نمایش گذاشتند…
سیره علوی در همسایه داری
سیره علوی در اخلاق و رفتار مدنی
سیره علوی در برخوردهای اجتماعی
سیره علوی در انسانیت
سیره علوی در معنویت
مدینهی فاضلهای شنیده بودیم لکن تا آن روز ندیده بودیم …
روستای چوئبده مدینهی فاضله بود بدون کم و کاست
کاش بودید و می دیدید آداب معاشرت علوی را…
روز ها کار و تلاش(آموزش و سازمان و تجهیز)
وقت اذان همه بدون استثنا در محلی جمع میشدیم و نماز جماعت برپا میشد
چه جماعتی که ملائک بر این صفوف معنوی غبطه میخوردند…
جماعتی متشکل از عند ربهمهای آینده
جماعتی پاک سرشت و خدا جوی
جماعتی یک دل و نیک سیرت
شب که فرا میرسید آداب عجیبی مرسوم شده بود…
اهل خانهای (دستهی رزمی ) به خانهی دیگر میهمان میشدند و باهم شام صرف میکردند شروع غذا مراسم دعا و دعای فرج
همه هوای همدیگر را داشتند راشد حواساش به بچهها بخصوص میهمانان بود که کم و کسری نداشته باشند…
محفل انس بود و محبت
مجلس صفای علوی بود و عنایت صمدی
چه با حال بود شام آن شب ها
سفره درویشی و ساده
ولی حال و شور شعف علوی
شام که صرف میشد…
دعای سفره نورانیت مجلس را دو چندان میکرد
ارجمندی میگفت : غذای بدون دعای آغازین و دعای پایان سفره، وزر و وبال است و زهرمار
شام که تمام میشد…
عاشقان صحبت از عشق و عاشقی میکردند
حدیثی…
صحبتهای عارفانه…
ذکر خیر یاران سفر کرده…
یعنی مجلس علوی…
نه غیبتی بود و نه تهمتی
نه افترای بود و نه سوء ظنی
نه صحبت دنیا بود و نه صحبت مال و مقام
خلاصه از قیل و قال بری بود
فقط آنچه بود شور و حال
گاهی هم مزه پرانیهای مجید
و تبسمهای دوست داشتنی علی
مجلس که تمام میشد دعای فرج قرائت میشد و به جان امام دعا…
و دوستان وضو میساختند برای خواب…
سر بر بالش میگذاشتند در حالی که در دل نه کینهای بود نه حب دنیا
مالامال عشق خدا
نصف شب به بعد هم که برای خود حدیثی داشت…
تعدادی کفش دوستان واکس میزدند…
تعدادی حیاط خانه و سرویس بهداشتی را تمیز میکردند…
تعدادی الهی الفو جانسور
تعدای اشکهای سوزان که التماس وصال بود
تعدادی وصیت نامه
تعدادی پرستار بیماری در درمانگاه صحرائی
خدایا چه شد ایام زیبای چوئبده
الهی کو آن مدینهی فاضله
کجایند آن دُردی کش میخانه
دیگر از آنها نشان باقی نیست.
سلامتی حضرت آقا ، ارواح مقدس شهدا و ارواح امواتمان را به سه صلوات حیدری میهمان کنیم.
شهید جعفر شیر سوار :
مردان خدا نمی توانند زنده باشند و ظلم بر آنها حکومت نماید
شرف و انسانیت شخص، زمانی ارزش دارد که برای همه ی انسان ها فدا شود
اتسانی که فقط به فکر خودش باشد مثل حیوان یا پست تر از حیوان است …
برشی از وصیت نامه شهید :
برای نجات انسان ها از خود گذشتگی نیاز است.
نمی شود در خانه پیش زن و بچه نشست و شعار داد
باید هجرت نمود، از خانه ی جهل به خانه نور روانه شد حتی به سر حد جــان …
هیچ مهم نیست که چه بلایی سر آدم می آید مهم این است که هدف مقدس باشد …
اگر هرجا توقف نمودیم و از حرکت باز ماندیم دیگری به ادامه هدف مقدس بپردازد …
شهید جعفر شیر سوار
چشم پاک دختری از جملهای تر مانده است
چشمهای پاکش اما خیره بر در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک تنهاییاش
عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است . . .
اول پاییز بود و در کلاس
دفتر خود را معلم باز کرد
بعد با نام خدای مهربان
درس اول آب را آغاز کرد
گفت بابا آب داد و بچه ها
یک صدا گفتند بابا آب داد
دخترک اما لبانش بسته ماند
گریه کرد و صورتش را تاب داد
او ندیده بود بابا را ️ولی
عکس او را دیده در قابی سپید
یادش آمد مادرش یک روز گفت
دخترم بابای پاکت شد شهید
مدتی در فکر بابا غرق بود
تا که دستی اشک او را پاک کرد
بچه ها خاموش ماندند و کلاس
آشنا شد با سکوتی تلخ و سرد
دختری در گوشه ای آهسته باز
گفت بابا آب داد و داد نان
شد معلم گونه هایش خیس و گفت
بچه ها بابای زهرا داد جان?
بعد روی تخته سبز کلاس
عکس چندین لاله زیبا کشید
گفت درس اول ما بچه ها
درس ایثار و وفا ، درس شهید
مشق شب را هر که با بابای خود
باز بابا آب داد و نان نوشت
دخترک ️اما میان دفترش
ریخت اشک و “ دادبابا_جان” نوشت
مارو به هزینه ی شخصی خودش با عزت و احترام به کربلا فرستاد
بهش گفتم : وقتی برگشتیم ولیمه نمی خوایم ، پول خرج نکنین.
اما گوشش بدهکار نبود، کلی برای استقبال از ما زحمت کشیده بود
گوسفند قربانی کرد و همه ی اقوام و دوستان رو ولیمه داد.
به نقل از مادر شهید :
با اینکه جیب پر پولی نداشت اما همیشه حواسش بود به ما بود
اگه پولی به دستش می رسید حتما بخشی از اون رو به من می داد
می گفتم : میثم من راضی ام زهر بخورم اما تو پول به من ندی ، بذار برای خودت مامان جان ….
اما توجهی به حرفم نمی کرد
هرچی بهش می گفتم این قدر پولهاتو خرج ما نکن .تو گرفتاری ، پول نیاز داری
جوابش همیشه این بود : (توکلم به خداست وقتی به شما خدمت می کنم به مالم برکت می ده
اگه در خدمت شما نباشم برکت از دارایی و مالم گرفته می شه
شما کاری نداشته باش ، فقط پول هایی که من می دم رو بگیر
نگران جیب من نباش ، فوقش کم اوردم قرض می کنم. )
شهید میثم نجفی
برگرفته از کتاب : حلمای حرم
امام خامنه ای :
ما مدت هشت سال از حیثیت، ناموس، دین، تمامیت ارضی ، مردم، انقلاب، حکومت، نظام اسلامی و قرآن دفاع کردیم و چنین دفاعی ، مقدس است.
گل اشکم شبی وامیشد…
ای کاش…
همه دردم مداوا میشد ای کاش
به هر کس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت ما میشد…
ای کاش…
گلى گم کرده ام
مى جویم او را…
لاى به لاى سیم هاى خار دار
زیر مین هاى کار شده
بین گل و لاى مرداب ها
و تالاب ها تو را مى جویند…
معنى مُرَمَّل بِدِماء را وقتى فهمیدم که
استخوانهاى تفت دیده نوجوانى را از
عمق کربلاى فکه بیرون مى آوردند…
حقیقتا تفحص امر زینبى است
داشت می گفت خداحافظ و مادر می سوخت
آب می ریخت ولی کوچه سراسر می سوخت
رودی از شهر خودش بود وبه دریا می رفت
روزگاری که در آتش ، تن کشور می سوخت
شهیدی که در جبهه شمشیر میبست …
سال 1360 درحالی که 20 بهار از عمرش گذشته بود پا به جبهه گذاشت ، سال 61 و در عملیات مسلم ابن عقیل(علیه السلام) در سومار در اثر اصابت ترکش دست چپش از کتف جدا شد و به پشت جبهه برگشت. 15روز بعد با آستین خالی در دوکوهه روئیت شد. او ول کن نبود ، کسی باورش نمیشد که او هنوز میتواند سینه به سینه دوشکا برود و با نارنجک خاموشش کند.
در عملیات والفجر یک در حالیکه 3 ماه بیشتر از قطع دست چپش نمیگذشت تیر دشمن به گردنش اصابت کرد و باز مجروح شد. بعد از بهبودی به جبهه بازگشت و این بار در مقر قلاجه همه را حیرت زده کرد. در مراسم صبحگاه اردوگاه قلاجه قبل از عملیات والفجر4 با آستین خالی و قداره به کمر، درحالیکه پرچم سرخی به دست داشت ظاهر میشد و خودش کمپوت روحیه بود.
دراسفند 64 اسلحه به دست و شمشیر به کمر ، با گردان حضرت علی اصغر (علیه السلام) درعملیات والفجر هشت حاضر شد که هدف ضربه زدن به دشمن در جزیره امالرصاص و آن سوی اروندرود بود، تیربار چهارلول دشمن امان همه را بریده بود. وقتی روی خاکریز قفل میشد مثل موریانه خاکریز را کوتاه میکرد و تلفات میگرفت. عبدالرزاق دست به کار شد. برای رسیدن به تیربار دشمن باید از باتلاقی که بین ما و دشمن بود میگذشت و رد شدن از این همه گل و لای به این راحتی نبود و دشمن کاملا روی مواضع ما دید تیر داشت، نارنجک به کمر و شمشیر به دست حرکت کرد و دقایقی بعد تیربار دشمن خاموش شد و عبدالرزاق هم افتاد. کسی نفهمید چه شد اما همه می گفتند اینبار شمشیـر به کار آمد و بر سر زبانهـا افتاد که عبدالرزاق علی شیری تیربارچی بعثی را با شمشیر قیمه قیمه کرد…
شهید عبدالرزاق علی شیری
شهادت اسفند64 فـاو
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: همه چشم ها در قیامت گریانند، جز سه چشم: چشمی که در دنیا از خوف خدا بگرید و چشمی که از نگاه به نامحرم خودداری کند و چشمی که به خاطر نگهبانی در راه خدا بیدار بماند.
(نور الثقلین، ج 3، ص 583)
#حدیث_روز
آرامش را مرد به زن میبخشد
و زن آن را
در خانه تقسیم میکند
و دوباره به مرد باز میگرداند
آرامش را به هم هدیه دهید
برای ایجاد آرامش در خانه محبت خرج
ﺁﺭﺍﻣﺶ ﯾﮏ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﺳﺖ
ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯼ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ
ﺗﺤﻔﻪ ﺍﯼ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺑﺎ ﺭﻧﮓ ﻋﺸﻖ
ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ.
️در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند ،
عارفی از کوچه ای می گذشت. غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
به او گفت : چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟
غلام جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد ،
پس چرا غمگین باشم ؟
️عارف گفت : از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم
نیازهای کلیدی مردانه:
مردان هم مانند خانم ها نیازهای انحصاری دارند که برای داشتن ارتباط همسران موفق، خانم ها باید در برآورده کردنشان تلاش نمایند. برخی از این نیازها عبارتند از:
1- نیاز به اعتماد
2- نیاز به تشکر در مقابل کارهایی که انجام می دهند
3- نیاز به تحسین
4- پرهیز از انتقاد
5- نیاز به ریاست
6- رها کردن در غار تنهایی و…
افلاطون را گفتند : چرا هرگز غمگین نمیشوی؟
گفت دل بر آنچه نمی ماند
نمی بندم.
فردا یک راز است ; نگرانش نباش.
دیروز یک خاطره بود ; حسرتش را نخور
و امروز یک هدیه است ; قدرش را بدان و از تک تک لحظه هایت لذت ببر.
از فشار زندگی نترسید به یاد داشته باشید که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبدیل میکنه..
نگران فردایت نباش خدای دیروز و امروز خداى فردا هم هست…
ما اولین بار است که بندگی میکنیم. ولى او قرنهاست که خدایى میکند پس به خدایى او اعتماد کن و فردا و فرداها را به او بسپار…
نگران نباش
خدا دربرابراشکهایت نابینا نیست
در برابر دعاهایت ناشنوا نیست
و در برابر دردهایت سکوت نمیکند
هرگزغمگین مباش
آغوش اوبراى همه بندگانش بازاست
اومیبیندمیشنودونجاتت میدهد
دعا کن همیشه چشمانی داشته باشی که بهترین ها را ببیند ، قلبی که حتی بدترین ها را هم ببخشد ، ذهنی که بدی ها را فراموش کند و روحی که ایمانش را از دست ندهد
️سعی کن کسی که تو را میبیند، آرزو کند مثل تو باشد.
از ایمان سخن نگو! بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند.
از عقیده برایش نگو! بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد.
از عبادت برایش نگو! بگذار آن را جلوی چشمش ببیند.
از اخلاق برایش نگو! بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرد.
از تعهد برایش نگو! بگذار با دیدن تو، از حقیقت آن لذت ببرد.
️"بگذار مردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند”
انسانها در شرایط ترس،به زیستن می اندیشند..
در شرایط ترس،
وقتی انسان بی محتوا شد دیگر اراده نمی کند تا هر طور که خودش خواست زندگی کند
انسان بی محتوا فقط به زیستن فکر می کند و نه به چگونه زیستن،
و به صِرف ماندن می اندیشد،
ماندن را زندگی می پندارد.
و صِرف ضرورتِ زیستن، او را در برابر واقعیت، تسلیم و خاضع می کند و معاویه چنین حالت روانی را که جامعه را فرا گرفته می شناسد و نه تنها درصدد درمان آن نیست بلکه تلاش می کند پایة حکومت خود را بر چنین روان اجتماعی بنا کند.
او آرزویی بهتر از این ندارد که مردم در همین شرایط فکری بمانند.
معاویه؛ کسی نبود که همه او را بپذیرند ولی کاری کرده بود که این نپذیرفتن،
برای او مشکلی به وجود نیاورد و همه تسلیم او شوند،
به این معنی که باور کنند در برابر او نمی توان کاری کرد.
و لذا بسیاری از صحابه و تابعان به امام حسین(علیه السلام) می گفتند:
کاری نمی توان کرد. و حسین(علیه السلام) آمد که کاری بکند و شعار «کاری نمی توان کرد» را که امنیّت فرهنگ معاویه در آن نهفته است، بشکند.
و حالا همین فرهنگ بعد از مرگ معاویه هم ادامه داشت.
وقتی تفکّر و علم و دین، مدار و محور زندگی انسان و جامعه نباشد،
چنین انسان و جامعه ای خیلی زود با ترس به خضوع می آید و حتی برای فرار از حیطه وحشت، به تملّق می افتد و چاپلوسی و محبّت به شخص ستمگر را پیشه می کند.
و خودکامگان در این شرایط بدون هیچ مقاومتی، ابتکار عمل را در دست دارند و به قیمت ترسی که ایجاد کرده اند در امنیت زندگی می کنند.
و حسین(علیه السلام) در چنین شرایطی زندگی خود را بر اساس توکّل و علم و ایمان، انتخاب می کند
و جوّ زمانه، او را از خود باز نمی ستاند و به وضع موجود صحّه نمی گذارد.
رمز به کار نشستن حیله های معاویه از آنجاست که مسلمانان
پس از جنگ و کشورگشایی های طولانی در زمان خلیفة دوم، از کمالات معنوی خالی شدند
و معاویه به کمک چنین افراد عمل زده ای با فرهنگ علوی روبه رو شد،
مردمی که بیش از ده سال فقط جنگیده اند، آن هم چه جنگی!
جنگی که خلیفة دوم دستور داده است
«حَیَّ عَلی خَیْرِ الْعَمَل»
را از اذان حذف کرده اند تا نماز بهترین عمل قلمداد نشود
و جنگ و کشورگشایی مقصد اصلی مردم بماند.
در زمان خلیفة دوم عمل زدگی حاکم شد
و همین عمل زدگی زمینه ای گشت که زمانة معاویه را رونق داد و معاویه توانست
در چنان بستری نقشه های خود را عملی کند.
یک ملّت بی محتوا که نه فکر دارد،
نه دین و نه علم،
در مقابل ترس،
هم به راحتی خضوع می کند و هم چاپلوس و تملّق گوی کسی می شود که از او می ترسد.️
در واقع آن جنگ ها فتوحات اسلامی نبود،
بلکه فتوحاتی بود برای معاویه،
تا قلب مردم مسلمان را با رعب خود تسخیر کند و از فداکاری برای اسلامِ معنوی باز دارد.
اگه نگاهِ حرام نکردی، طبیعتاً موجبِ بهتر شدن رابطت با همسر و فرزندانت شدی و لذّتش رو بردی.
پس معنا نداره که بخوای سر خدا منّت بذاری! تازه باید کلّی هم از خدا تشکّر کنی که همچین توفیق خوبی بهت داده .
به همسرتان نگویید: “هرطور راحتی
تحقیقات نشان داده که عبارت “هرطور راحتی”
و معادلهای آن در فرهنگهای مختلف، بیشتر از هر عبارت دیگری اعصاب افراد را بهم میریزد و باعث تنش و دعوا میشود
البته هر طور راحتید
تلنگــری قابل توجه!
همسر فرعون
تصمیم گرفت که عوض شود ؛
و شُد یکــی از زنــان والای بهشتــی …
پسر نوح
تصمیمــی برای عوض شدن نداشتــ …
غرق شد و شُد درس عبرتــی برای آیندگان…
اولی همسر یک طغیانگـــــر بود
و دومی پسر یک پیامبـــــر…!!!
برای عوض شدن هیچ بهانهای
قابل قبول نیست….
این خودت هستــی که تصمیم میگیری
تا عوض بشی
آدم هم زمانی عوض میشه که پا روی هوای نفسش بذاره…
از گمنامی نترس…
از اینکه اسم و رسمی نداری،
از کارهای کرده ات به نام دیگری…
از بی تفاوت بودن آدم ها…
از تنهایی ات در عین شلوغی ها،
غمگین مباش…
که گمنامی اولین گام برای رسیدن است…
از بدن نوعی آهوی خاص مشک تهیه می شود.
خود آهو از این مساله بی خبر است و همیشه در جستجوی منبع آن بوی خوب می گردد.
او آگاه نیست که این بوی مطبوع از درون خود او ساطع می شود.
ما نیز همانند این آهو مدام در جستجوی آرامش و شادی در اطراف خود هستیم؛
در حالی که این آرامش و شادی پیوسته در درونمان است.
پس همواره به دنبال صلح و آرامش درونی خویش باشید و در پی چیزی کمتر از آن نروید…
چگونگی دریافت یک لحظه آرامش.
مرد در کشاکش زندگی مردانه خود احتیاج به یک لحظه آرامش دارد تا بتواند راه را ادامه دهد. آن لحظه آرامش کی هست؟
همان وقتی است که او در محیط سرشار از محبت و عطوفت خانوادگی خودش قرار میگیرد.
رهبر انقلاب
?مطلع عشق، صفحه 28
کوزه ات را خالی کن!
دلی که از عشق های دیگر پراست، وهزار رنج دارد
از عشق خدا سرشار نمیشود…
کوزه به اندازه ای که از،هوا خالی شده از آب پر می شود!
میزان یادگیرى در حالتهاى مختلف
10%وقتى میخوانید
20%وقتى میشنوید
30%وقتى میبینید
50%وقتى میبینید ومیشنوید
70%وقتى بحث میکنید
80%وقتى تجربه میکنید
95%وقتى به دیگران یاد میدهید
اینکه ما لباس مشکی میپوشیم درمراسمات عزا ، آیا ریشه مذهبی داره؟اصلا ازکجابه دین اضافه شده که لباس مشکی نماد عزا وماتمه؟؟
پاسخ به سوال:
️اوّلاً؛
سیاهپوشى برای عزا ، سنت منطقى بشر در طول تاریخ بوده و در ایران باستان، یونان و اعراب رواج داشته است.
شواهد تاریخى و ادبى نشان مىدهد رنگ سیاه از دیر باز در میان بسیارى از ملل و اقوام نشان عزا و اندوه بوده است. این امر به ایران یا دوران اسلام اختصاص ندارد و اعراب پیش از اسلام، ایرانیان و یونانیان باستان در عزا جامه سیاه یا کبود مىپوشیدند.(1)
️دوم، سیاهپوشى بر مصائب اهل بیت(علیهم السلام) تداوم سیره انسانى است.
گزارشهاى مستند تاریخى حکایتگر این حقیقت است که پیامبر و ائمه اطهار(علیه السلام) بر این سنت منطقى و رسم طبیعى مُهر تأیید گذاشته، در #عزاى عزیزانشان سیاه پوشیده اند. به روایت ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، امام حسن(علیه السلام) در سوگ امیرمؤمنان على(علیه السلام) جامه سیاه پوشید و با همین جامه براى مردم خطبه خواند.(2)
️براساس حدیثى که اکثر محدثان نقل کرده اند، زنان بنى هاشم در سوگ اباعبدالله الحسین(علیه السلام) جامه سیاه پوشیدند(3).
از این حدیث شریف که مورد اعتماد و حجّت بوده و شخصیّتهایی از مشاهیر و ثقات اهل بیت آن را روایت نموده اند ـ استفاده میشود:
1ـ پوشیدن لباس سیاه در ماتم و عزا از صدر اسلام مرسوم بوده، بانوان بنیهاشم در ماتم حضرت سیّد الشّهدا(علیه السلام) لباس سیاه پوشیدند.
2ـ تشویق و ترغیب امام(علیه السلام) از این عمل، دلیل بر رجحان و مطلوبیت آن است؛ و فهمیده میشود که ادامه آن جهت فراموش نشدن این واقعة بسیار بزرگ تاریخی و بزرگداشت قیام سیّد الشّهدا مستحب است.
مرحوم کلینى نقل میکند که سلیمان بن راشد از پدرش نقل کرد: امام سجاد(علیه السلام) را دیدم که جبّه اى جلو باز و سیاه رنگ و طیلسانى کبود رنگ پوشیده بود.(4)
برخی نوشته اند که دختر “ام سلمه” و زنان انصار در عزای “حمزه” و شهیدان اُحد لباس سیاه پوشیدند و “اسما بنت عمیس” نیز در عزای “جعفر طیار” سیاه پوشید.(5)
منابع:
1- تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، آداممتز، ترجمه علىرضا ذکاوتى قراگزلو، ج2،ص127؛ سیاهپوشى در سوگ ائمه نور، 53-93.
2- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 16، ص 22
3- بحارالانوار، ج 45، ص 188؛ وسائل الشیعه، ج 2، ص 890.
4-وسائل الشیعه، ج 3، ص 361.
5- حسین رجبی، پاسخ به شبهات عزاداری، ص 104.
ما فهمیدیم
آنچه را که شیعیان کوفه نفهمیدند؛
آنان نفهمیدند
که یاری نماینده امام ، یاری امام است
روزی که حضرت مسلم ،
از بلندای کاخ اِبن زیاد ، سقوط کرد
شیعیان کوفه ، از چشم خدا افتادند
آن روز ،
یاری حضرت مسلم ، یاری امام حسین بود
و امروز ،
یاری رهبر عزیزمون امام خامنه ای ،
یقینا یاری امام زمان است
و ما شیعیان ایران
تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خونمان
با جان و مال و زبانمان
از دین و رهبر و وطنمان ،
محافظت می کنیم .
اجتناب از مقایسه.
مقایسهی مرد زندگیت با مرد دیگه اقتدار اونو میشکنه
مقایسهی زن زندگیت با زن دیگه احساس اونو خدشه دار میکنه.
معجزه جملات محبت آمیز.
جملاتتون رو با ضمیر “من” شروع کنین
نه ضمیر “تو"…
مثلا به جای این که به همسرت بگی:
تو به ظاهرت نمی رسی و به آراستگیت اهمیت نمیدی
بگو:
من دوست دارم بیشتر به خودت برسی?