تولـد
زیباتـریـن
اتفاق زندگیست
امّـا زیباتـر از آن ،
این است که زندگـی
با تولـد آغـاز و
با شهـادت تمـام شود …
وصــــیت نامــــه
ای عاشقان اهل بیت رسول اللہ! من خیلی آرزو داشتم که 1400 سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(علیه السلام) می جنگیدم تا شـــهید شوم و حال، وقت آن رسیدہ که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله دفاع بکنم.
لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه می شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(علیه السلام) در دفاع از خــواهر بزرگوارشان شهید بشوم
یا حسین تا آخرین قطره ی خون نمیگذاریم دوبارہ خواهرت به اسارت برود…
شهیدحــــامدجـــوانی
نامه همسر شهید محسن حججی خطاب به همسر شهیدش.
بسم رب الشهداء والصدیقین
سلام بر حسین و یارانش و سلام بر محسن عزیزم.
میم، مثل حسین
42روز پیش راهی سفرت کردم.سفری پر از خطر، اما پر از عشق.سفری که بازگشت از آن یا برگشتن بود یا ماندن.سفری که برگشتنش زندگی بود و ماندنش هم زندگی.اولی زندگی در دنیا و دومی زندگی هم در دنیا و هم در آخرت.
هر چه بود عشق بود و عشق.خودم هم ساکت را بستم و وسایلت را جمع کردم.از زیر قرآن ردت کردم.آخرین نگاهت هنوز پیش چشمانم هست.ای کاش بیشتر نگاهت کرده بودم، هم چشمانت را، هم قد وبالایت را، هم سرت را.راستش را بخواهی فکر نمیکردم این قدر پر سر و صدا شود رفتنت. نه فقط رفتنت، حتی آمدنت.
عزیز دلم؛ دروغ چرا؟ خیلی دلم برایت تنگ شده است.میدانم که تو هم همین حس و حال را داشته ای.شب قبل از عملیات زنگ زدی وگفتی:«دلتنگتان شدهام ».
آمدم بی تابی کنم….اما باز کربلا نگذاشت. آخرین دیدار رباب و همسرش.آمدم بی قراری کنم…اما، به یاد روضه حضرت رباب افتادم.روضه رباب خداحافظی اش فرق می کند.وداع آخرش فرق میکند. خودت هم قبول داری، اصلا رباب جنس غمش فرق می کند. رباب همسر، هم سرش را بریده دید. بالای نیزه دید. به دنبالش هم رفت. نمی دانم من همسر، هم سرم را میبینم یا نه؟! اما ، میدانم به اسارت نمی روم.
همسر خوبم؛ اگر عشق به تو نبود آرامش من هم نبود. قبل از رفتنت به من گفتی :«صبور باش، بی تابی نکن، محکم باش، قوی باش، شیر زن باش».من هم گوش کردم.عشق به تو مرا به این اطاعت رساند.
محسن جان؛ سفیر امام حسین.خبر داری روز عرفه نزدیک است.نمی دانم امسال دعای عرفه را بیاد حاج احمد کاظمی بخوانم یا بیاد تو.چقدر زرنگ بودی و من تازه فهمیدم.عرفه، مسلم، حاج احمد، تو و شهادت.یک رازی پشت پرده هست که شما را بهم گره زده.
میگفتی:« یک شهید را انتخاب کنید، باهم رفیق باشید و تا آخر هم با هم بمانید».گفتی :«زندگی ات را مدیون حاج احمد هستی»گفتی:«من سر این سفره نشسته ام ورزق شهادتم را هم از این سفره بر میدارم».تو حاج احمد را انتخاب کردی و حاج احمد هم تو را. مثل خودش هم رفتی؛ با عزت و سربلندی.
همسر عزیز و پدر مهربان، این روزها حضورت را بیشتر از قبل احساس میکنم.به این باور رسیده ام که شهدا زنده اند.خودت که شاهد بودی.بعضی مواقع علی آقا، پسرمان گریه می کرد، خیلی بی تابی می کرد.خسته که می شدم با تو حرف میزدم و می گفتم:«محسنم، علی را چه کار کنم؟ خودت بیا».تو می آمدی، چون علی آرام آرام میشد.میدانم که همیشه هم قرار است پیشمان باشی.اصلا خودمانی تر بگویم، زندگی جدیدی را شروع کرده ایم. مثل همه زندگی ها سختی هایی دارد، مشکلاتی دارد.اما، مهم این است که من فقط تو را دارم.این زندگی هم تفاوت هایی دارد، چون زندگی مان با بقیه فرق می کند، مثل همان روزها پیوند این زندگی آسمانی است.
اما میدانم که باز برایم قرآن میخوانی، آن هم با ترجمه.کتاب خواندن هایمان ادامه دارد.گلستان شهدا هم که میرویم.مداحی هم برایم می کنی.یادت هست چقدر این شعر را دوست داشتی.منم باید برم…آره، برم سرم بره….آن قدر گفتی وخواندی و گریه کردی و به سینه زدی که آخر هم رفتی.هم خودت و هم سرت.
راستی برایت نگفته ام، علی دیگر مثل قبل نیست.آرام تر شده.انگار فهمیده که بابایش قرار است بیاید و هر روز باید سنگ مزار پدرش را ببوسد تا خود صورتت را.همین هم برایش کافی است.
شب ها برایش قصه می گویم.یکی بود ، یکی نبود. پدری بود به نام محسن و ….با خودم قرار گذاشته ام هر شب یک داستان از تو برایش بگویم. موضوع های زیادی دارم.مثل، داستان روزهای گذشت و فداکاری ات در اردوهای جهادی.داستان عروس و دامادهایی که زندگی شان با عکس تو شروع شد.داستان فرزندی بنام امیر حسین که مادرش نامش را تغییر داد و شد محسن. داستان مشکلاتی که به واسطه متوسل شدن به تو حل شد.داستان مرد بودنت، نه ببخشید شیر مرد بودنت.
قصه ها را برایش می گویم تا بزرگ شود، مرد شود، جهادگر شود، ولایتی شود، پاسدار شود، شهید شود و مثل تو شود.
محسن دوست داشتنی ام؛ چه انقلابی به پا کرده ای؟!ببین.دنیا را زیر و رو کرده ای. دل ها را تکان داده ای. نه فقط در دنیای مجازی بیا و ببین برایت چکار کردند.برای آمدنت هم سنگ تمام میگذارند.
رهبرمان هم گفتند:«محسن حججی، حجت بر همگان شد».
همسر مهربانم؛ بگذار از سکوت این شب ها هم برایت بگویم.با خودم فکر می کردم که اصلا مگر محسن من چند سال داشته؟ محسن جان، مرد من؛ جوان دهه هفتادی امروز علم اسلام افتاده است به دست تو، به نام تو. چگونه زندگی کرده ای، که خدا عاشقت شد. خدا که عاشقت شد تو را انتخاب کرد.وقتی خدا تو را خرید، اهل بیت هم به بازار آمدند. دوستت داشتند که تو هم عاشق آنها شده ای. عاشق که نه، اصلا تو مثل خودشان شده ای.
دلنوشته هایت را خوانده ام. دوست دارم مثل حضرت علی اکبر در جوانی فدای اسلام بشوم…که شدی. میخواهم گوشه ای از مصائب حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بفهمم ….که فهمیدی.
درد بازو و پهلو را احساس کنم….که حس کردی. شهادت بی درد هم نمیخواهم. دوست دارم مثل ارباب بی کفن بی سر بشوم….بی کفن شدی، بی سر هم شدی.سر دادی و سردار شدی.
مردانگی را در چشمانت دیدم وقتی که در دست آن ملعون وحشی اسیر بودی و پهلویت زخمی بود. ولی، تو ایستاده بودی.اصلا مگر می شود؟! اما نه، تعجب هم ندارد. از مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها)به ارث برده ای. مظلومیت را هم از پدرت امیرالمومنین (علیه السلام).با شنیدن نام تو، عاشورا برای من تکرار میشود. تکرار که نه، تجسم هم میشود.غریب گیر آوردنت.
خنجر…پهلو…زخم…اسارت…تشنگی…رجز خوانی…خیمه…آتش… دود…سر جدا… بدن بی سر….روضه امتکه تکه شده. هر کلمه ای خودش زیارت ناحیه مقدسه است.
یک نفر بگوید مگر امروز، روز عاشوراست.
اما همسرم، نگران نباش. ما را به مجلس وبزم شراب یزید نبردند.در حرم امام رضا(علیه السلام)برایت مجلس آبرومندانه ای گرفتند.
ما مَردِ نبردیم
چه برنا و چه پیر
در مکتب ما
مرگ حقیر است حقیر …
بر منبر نیزہ
این چنین گفت حسین :
مردانه بجنگ یا دلیرانه بمیر…
سالخوردگان دفاعمقدس
اینجا زمین است …
همانجایی که آسید مرتضی آوینی ؛
آن را سیاره رنج نامید …
رنج میکشد زمین از تماشای یمن …
دعا برا مردم مظلوم یمن یادت نره
وقتـی
دل و دیدهات
با خــدا باشـد …
دشمن هرچه نزدیک تر ؛
در نظرت کوچک تر میشود …
در 15 تیرماه 1356 در روستای امیر حاجیلو از توابع شهرستان فسا دیده به جهان گشود ، وی اولین فرزند خانـواده بود. تحصیلات خود را تا دوره راهنمایی در روستای محلتولد با موفقیت گذراند، و برای ادامه تحصیل بهمراه خانوادهاش به شهرستان فسا عزیمت ڪردند، دوره متوسطه را بطور ناتمام رها کرد و در سال 1374 در سن 18سالگی با توجه به علاقهای که به نهاد مقدس سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی داشت به عضویت این نهاد در آمد .
دوره آموزشی عمومی خود را سال 1374 در پادگان شهید حبیب الهی اهواز آغاز کرد و دوره تخصصی اولیه توپخانه را با گرایش قبضه سال 1375 در پادگان 63خاتم الانبیا تهران با موفقیت به اتمام رساند و بعد به گروه توپخانه موشکی 56 یونس (علیه السلام) سروستان معرفی و در گردان جندالله بعنوان فرمانده قبضه مشغول خدمت شد و پس از مدتی خدمت در این گردان بنا به نیاز به گردان غدیر منتقل شد.
در سال 1377 گواهینامه پایان دوره آموزشی راکتانداز 240 مم را گرفت. در زمستان 1386 چندماه در کردستان در منطقهعملیاتی پیرانشهر با گروه پژاک مبارزه کرد و در سال 1390 به فرماندهی رسد دیدبانی از آتشبار هدفیاب منصوب گردید. وی در طول بیست سال خدمت صادقانه اش در مناطق مختلف حضور فعال و چشمگیری داشت . از جمله ماموریت های تنب بزرگ، تنب کوچک ، بندر عباس، قشم، کردستان .
در سال 1393 برای اولین بار برای دفاع از حرم اهل بیت (علیه السلام) راهی کشور عراق شد و ماموریت اول او منجر به آزاد سازی شهر صلاحالدین و تکریت گردید، در ماموریت دوم در مهر 1394 به تهران و از تهران به بغداد اعزام شد و سرانجام در تاریخ 24 آبان ماه سال 1394 در سامرا در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری (علیه السلام) و امام علی النقی (علیه السلام) به فیض شهادت نائل آمد. پیکر پاکش طی یک تشییع با شکوه در زادگاهش روستای امیر حاجیلو در گلزار شهدای امامزاده شهیدان به خاک سپرده شد.
پاسدار شهیدمدافع حـرم جلیل خادمی
روایت ناب
درعالم رویا به شهیدگفتم:
چرا برای ما دعا نمی کنید که
شهید بشیم؟!
گفت:مادعا می کنیم براتون
شهادت مینویسن ،ولی گناه
میکنید پاک میشه…
راوی:حاج حسین یکتا
اصطلاحات سنگری
* کبریتی برگشتن : به شهـادت رسیــدن و با تابـوت برگشتــن .
* آئینـه ایست : وقتـی که حالات و سکنـاتِ و وَجَنــات شهـادت در چهـره ی کسـی هـویدا بـود.
* بالا بالا هــا شـوت میـزنه : عرفـان و معنـویتش بالاسـت .
* برنامه ی پایانی : پیـرمـرد رزمنده ای که حال و روزش گواهی میداد از معـرکه جان سالم به در نمیبره .
* اُدکلن سنگــر : بوی جـوراب کثیـف و نشستــــه .
* صفحـه کلاج : وقتـی غـذا کوکو سیب زمینــی بـود .
* غسـل ِ شهـادت کامل نبــوده : کسی کـه در عملیـات شهیــد نمیشــد .
* غیبت چنـد بخشـــه ؟! : برای ممــانعت از کســی که میخـواست غیبت کنه .
* فـلانی روحیـه داره : کسـی که همیشــه میـلِ خـوردن داشـت .
* کارش مـُرغی ست : کسـی که دیـر یا زود شهیـد میشـه و باید چلـومرغش رو بخـوریم .
* کیـک ِ دستـــه : پیـک ِ دستــه
دوست دارم اگر شهـید شوم ،
پیکری نداشته باشم
از ادب دور است ،نزد سیدالشهدا(علیه السلام)
سالم و کفن پوش محشور شوم..
اگر پیکرم برگشت ،
دوستدارم سنگقبری برایم نگذارند
برایم سخت است ،
سنگ مزار داشته باشم
و حضرت زهـرا(سلام الله علیها) بی نشان باشند..
شهـید محمد عبداللهـی
قسمتی از وصیت نامه شهیدمحسن حججی
از همه میخوام این رو سیاه را حلال کنید، اگر حقی از کسی ضایع کردم، اگر غیبتی پشت سر کسی کردم، اگر دلی را رنجاندم، اگر گناهی از من سر زد؛ حلالم کنید…
اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم؛ شفیعتان خواهم بود.
اما چند وصیت کلی:
از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب بر حق امامزمان است.
از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید…همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید
آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند:
غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز…
از همه ی مردان امت رسول الله می خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید…
خودتان را برای ظهورامام زمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است.
همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما به خیر ختم می شود…
مقداری حقالناس به گردن دارم که عاجزانه می خواهم برایم ادا کنید…
- یک میلیون تومان به مادر بزرگ پدری بدهکارم
- مقداری بدهی به برادر محسن همتی ها بابت محصولات فرهنگی و کار های دیگر بدهکارم
- 32هزارتومان به اضافه مقداری سربند به پایگاه شهدای بنیاد امیرآباد بدهکارم
- اگر برایتان مقدور بود به مقدار یک ماه نماز و روزه برایم ادا کنید که اگر خدایی ناکرده گهگاهی از روی خطا نمازی قضا کردم و یا روزه ایی از دست دادم جبران شود…
اللهم عجل لولیک الفرج
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه
گویند شهادت مهر قبولی ست…که
بر دلت می خورد…
شهدا…دلم لایق مهر شهادت نیست
اما
شما که نظر کنید…این کویر تشنه
دریا می شود…با عطر شهادت
اللهم توفیق شهادت فی سبیلک
بانـــــــــو
چــــادری که شــــدی…
مرامــت هم چــــادری باشــد
چـــــادر که گذاشتی وظایفت بیشتر می شود ..
گرچه من می گویم عشــــــــــق است
و خبری از وظیــــفه نیست ..
چشم هایت بانـــــــــو
حواست باشد..
صدایت بانــــــــو
حواست باشد …
قدمهایت …
مبادا رفتارت چادری نباشد!!
آخر همیشه می گوینـــــد
چادر که سر کردی
یک چادر ظاهری بر سرت هست و یک چادر باطنی بر دلت..
حواست باشد بانــــــو
چادری که در دستان توست امانت زهراست …
مبادا روز قیامت چادر را از ما بگیرند و بگویند لیاقتش را نداشتی…
بانـــــو حواست باشد،چــــــادرحــرمـــــت دارد
سهل انگاری و سبک شمردن نمــاز
بیشترین تاکید قرآن در اعمال عبادی بر نماز است . داریم : نماز معراج مومن است ، نماز وسیله ی قرب به خداوند متعال است ، نماز جلوی فحشا و منکرات را می گیرد . سید بحرالعلوم می فرماید که من این اثر نماز را بالاتر از اثر عروج می دانم . اینکه نماز جلوی فحشا و منکر را می گیرد یعنی انسان را به درجه ی عصمت است . نماز ستون دین است .این آثاری است که برای نماز گفته شده است . ما در اذان به نماز خیر العمل ( بهترین عمل )می گوییم . نماز انسان را به خضوع و خشوع می رساند . همسر امام صادق (ع) می فرماید : زمانی که امام داشتند از دنیا می رفتند ، حضرت فرمودند : شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمارد نمی رسد . سبک شمردن نماز یعنی اینکه گاهی نماز را بخواند و گاهی نخواند یا عادت دارد که در اول وقت به نماز بی توجهی کند .یک وقت انسان به خواندن نماز در اول وقت مقید است و یکی دوبار عذر دارد . یک وقت انسان نسبت به نماز اول وقت خواندن بی توجه است . این درجه ای از سبک شمردن نماز است که قرآن آنرا سرزنش کرده است .
این افراد نماز می خوانند ولی نسبت به نماز سهل انگار هستند، صلاتهم ساهون . نمازی که قرآن می گوید همان نمازی است که آن آثار را دارد. یعنی نمازی که روح دارد ، حضور قلب دارد و این یک نماز واقعی است و انسان را از فحشا و منکر باز می دارد . چنین نمازی سنگین است . پس نماز ظاهری سنگین نیست . ما یک صورت نماز داریم که انسان را بالا نمی برد البته همین نماز با بی نمازی خیلی فرق می کند . کسی که نماز نمی خواند در قیامت عقاب می شود و شفاعت اهل بیت به آنها نمی رسد . حتی ظاهر نماز هم ارزشمند است . اگر انسان بخواهد درجاتی بدست بیارود بایدهمت بلندتری داشته باشد و نمازش را با روحش انجام بدهد . متدینین از این استاد پنج وقت یعنی نماز استفاده کنند. ما همه دنبال استاد می گردیم . استادی که باعث رشد و تقرب شما می شود همین نماز است . اما بشرط اینکه بتوانیم این نماز را با حضور قلب انجام بدهیم.
از بیانات حجت الاسلام عالی
چه کار کنم در منبر موفق شوم؟به فکر موفقیت نباش!
کدام انگیزه کلام مبلغ را طلا می کند؟
دو نیاز اساسی مبلغ!
طلبهها برای موفقیت در تبلیغ دین، نیاز به «حکمت» و «اخلاص» دارند، شما فکر نکنید اگر کسی کتاب خوانده باشد و از روی کتاب منبر رود، از اشتباه مصون است؛ احتمال اشتباهش بسیار زیاد است، مگر به این سادگی است آدم برود از روی کتاب بگوید؟! آیا به درستی اولویتها و مصداقها را، تشخیص داده تا بتواند جمعبندی دقیقی انجام دهد؟!
گاهی دیده می شود که مبلغی علم فراوانی دارد ، اما از آن جا که میزان محبّتش به اهلبیت کم است، یکی در میان غلط و درست میگوید؛ حکمت ندارد؛ در روایت فرمود:«اگر کسی محبت اهل بیت را در دلش محقق کند خدا چشمه های حکمت را بر زبانش جاری می کند؛ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ حَقَّقَ حُبَّنَا فِی قَلْبِهِ جَرَى یَنَابِیعُ الْحِکْمَةِ عَلَى لِسَانِهِ»(محاسن، ج1، ص61)
?از آن سو مبلغ نیاز شدید به «اخلاص» دارد؛ طلبهها می پرسند: «آقا چه کار کنیم موفق شویم؟» میگویم، وقتی رفتی بالای منبر، «فکر موفقیت نباش»، فکر دینِ مردم نباش، «فکر موفقیت» اخلاصت را کم میکند، خراب میشود همه چیز، بگو «من چه کار کنم اینها هدایت شوند»، این انگیزه کلامت را طلا میکند.
علیرضا پناهیان
سانسور سالروز امامت توسط برخی جریان ها
نهم ربیع الاول، نخستین روز امامت امام عصر حضرت مهدی موعود(عج) است. ولی همانگونه که همه میدانیم عدهای برای این روز مناسبتی دیگر سالروز قتل خلیفه دوم در نظر گرفتهاند و به خاطر دلبستگیشان به آن عنوان، به هیچ وجه نمیپذیرند که روز نهمربیع به عنوان روز آغاز امامت امام عصر(عج) نامگذاری شود.
از این رو شبهاتی را در این زمینه مطرح میکنند. در ادامه به بررسی دو شبهه دراینباره میپردازیم.
شبهه اول:
«در سیره ائمه (علیهم السلام) هرگز نداریم که توصیه به بزرگداشت آغاز امامت آنها شده باشد. جشن آغاز امامت یک بدعت است. این روش فرزندان پادشاهان و سلاطین ظلم و جور است که به دنبال مرگ پدر بودند تا خود به فرمانروایی برسند، در کجای تاریخ دیده اید فرزندان ائمه از شهادت پدر بزرگوارشان خوشحالی کنند؟!»
در پاسخ میگوییم:
این افراد در حالی جشن آغاز امامت امام عصر(عج) را بدعت میدانند که با تمسک به قاعده «تعظیم شعائر الهی» و بسط مفهوم آن، بسیاری از رفتارهای موهن همچون قمه زنی را به عنوان مناسک مذهبی به حساب میآورند. اگر جشن آغاز امامت در سیره ائمه(علیهم السلام) وجود ندارد، جشن میلاد ائمه(علیهم السلام) هم وجود ندارد!
توصیه به عزاداری برای سایر ائمه(علیهم السلام) به غیر از امام حسین(علیه السلام) هم وجود ندارد!
راهپیمایی برای عزاداری نیز در روایات نیامده است.
چرا این عده جشن تولد را سیره مستکبرانه پادشاهان برای بزرگداشت خویش به حساب نمیآورند یا آن را برگرفته از فرهنگ غربی نمیدانند؟!
به هرحال، امروز هیچکس در روز نهمربیع برای شهادت امام حسن عسگری(علیه السلام) شادی نمیکند و گره زدن آغاز امامت در روز نهم ربیع با مصیبت شهادت امام حسن در هشتمربیع نوعی مغالطه است.
شبهه دوم: آغاز امامت ولیعصر (عج) بلافاصله پس از شهادت امام حسن عسگری در روز هشتمربیع اتفاق افتاده است نه نهمربیع!
در پاسخ می گوییم:
اصل بزرگداشت آغاز امامت ولیعصر(عج)، عنوانی عرفی است و ریزبینیهای عقلی درباره آن جایی ندارد.
اگر توصیه به جشن میلاد ائمه(علیهم السلام) یا آغاز امامت، مستقیماً از ناحیه شرع مقدس اسلام بیان شده بود، جای آن بود که برای تعیین آن دقت عقلی میکردیم. ولی هنگامی که اینگونه بزرگداشتها موضوعی عرفی و جهت احترام و یادآوری ذکر امام زمان(علیه السلام) است، باید دید عرفِ مردم چه روزی را برای آغاز رهبری و امامت قرار میدهد. در عرفِ اجتماعی تمام ملل، به خاطر احترام به رهبر پیشین، روز بعد از رحلت او را برای رهبر جدید جشن و بزرگداشت میگیرند.
پس معرفی نهمربیع را به عنوان سالروز آغاز امامت ولی عصر (عج) هیچ اشکالی ندارد، چنان که عالم بزرگ شیعه سید بن طاوس با رد عنوان قتل خیلفه دوم در این روز، این احتمال را بیان می کند که شاید شادی شیعیان در روز نهم ربیع در ابتدا به خاطر همین مناسبت عظیم بوده است، ولی بعدها این شادی دست خوش انحراف شده است. وی در اقبالالاعمال مینویسد:
«اکنون که زمان رحلت مولای ما امام حسن عسگری(علیه السلام)، چنان که بزرگان ذکر کردند در روز هشتم ربیع الاوّل رخ داده است، آغاز ولایت و امامت حضرت مهدی(عج) بر امّت، روز نهم ربیع الاوّل خواهد بود و شاید تعظیم این روز، روز نهم ربیع الاوّل، به لحاظ این مناسبت برتر و برای توجّه به آن مولای بزرگ و کامل باشد.»
منبع: إقبال ج 3 ص113
مژده ای برای مردم آخرالزمان
از امام صادق (علیه السلام) نقل شدهذف است که
پیامبر به حضرت علی (علیه السلام) فرمودند :
«یا علی بدان که استوارترین ایمان ها
از آن مردمی است که در آخر الزمان هستند چون آنها به پیامبر ملحق نشدند و در زمان او نبودند و در واقع خیلی از حقیقت ها را که در زمان پیامبر رخ داد آنها نبودند که ببینند و بر آنها حجت بود ولی آن مردم این حجت ها را ندیدند و تنها به نوشته هایی که در سفیدی کاغذ ها نوشته شده ایمان می پذیرند با این حال ایمان آنها به مراتب قوی تر از ایمان مردم زمان پیامبر است»
( بحارالانوار جلد 125 )
#حدیث_روز
امام زمان (عج) فرمودند:
هریک ازشما باید عملی را انجام
دهد که سبب نزدیکی به ما و جذب
محبّت ما گردد، و باید دوری کند از
کرداری که مانسبت به آن ناخوشایند
و خشمناک میباشیم،
پس چه بسا شخصی درلحظهای
توبه کند که دیگر به حال او سودی
ندارد ونیز او را از عِقاب وعذاب الهی
نجات نمیبخشد.
بحارالانوار،ج53،ص176
#حدیث_روز
حـرف مـردم
لقمان و پسرش یک مرکبی داشتند. هردو سوار شدند جایی بروند، یکی دید گفت: بی انصافها، دو نفر آدم سوار یک حیوان شدید؟ به این حیوان فشار میآید. جفتشان پیاده شدند، حیوان خالی میرفت و اینها پیاده، یکی اینها را دید و گفت: عجب آدمهای نادانی هستید. این حیوان دارد خالی میرود، سوار او شوید. چرا پیاده میآیید؟ این دو حالت، لقمان سوار شد و پسر پیاده آمد. یکی دید و گفت: عجب آدم بی انصافی هستی. این بچه پیاده بیاید و تو آدم به این بزرگی و سر حالی سوار مرکب باشی؟ پیاده شد و خودش پیاده آمد بچه را سوار کرد. یکی دید گفت: عجب بچهی نا اهلی هستی. این پیرمرد پیاده بیاید و تو سوار شدی؟ گفت: بابا چهار حالت بیشتر ندارد. یا باید هردو سوار میشدیم یا هیچکدام، یا تو سوار و من پیاده، یا من سوار و تو پیاده! هر چهار جور را مردم حرف زدند.
یعنی شما هرکاری کنی، ما گاهی بعضی جاها سخنرانی میرویم، مثلاً آن آقا یک ماشین شاسی بلند دارد، من غالباً سوار نمیشوم. میگویند: حاج آقا چه ماشینی داری؟ گاهی مثلاً میگوییم: پیاده برویم یا با یک ماشین ساده برویم. میگویند: نگاه کن کلاس تواضع گذاشته است، میخواهد بگوید: من زهد دارم. آقای قرائتی خدا حفظش کند، میگفت: نماز جمعه جلو مینشینیم، یک چیزی میگویند. وسط جمعیت بنشینیم، یک چیزی میگویند. خیلی آقا باید حواس جمع باشد.
〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗
دو دستم ساقه سبز دعایت
گـل اشـکم نثـار خاک پایـت
دلم در شاخه یاد تو پیچیـد
چو نیلوفر شکفتـم در هوایت
به یادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زدیده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدایـی
نیستان را به آتش می کشانم
به یادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل یادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پیــراهن مـن
همه شب خواب بینم خواب دیدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب دیدار
تو خورشیدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب دیــدار
سـری داریـم و سـودای غـم تـو
پـری داریـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داریـم و دریــای غم تـو
قیصر امین پور
امام صادق علیه السلام:
کسانی که به خاطر گناهان می میرند، بیش از کسانی هستند که به خاطر اجل هایشان می میرند، و کسانی که به سبب نیکوکاری زندگی می کنند، بیش از کسانی هستند که به خاطر عمرها زندگی می کنند.
تنبیه الخواطر ج 2 ص 87
#حدیث_روز
5 نفر از مرزبانان ربوده شده آزاد شدند
فرمانده کل سپاه، سرلشکر جعفری :
5 تن از مرزبانان آزاد شدهاند و هم اکنون تحویل دولت پاکستان شده و آماده مبادله هستند
با توجه به مذاکرات صلحی که در حال انجام است، از ایران یگانهایی را به عنوان نیروهای حافظ صلح را به منطقه فرستادهایم.
در تلاشیم تا بدون معاوضه تمامی سربازان وطن که توسط جندالشیطان در بند شدهاند نجات یابند
آزادی مرزبانان ربوده شده به زمان نیاز دارد.
هر چیز در این دنیا حساب و کتاب دارد.
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ
ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳتﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ .
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،
که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد
فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدنﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ .
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑه ﺨﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ .
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪنکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند:
ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و….
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید .
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ می شود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ
ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ .
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ
ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ !
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ
ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ …
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور
هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست…
ارزش خود را به نظرات دیگران گره نزنید.
اگر ارزش شما نزد خودتان به این بستگی دارد که دیگران چقدر برای شما ارزش قائل می شوند، به احتمال زیاد جزو آن دسته از افراد هستید که تمام زندگی شان را وقف راضی نگه داشتن دیگران می کنند.
لازم نیست همه از شما خوششان بیاید یا با سبک زندگی شما موافق باشند. نکات خوب و بد انتقادات دیگران را مد نظر قرار دهید..
اما هیچ گاه اجازه ندهید ارزش شما را کس دیگری تعیین کند.
#فرهنگ_فاطمیه
راه مقابله با همسر بهانهگیر!
همچون مُسَکِّن آرامبخش باشید. بهانه جوییهای همسرتان علتی دارد، بیتردید او دچار مشکلی شده است. مشکلی که شاید به دلایلی چون خجالت کشیدن، صلاح ندانستن، سرزنش و… حاضر نیست به شما بگوید.
در چنین مواقعی پایگاه امنیت همسرتان باشید و او را به آرامش دعوت کنید. به حریم شخصی همسرتان احترام بگذارید و هرگز کنکاش و تجسس نکنید بپذیرید همسرتان اکنون نیازمند انرژی مثبت و نیروبخش است.
پس نقش آرام بخش بودن خود را به خوبی ایفا کنید و با ایجاد محیطی آرام و سکوتهای نشان از رضایت، فضایی را برای تفکر و کنار آمدن همسرتان با خودش فراهم آورید.
#فرهنگ_فاطمیه
نجات از فشار قبر
صدقه دادن برای سکرات و لحظه مرگو شب اول قبر
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«میّت در قبر هم چون انسانی است که در حال غرق شدن است و هر لحظه منتظر رسیدن کمکی به خود است. میّت چشم به صدقه و دعای زندهها دارد همین که میبیند شخصی برای نجات او دعای خیر و استغفار کرد یا صدقه داد شادتر میشود از اینکه همه دنیا را به او بدهند. »
و فرمودند: « برای میّت سخت تر از شب اول قبر نیست، پس بر مردگان خود، بواسطه صدقه دادن و هدیه فرستادن برای آنها، رحم کنید. »
لئالی الاخبار، ج 5، ص 260 الی 262.
#حدیث_روز
سرمشقی ماندگار از شهیدحمیدباکری.
حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟!
نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط.
می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان غرور برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم.
همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم.
به روایت همسر، کتاب نیمه پنهان ماه
️همه مثل هم
خیلی آرام گفت:
داداش،بایدصبرکنی،نه تنها تو،
بلکه همه مجروحین بایدصبر
کنند،اگرتوانستی به تنهایی
برگردی ایرادی نداره…
درمرحله ی اول عملیات در غرب
کانال ماهی برادر آقا ماشاالله به
سختی مجروح شده بود.دو نفر از
بچه ها پیش او رفتند و گفتند:
آقا ماشاالله اجازه بده حسین رو
به عقب بر گردونیم…
او اول توجهی به سخن آنها نکرد،
اما زمانی که دوباره حرفشان را
تکرار کردند، با تحکمی خاص که
مختص خودش بود به بچه ها
گفت:خیر، برادر من را نیز مثل
بقیه مجروحین ببرید داخل کانال.
باگفتن این سخن با عجله به کنار
برادرش که روی زمین افتاده بود
رفت.خیلی آرام وشمرده باحسین
شروع کرد به حرف زدن: داداش،
تو هم یک نیرو از نیروهای این
گردانی، همون مسئولیتی که در
قبال تو بر گردن من هست، در
قبال دیگران نیز دارم می بینی که
به دلیل محاصره ، نمی شه این
مجروحین روبه عقب انتقال بدیم
آمبولانس هم نمی تونه اینجا بیاد
بایدصبرکنی،نه تنها تو، بلکه همه
مجروحین بایدصبر کنند،اگر
توانستی به تنهایی برگردی ایرادی
نداره،هر کسی میتونه به تنهایی
برگرده ، معطل نکنه برگرده.
حرفش که تموم شد رفت سراغ
نیروهاش…
اَگِــه حــالِ دِلَــم خـــوبِـه
ســــُکـــوتَم مُعــجِــزِه کـــَــردِه
وَگَـــرنه خــــوب میـــدونَم
کِــه دَرد اَز هَــر طَـرَف دَردِه
جانباز شهید مراد حسین زاده
مروری بر زندگی جانباز شهید
مراد حسین زاده
جانبازشهید مراد حسین در تاریخ.1336/3/5دروستای قلعه گلاب از توابع بخش سردشت زیدون دیده به جهان گشود .
دوران کودکی ونوجوانی را مانند سایر همسالان خود سپری نمود ولی در جوانی مسیر خود را در جمیع جهات از همسالان خود تمیز داده و با مطالعه و تفکر راه خود را میان طرق مختلف زندگی سبیل الی الله برگزید و با حمیتی برخواسته از تدبر وتوکل کمر همت در خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی نهاد و در این مسیر آنگونه زیست که اولیاء الله می زیند .
شهید عزیز ما در احوالات شخصی احترام ویژه ای برای والدین قائل بود و تا آندم که پلکها را برای آخرین بار بر هم نهاد از خدمت مشفقانه و متواضعانه به آنها دریغ نکرد
او در امورات مالی بسیار دقیق و ریزبین بود و همه هم و غم خود را معطوف به مال حلال می نمود و همیشه در هر حال احترام
دوستان و همسایه ها را مد نظر داشت وخدمت به خلق و گره گشایی از مشکلات دیگران را راهی بسوی جلب رضایت خالق هستی می دانست .
احترام به جوانان ؛ اقوام و بسیجیان را جزء وظایف خود دانسته و همواره سعی داشت الگویی شایسته برای دیگران باشد در مراسمات یادوارهای شهدا حضور داشتند عاشق بسیج بود و
ولایت پذیری و تبعیت از مقام شامخ ولایت و ترویج ؛بسط وگسترش تفکر حضرت امام ( ره ) را تکلیف خود دانسته و بر آن اهتمام جدی می ورزید .
خصلت خاص این شهید عزیز اراده قوی و مستحکمش در به ثمر رساندن وظایف و تلکیفی بود که به او محول می شد و هیچوقت هیچ کاری را نصف ونیمه رها نمی کرد .
سرزندگی و شادابی و روحیه شوخ طبعی او عامل جذب دیگران بود .
اعتقاد خاصی به ذکرهای یومیه داشت و با توکل بر خداوند سبحان و دور از رنگ و ریا دائم بیاد حقتعالی بود و در سختی ها و مرارت های زندگی وجنگ با توکل به خداوند منان به خود و دیگران امید و نشاط می بخشید و در هنگامیکه مدال پر افتخار جانبازی را بر گردن انداخت نیز هیچگاه لب به شکوه نگشود و در هر حال شاکر نعمت های بی انتهای خداوند بود
انجام واجبات و اعمال مستحبی چون نماز شب ملکه رفتار او بود و تا لحظه شهادت مقید به آنها بود. قرآن و دعاها را عاشقانه و عارفانه قرائت می کرد و مدام در حق والدین و دیگران دعا می کرد و عاقبت این عبد صالح در تاریخ 1397/7/18
با کوله باری از تقوی و دستی در دست آفتاب و دستی در دست خورشید بسوی علی اعلیین پرگشود و به آرزوی دیرینه خود دست یافت
ودر گلزار شهدای سردشت زیدون در کنار دوستان شهیدش آرام گرفت.
و حقیقتا باید گفت که حسینیان را جزء تن هزار پاره و جامه شهادت میراثی نیست
نمک شناسی حق شهدا این هست که…
در راهی که آن ها باز کرده اند،حرکت کنیم.
امام خامنه ای
بسم رب شهید
باغ من آتش گرفت و لاله هایم خشک شد
نالهٔ هر باغبان آتش به جانم میزند
به احترام نام زیبایی پدر واژه ها تکیبرة الحرام سر می دهند قلمها موذن می شود
کلمات به پا می خیزند عرشیان نیت می کند
لاله ها قیام می کنند
قاصدک قنوت می گیرد
اقاقی به رکوع می رود
وشهید در سجده زیبای خداوندی محو می شود:
هنگامی که شیمیایی شدی انگار تمام بندبند صورت را کسی از پشت سر می کشید و می سوزانید تو می دانستی که شیمیایی شده ای؟ خیال می کردی هوا گرم است وخسته ای، حال و هوای وصف نشدنی داشتی انگار روحت می خواست از جسمت پرواز کند ومرتب وجعلنا من بین ایدیهم را می خواندی وبه یاد عطش لب های خشک وتر ک خورده اطفال حسین ابن علی علیه السلام ویاد صحنه کربلا می خواستی خس خس سینه ات را فراموش کنی کمی جلوتر که می رفتی وپیکر های تاول زده و،ورم کرده را که می دیدی؟
کم کم متوجه شدی که منطقه شیمیایی شده وآلوده است صورت نورانی وزیبای مه پاره ها که متلاشی شده بود را می دیدی وطاقت نمی آوردی وهم آن جا در سجده عشق خداوندی محو شدی وخاطره هامثل صاعقه یکی بعد از دیگری در ذهنت عبور میکرد ومرتب باعث وبانی این کار کثیف وعمل ننگین کسی که این جنایت را مرتکب شده بود را لعنت می کردی که عزیزترین فرزندان روح الله را وحشیانه به شهادت رسانید وعده ای را زنده نگه داشت تا ابر جنایت کاران بدانند نتوانستند با حیله ونیرنگ قلب بسیجیان لشکر خمینی ره را تسخیر کنند.وباید این لکهٔ ننگین را بر پیشانی خبیث خود تا ابد تحمل کنند وانگشت نمای خاص وعام باشند وبین همه ملتها سرافکنده وخجل باشند،خدایا پدرم خدایا نفس خدایا کپسول خدایا چه بسیار صبح زیبا می آید وگل ها شکوفه میکند ولی این یاد گاران گاز های خردل نمی توانند این هوای زیبا را استشمام کنند ومثل همیشه یاس غمگین گوشه اتاق پدر نگران چشم هایش بارانیست ونگران ثانیه های سکوت پدر پناه می برد به کپسول اکسیژن مثل همیشه من هم از درون و بیرون ذوب می شوم وهر روز با چشم اشک آلود شاهد تکرار مکرر مظلومیت تو هستم ومی دانم تاوان کار نکرده را پس می دهی که خودت قربانی آنی وراحتی نداری؟
خدایا مرتب دوچار تنگی نفس می شود خدایا کمکش کن خوب یادم هست که گفتی سیب یکی از میوه های بهشتی هست تیکه ایی از آن را در دهانت گذاشتی وخوردی، اما بعد از چند لحظه سینه ات را سوزانید واشکت را در آورد، تو خیال می کردی من تو را نمی بینم اما پدر نمی دانستی درونم غوغاست واشک های یاست زودتر از اشکهای تو شروع به باریدن کرد..
وای نفس هایت بوی خورده شیشه میدهد بابا
می دانم
به همین سادگی بهار آمدنت را بهانه کرده بودی
وغافل از این که زمستان جدایی
در زیر آستین تو پنهان شده بود
وخیاط طبیعت پیراهن سرخ شهادت
را بر قامت زیباوبلندت
اندازه میگرفت
و غُلمان
بهشتی انگشتر یا قوت الماس
را آماده میکردند
وتو بیقرار برای پیوستن
به یارانت بودی؟
من غمگین ودلتنگ
رفتن تو
وبی خبراز
زمان
هنوز آن نگاه پاک
ومعصوم وانتظار رفتن
را در دلم برای یادگاری
وتبرک نگه داشته ام
گفتم دلاور،!؟ در انتظاری گفتی آری، دوستانم همانان که در هویزه پر کشیدند ودر مجنون قطعه قطعه شدند
با سبد های گل یاس ونرگس
ولبخند آمده اند استقبال
گفتم فتح الفتوح هایت را بیاد دارم بابا جان
، تیپ 15 امام حسن علیه السلام عملیاتهای برون مرزی در خاک عراق،مبارزه با گروهک کومله جزیره مجنون
فتح الفتوح نبود ،،گفتم پس چه بود،،، گفتی !!!! وظیفه بود عشق به رهبری وطنم دختران و زنان مردان سرزمینم بود
گفتم برای چه آمده اند دوستانت پدر ؟؟
گفتی تا ورودم را به دانشگاه
زیبای شهادت جشن بگیرند،،،،
می دانی آنها فارغ التحصیل شده اندسالهاست آری می دانم که می دانی دلتنگ نباش
درد هایی که جز خانواده های جانبازان و بچه های آنان نمی دادند … خاطرات کودکی تا آخرین لحظۂ نفس هایش برایم تداعی می شد همه خاطره بود با همۂ آنها زندگی کرده ام
مادرم پرستار پدرم چقدر این سالها جنگید درد کشید تا زودتر از پدرم به دیدار حق لبیک گفت
و الان پدرم که همه کس دارایی ماست آخرین لحظه هایش را سپری می کند
چقدر درد دارد نبودن یک بودن
روزها میگذرد و حدیث عشقتان همچو خونهایتان همواره جاریست …
آی شهـــــدا
با شمایم نیروهای جامانده در پشت خاکریز دنیا از نفس افتاده اند دستگیرمان باشید
اگر طالب شهادتی
.
پنجره قلبت را سمت خدا کن.
آنگاه تمام فعلت عطر خدا می گیرد….
ودر این هنگام از ان پنجره چون کبوتر بال بگشا
که وقت پرواز فرارسیده…
واین زخمی عشق در 1397/7/18
جادوانه شد به دیدار معشوق نائل آمد روحش شاد و یادش گرامی
تقدیم به روح مطهر جانباز شهید مراد حسین زاده
مرگ بر حقوق بی بشر
و تو انسان
ای وجدان بیدار
بشتاب
دست از آستین محبت بیرون آر
و چراغ امیدی
برای درماندگان روشن کن…
مرگ بر قفس
یمن مرگ خاموش یک ملت
طنز جبهه قاطر چشم سفید.
دو طرف خورجین را پر از گلوله خمپاره کرده، به همراه دو گالن آب بر روی قاطر قرار دادیم.
به طرف ارتفاعات صعب العبور مشرف بر شهر “پنجوین” حرکت می کردیم که ناگهان در حال عبور از “مال رو” که عبور از آن تنها تخصص خود قاطر ها بود، دیدم قاطر زیر بار مهمات خوابید و حرکت نکرد.
او را نوازش کردم، دست به سر و صورت او کشیدم، فایده ای نداشت. لگدی نثارش کردم اما اثری نبخشید و به خود هیچ تکانی نداد.
راه عبور سایر قاطر ها و تدارکات را بند آورده بود. کارشناسان امور قاطر ها جمع شدند و طرح می دادند و اما هیچ کدام فایده ای نداشت تا اینکه متخصص تمام عیاری از راه رسید و گفت:” بروید کنار”
دم قاطر را گرفت و محکم چرخ داد. قاطر از جای خود بلند شد و به سرعت به طرف بالا حرکت کرد.
هنوز در حال تشکر از آن برادر بودم که قاطر تمام مهمات و گالن های آب را به ته دره خالی کرد و به سرعت به راه خود ادامه داد!
️فرزند صاحب کارخانه های فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو / شیفتۀ امام خمینی(ره)
شهید (مهدی) ادواردو آنیلی فرزند جیانی آنیلی سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانۀ ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانۀ صنعتی، بانکهای خصوصی، شرکتهای طرّاحی مد و لباس، روزنامههای لاستامپا، کوریره، دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس، در 6 ژوئن 1954 در نیویورک به دنیا آمد.
او تحصیلات مقدّماتی را در ایتالیا و سپس در کالج آتلانتیک انگلستان گذراند. پس از آن در رشتۀ ادیان و فلسفۀ شرق از دانشگاه پرینستون آمریکا با درجۀ دکترا فارغ التحصیل شد.
اجداد ادواردو با راه اندازی کارخانۀ فیات در ایتالیا این صنعت عظیم را در آنجا بنا گذاشتند که امروزه بستگانش سهامدار عمده شرکت فیات، صاحب بانکها و بیمهها، باشگاه یوونتوس و… هستند.
پدر ادواردو کاتولیک و مادرش یک پرنسس یهودی است. گفته می شود هدف اصلی یهودیان در وصلت با خانوادۀ آنیلی تلاش برای تصاحب اموال میلیاردی این خانواده بود.
شرح مسلمان شدن ادواردو و معجزۀ قرآن
ادواردو شرح مسلمان شدنش را چنین میگوید:«زمانی که در دانشگاه نیویورک درس می خواندم یک روز در کتابخانه قدم میزدم و کتابها را نگاه میکردم. چشمم افتاد به قرآن و کنجکاو شدم که ببینم در قرآن چه چیزی آمده است.
آنرا برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و آیاتش ر ا به انگلیسی خواندم. احساس کردم این کلمات، کلمات نورانی است و نمی تواند گفتۀ بشر باشد. این بود که بسیار تحت تاثیر قرار گرفته و آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را میفهمم و قبول دارم».
اوّلین آشنایی «ادواردو آنیلی» با تشیّع و انقلاب اسلامی ایران
اوّلین آشنایی «ادواردو» با تشیّع و انقلاب اسلامی ایران از طریق یکی از مصاحبههای دکتر محمّد حسن قدیری ابیانه، رایزن مطبوعاتی سفارت ایران در ایتالیا (در سالهای 58 تا61) بوده که از طریق تلویزیون ایتالیا پخش می شد.
ادواردو پس از شنیدن این مصاحبه برای دیدار با وی به سفارت ایران در ایتالیا مراجعه کرده و همین باعث ارتباط ادواردو آنیلی با ایران شد.
ادواردو چند بار به ایران سفر کرد و به زیارت حرم امام رضا(علیه السلام) مشرّف شد. در یکی از این سفرها در 7 فروردین سال 1360 هجری شمسی در نماز جمعه به امامت «آیتالله خامنهای» شرکت کرد.
در همین سفر ادواردو با بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران دیدار کرده و حضرت امام پیشانی ادواردو را میبوسد.
ادواردو با اینکه به دلیل موقعیت مالی و سیاسی خانوده اش با بسیاری از رهبران سیاسی و مذهبی جهان ملاقات کرده بود در ملاقات با حضرت امام(ره) به شدّت شیفتۀ سادگی، عظمت و معنویت ایشان شده بود. این ارتباط عملاً مسیر زندگی او را عوض کرد.
ماجرای شهادت «ادواردو آنیلی»
سرانجام ادواردو آنیلی(مهدی) که به ارث بردن ثروت پدرش برای صیونیستها به کابوس تبدیل شده بود به دلیل ارتباط با انقلاب اسلامی ایران و فعّالیت های ضدّ صهیونیستی اش در سال 2000 میلادی در سنّ 46 سالگی به قتل رسید. مرگ وی خودکشی بر اثر پریدن از پل جلوه داده شد.
همیشه از خدا میخواست
تا گمنــام بماند
خدا هم دعایش را
مستجاب کرد
“ابراهیـم"سالهاست
که گمنام و غریب
در فکه مانده
تا خورشیدی باشد
برای عاشقان و راهیان نور
شهیدابراهیم هادی
ای شهید
رفتند تا وظیفه خود را ادا کنند
خود را فدای ماندن ما و شما کنند
رفتند و با حمایت قلب پاکشان
کربلا و حماسه خونین بپا کنند
ما مانده ایم و بار گناهی که میکشیم
امروز دعا کنیم که شهیدان دعاکنند.
عاشقی را شرط
تنها ناله و فریاد نیست…
تا کسی از جان شیرین نگذرد،
فــرهاد نیست
خدا خودش دستم را
در دست
شهدا گذاشت
و این رفاقت آغاز شد؛
حالا شهدا
شده اند انیس و مونسِ
تنهایی ها و همدمِ
دلتنگی هایم !
و چه رفیقی بهتر از شهدا؟
کوچه شهادت
هر وقت کوچهی شهادت باران میبارد، یاد روز اعزام عبدالمجید به منطقه میافتم ! بسیجی 17 سالهای که پنجشنبهای از پنجشنبههای دههی شصت ، جلوی در خانهای جنوبشهری، منتظر دوستانش بود تا بیایند دنبالش و با هم بروند اروند ؛ نام قرار عاشقان «والفجر هشت» بود ؛زمستان 64 بود …
عبدالمجید در سکوی جلوی در خانه
منتظر همرزمانش نشسته بود
که ناگهان باران میبارد !
مادر دوباره میآید دم در !
برای خداحافظی بار چندم، نمیدانم
اما خوب میدانم این بار آخری،
دستش یک بارانی سورمهای بود :
«مگر باران ببارد، بفهمم چی را برداشتی، چی را جا گذاشتی ، عبدالمجید ، این را اما در ساک نگذار ، همینجا ، زیر باران، جلوی چشم خودم بپوش ؛ فدای اون قد و بالای پسرم ،
بیا مجیدجان ؛ آخ که چقدر خوشگل میشی توی این بارونی »
از آنروز به بعد ، هروقت
«کوچهی شهادت» باران میبارد
عزیز میآید جلوی در
میآید جلوی در و از قطرههای باران
سراغ پسرش را میگیرد
همچین ملتمسانهها ..!
33 سال است …
33 سال است که از همسنگران مجید، خبر شهادت مجید را شنیده، بیآنکه آن قد و بالای رعنا را فقط یکبار دیگر، درون آن بارانی سورمهای ببیند…
عبدالمجید را، امواج خروشان اروند، درحالی تا دم در بهشت مشایعت کردند که یک بارانی سورمهای تنش بود ، اما خب ، مادر است دیگر، 33 است که هر وقت «کوچهی شهادت» باران میبارد، عزیز میآید جلوی در ، تا مگر باز هم پسرش را زیر همان باران، درون همان بارانی سورمهای ببیند «آخ که چقدر خوشگل میشی، توی این بارونی!
آری! شرح عکس «کوچهی شهادت» را همان بهتر که باران بنویسد …
آن روزها که دشمن
به ” جانمان ” حمله کرد،
شهدا ما را شرمندہ خود کردند!
نکند این روزها که دشمن
به ” نانمان ” حمله کردہ است
شرمندہ شهدا شویم!
یادش بخیر
شعار ما این بود
یا شهادت یا زیارت
بعد از عملیات که مطمئن می شدیم شهادتی برای ما در کار نیست، با شهداوداعی می کردیم و می رفتیم زیارت.
دیدار مجروجین که معمولا در سطح کشور در بیمارستانها بستری بودند کار اول ما بود و بعد در گروه های چند نفری و گاهی هم گردانی
میرفتیم زیارت آقا امام رضا “علیه السلام”
یا حضرت معصومه “سلام الله علیها “
یادش بخیر بعضی از اون بچه ها بعد از زیارت به شهادت هم می رسیدند.
ای شهدا
بعد از
شمـــا
اخلاص رفت
اختـلاس آمـد …
شهید تورج رضازاده
وصیتنامه_شهید
خـدا می داند که چقدر این ذکر
« اللهم اجعلنا من الذابین عن حرم سیده زینب (سلام الله علیها)»
راگفتیم تا خدا این توفیق را به ما بدهد تا جزو مدافعیـن حـرم حضرت شدیم …
تاریخ شهادتش را میدانست …
زمانی که حسین نوجوان بود برای اولین بار سال 78 همراه با خانواده به منطقه عملیاتی جنوب کشور آمدم حسین در قسمت آماد و پشتیبانی سپاه فعالیت می کرد، همیشه یک چفیه دور کمرش می بست.
در اردوی راهیان نور یک روز ناهار زائران نان و حلوا شکری بود و شام هم کنسرو لوبیا ، به حسین گفتم با این هوای گرم، غذا مناسب زائران نیست. در جوابم گفت هرکسی پول داره بفرما هتل . این اردو با کمک های مردمی راه افتاده و ماهم بودجه زیادی نداریم.
پسرم با حجب و حیا بود، در مسئله نگاه به نامحرم بسیار مراقب بود و رعایت می کرد. احترام به پدر و مادر و مهربانی از ویژگی های رفتاری مهم پسرم بود.
حسین دو بار به سوریه اعزام شد و دفعه دومی که می خواست به سوریه برود خوابی دیده بود که خوابش را به شهید مدافع حرم حامد کوچک زاده اهل گیلان گفت، حتی تاریخ و روز شهادتش را هم می دانست و حسین در تاریخ 21 فروردین سال 95 به شهادت رسید.
شهدا اهل دروغ و تجملات نبودند، مسئولان هم اهل خودسازی باشند و دروغ نگویند.
راوی : مادرشهیدحسین بواس مدافع حریم عشق
️ ولادت : 1360/10/29 (مازندران/چالوس)
️ شهادت: 1395/01/21 (خالدیه خانطومان/سوریه)
وضعیت تاهل: متاهل و صاحب 2فرزند پسر
اینجا عرش است یا فرش؟
لباس ها خاکی
اما روحشان همه افلاکی
آری ، این تسبیح گویان
فرشتگانند
که درقاب زمین ایستاده اند..
امان
از این
لحظات!
که
جمعی “میروند"،
و جمعی هم “میمانند"..
و امان،
از آن لحظۀ بازگشت….
جمعی “میآیند"…
جمع دیگر را “میآورند"!
جمعی هم “میمانند” که “میمانند"….
مراقب نمازهایت باش
امیرالمؤمنین علیه السلام :
وٓاعْلٓم آنّ کُلّ شٓیءٍ تٓبٓعٌ لِصٓلاتِک
بدان تمام کردار خوبت تابع نماز توست
? نهج البلاغه نامه27
#حدیث_روز
وفی(وفاکننده به عهد)
یا بنی اسرائیل اذکروا نعمتی التی انعمت علیکم و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون
ترجمه:ای بنی اسرائیل ! نعمتهایی که به شماعطا کردم به یادآرید وبه عهده من وفا کنید تا به عهد شما وفا کنم و ازشکستن پیمان خود برحذر باشید.
خداوند متعال 2 نوع عهد دارد که در قرآن به آنها اشاره شده یکی وعده و دیگری وعید وعده عهدی است که حتما انجام خواهد شد اماوعید آن است که با دعا و صدقه و غیره قابل تغییر نباشد مراد از نعمتی که در آیه به آن اشاره شد ولایت الهیه می باشد و وفای به عهد قبول ولایت است که همان زیربنا و روح دینی است که همه انبیا مردم را به آن دعوت کردنده اند
اگر کسی مقروض است و نمی تواند قرض خود را پرداخت کند 40 روز متوالی که شروع آن پنجشنبه باشد در هر روز96 مرتبه اسم « الوفی» را بخواند.
ذکر : یا وَفی
* روزی شخصی خدمت حضرت علی علیه السلام می رود و میگوید:
یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟
حضرت علی علیه السلام فرمودند: خلاصه ی تمام ادعیه را به تو میگویم، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی.
【 الحمدلله علی کل نعمه】
خدا را سپاس و حمد می گویم برای هر نعمتی که به من داده است
【و اسئل لله من کل خیر】
و از خداوند درخواست میکنم هر خیر و خوبی را
【 و استغفر الله من کل ذنب】
و خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم
【 واعوذ بالله من کل شر】
و خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها*
بحارالانوار، جلد 91، صفحه 242
#حدیث_روز
نیما یوشیج آدم باصفا و متدیّنی بود.
️ رهبرانقلاب: من شعرای معاصر را تقسیم میکنم به شعرایی که غزلسرا بودند، شعرایی که قصیدهسرا بودند و شعرایی که نوسرا بودند. هر کدام چند نفری هستند که من به ایشان علاقه داشتم. در غزل، مرحوم «امیری فیروزکوهی» است که من با ایشان دوست هم بودم و ایشان به من هم خیلی علاقه داشتند و سالها تا بعد از انقلاب، با یکدیگر رفت و آمد داشتیم. در زمان ریاست جمهوری من، ایشان از دنیا رفتند…
️ در شعر نو، دو، سه نفر بودند که شعرهایشان را خیلی میپسندیدم. یکی از آنها «اخوان» بود. ما با «اخوان» آشنا بودیم و شعرش، شعر بسیار برجستهای بود. یکی دو نفر دیگر هم هستند که دوست ندارم از آنها اسم بیاورم. کسانی بودند که آن وقت در زمان جوانی ما، جزو اساتید و برجستههای شعر نو بودند و به اعتقاد من اینها از خود «نیما یوشیج» بهتر شعر نو میگفتند. اگر چه او شروع کننده این راه بود؛ اما به نظر من اینها از او بهتر و پختهتر و برجستهتر شعر میگفتند. البته صفای «نیما یوشیج» را هیچکدامشان نداشتند؛ نه اخوان داشت، و نه آن یکی، دو نفر دیگری که من از ایشان اسم نیاوردم.
نیما یوشیج - برخلاف آن چیزی که میگفتند - مردی متدیّن بود. مرحوم «امیری» با «نیما یوشیج» از نزدیک دوست بود. او برای من نقل میکرد و میگفت «نیما یوشیج» آدم متدیّنی است. او به شعر سنّتی هم علاقهمند بود؛ منتها این سبک را هم میپسندید. البته میدانید که ایشان این سبک را هم از اروپاییها گرفته بود. اصلاً سبک شعر نوِ ما، سبک ابتکاری به معنای حقیقی نیست؛ سبک شعر اروپایی است، با خیلی از خصوصیاتی که آن شعرها دارد. حتّی سبک جملهبندی انگلیسی، در شعر نوِ فارسی ما گرتهبرداری شده است. 1377/02/07
زادروز نیما یوشیج
ضرورت تربیت نوجوان
حضرت علی علیه السلام در نامه 31 نهج البلاغه می فرمایند: «و قلب جوان همچون زمین خالی، سرشار از قابلیت و پذیرش است… و من پیش از آنکه دلت سفت و سخت شود و بذر دیگری را بپذیرد، به کشت ادب در وجودت همت گماشتم».
روشن است که حضرت معتقدند تربیت را نباید به تعویق انداخت. صحبت ایشان درباره آماده بودن زمین دل نوجوان و جوان آنقدر واضح است که نیاز به هیچ توضیحی ندارد، تنها باید توجه داشت که ایشان نیز ذکر می کنند که اگر ما به تربیت فرزندمان در کودکی و نوجوانی همت نکنیم و بذر ادب را در دلش نکاریم، کسانی پیدا می شوند که به خواست و طبق منافع خودشان به تربیت او دست خواهند زد. بنابراین قبل از آنکه مدرسه، همسالان، گروه دوستان، وسایل ارتباط جمعی، شبکه های اجتماعی، ماهواره و اینترنت دست به تربیتی از جنسی که قبولش نداریم بزنند، باید تربیت کردن و کشت یک محصول پربار را در این زمین مستعد شروع کنیم.
امیرالمومنین علی علیه السّلام فرمودند:
مَنْ کانَ فیهِ ثَلاثٌ سَلِمَتْ لَهُ الدُّنْیا وَ الآْخِرَةُ: یَأْمُرُ بِالْمَعْروفِ وَ یَأْتَمِرُ بِهِ وَ یَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یَنْتَهى عَنْهُ وَ یُحافِظُ عَلى حُدودِ اللّه جَلَّ وَ عَلا ؛
هر کس سه خصلت داشته باشد، دنیا و آخرتش سالم می ماند:
* به خوبى فرمان دهد و خود به آن عمل کند،
* از زشتى باز دارد و خود از آن باز ایستد
* و از حدود الهى پاسدارى کند.
?تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص332
#حدیث_روز
آی شهدا…
دیگر توان ماندن نیست!
این روزها اشک امان نمی دهد!
دل بی قرار تر از همیشه می تپد!
و نَفَس به سختی بالا می آید…
هوای شهادت در جان مان افتاده…
آی شهدا…
به رسم نوکری…
به جان بی توان…
به اشک بی امان…
به دل بی قرار…
به نفس های به شمارش افتاده…
دریابید…
دعایم کن…
وقتی می گویم:
دعایم کن!
یعنی دیگر کاری از دست خودم برای خودم بر نمی آید…
من به شهادت محتاج ترم تا زندگی!
پس؛
برایم در این شب و روزها شهادت بخواه…
فقط شهادت…
????
مستاجر بود…
برای تامین زندگی زیر بار خیلی از شغل ها که موجب گرفته شدن حریتش میشد نرفت!
وقتی هم دستش خالی بود به میدان کارگران شهر میرفت و بعنوان کارگر بنایی سرکار میرفت!
گاهی لباس روحانیت به تن داشت و دستهایش اثر کچ کاری!!
جمله سردار ذوالنور در مراسم وداع با پیکر شهید علی تمام زاده تعبیر زیبایی بود:
“گردی از دنیا بر دامن این شهید ننشسته بود”
شهیدمدافع حرم علی تمام زاده
ملقب به ابوهادی
روزشهادت؛ 94/8/16سوریه
مشکلترین مبارزهها مبارزه با نفاق است که مبارزه با زیرکهایى است که احمقها را وسیله قرار مىدهند.
این پیکار از پیکار با کفر به مراتب مشکلتر است زیرا در جنگ با کفر، مبارزه با یک جریان مکشوف و ظاهر و بىپرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقیقت مبارزه با کفر مستور است.
نفاق دو رو دارد: یک رو ظاهر که اسلام است و مسلمانى و یک رو باطن که کفر است و شیطنت، و درک آن براى تودهها و مردم عادى بسیار دشوار و گاهى غیر ممکن است و لذا مبارزه با نفاقها غالباً به شکست برخورده است زیرا تودهها شعاع درکشان از سرحد ظاهر نمىگذرد و نهفته را روشن نمىسازد و آنقدر بُرد ندارد که تا اعماق باطنها نفوذ کند.
استاد شهید مطهری، جاذبه و دافعه علی (علیه السلام)، ص 156
همسرش میگفت
در فصل پاییز به دنیا آمد
درفصل پاییز ازدواج کردیم
در فصل پاییز کربلا رفتیم
درفصل پاییز هم شهید شد .
عجب فصلی بود این فصل پاییز…. برای شهیدحمیدسیاهکالی مرادی
غسل شهادت
صبح روز پنج شنبه، از همه بچه ها زودتر از خواب بیدار شد. طبق رسم همیشگی ِ پنج شنبه ها، بعد از صرف صبحانه به استخر رفتیم وقتی از استخر بیرون آمدیم، به من گفت : شما بروید من می آیم. گفتم : چرا؟ گفت: می خواهم غسل شهادت کنم.
.
در اتاق منتظر ماندم تا بیاید. سپس به محل کار رفتیم. من سمت بهداری رفتم و ایشان سمت باند پرواز و کایتش
.
آن روز در حال تمرین برای ماموریت مهمی بودند. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که یکی از بچه ها صدا زد : یک کایت سقوط کرده … پریدم توی آمبولانس…
وقتی به کایت رسیدم با جنازه محمد مهدی برخورد کردم!!
.
شهیدمحمدمهدی ایثاری
.
ولادت 1364 شهادت 87.3.23 تهران .
خلبان نیروی مخصوص صابرین
راوی دوست شهید