حـرف مـردم
لقمان و پسرش یک مرکبی داشتند. هردو سوار شدند جایی بروند، یکی دید گفت: بی انصافها، دو نفر آدم سوار یک حیوان شدید؟ به این حیوان فشار میآید. جفتشان پیاده شدند، حیوان خالی میرفت و اینها پیاده، یکی اینها را دید و گفت: عجب آدمهای نادانی هستید. این حیوان دارد خالی میرود، سوار او شوید. چرا پیاده میآیید؟ این دو حالت، لقمان سوار شد و پسر پیاده آمد. یکی دید و گفت: عجب آدم بی انصافی هستی. این بچه پیاده بیاید و تو آدم به این بزرگی و سر حالی سوار مرکب باشی؟ پیاده شد و خودش پیاده آمد بچه را سوار کرد. یکی دید گفت: عجب بچهی نا اهلی هستی. این پیرمرد پیاده بیاید و تو سوار شدی؟ گفت: بابا چهار حالت بیشتر ندارد. یا باید هردو سوار میشدیم یا هیچکدام، یا تو سوار و من پیاده، یا من سوار و تو پیاده! هر چهار جور را مردم حرف زدند.
یعنی شما هرکاری کنی، ما گاهی بعضی جاها سخنرانی میرویم، مثلاً آن آقا یک ماشین شاسی بلند دارد، من غالباً سوار نمیشوم. میگویند: حاج آقا چه ماشینی داری؟ گاهی مثلاً میگوییم: پیاده برویم یا با یک ماشین ساده برویم. میگویند: نگاه کن کلاس تواضع گذاشته است، میخواهد بگوید: من زهد دارم. آقای قرائتی خدا حفظش کند، میگفت: نماز جمعه جلو مینشینیم، یک چیزی میگویند. وسط جمعیت بنشینیم، یک چیزی میگویند. خیلی آقا باید حواس جمع باشد.
〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗
حـرف مـردم