بسم رب شهید
باغ من آتش گرفت و لاله هایم خشک شد
نالهٔ هر باغبان آتش به جانم میزند
به احترام نام زیبایی پدر واژه ها تکیبرة الحرام سر می دهند قلمها موذن می شود
کلمات به پا می خیزند عرشیان نیت می کند
لاله ها قیام می کنند
قاصدک قنوت می گیرد
اقاقی به رکوع می رود
وشهید در سجده زیبای خداوندی محو می شود:
هنگامی که شیمیایی شدی انگار تمام بندبند صورت را کسی از پشت سر می کشید و می سوزانید تو می دانستی که شیمیایی شده ای؟ خیال می کردی هوا گرم است وخسته ای، حال و هوای وصف نشدنی داشتی انگار روحت می خواست از جسمت پرواز کند ومرتب وجعلنا من بین ایدیهم را می خواندی وبه یاد عطش لب های خشک وتر ک خورده اطفال حسین ابن علی علیه السلام ویاد صحنه کربلا می خواستی خس خس سینه ات را فراموش کنی کمی جلوتر که می رفتی وپیکر های تاول زده و،ورم کرده را که می دیدی؟
کم کم متوجه شدی که منطقه شیمیایی شده وآلوده است صورت نورانی وزیبای مه پاره ها که متلاشی شده بود را می دیدی وطاقت نمی آوردی وهم آن جا در سجده عشق خداوندی محو شدی وخاطره هامثل صاعقه یکی بعد از دیگری در ذهنت عبور میکرد ومرتب باعث وبانی این کار کثیف وعمل ننگین کسی که این جنایت را مرتکب شده بود را لعنت می کردی که عزیزترین فرزندان روح الله را وحشیانه به شهادت رسانید وعده ای را زنده نگه داشت تا ابر جنایت کاران بدانند نتوانستند با حیله ونیرنگ قلب بسیجیان لشکر خمینی ره را تسخیر کنند.وباید این لکهٔ ننگین را بر پیشانی خبیث خود تا ابد تحمل کنند وانگشت نمای خاص وعام باشند وبین همه ملتها سرافکنده وخجل باشند،خدایا پدرم خدایا نفس خدایا کپسول خدایا چه بسیار صبح زیبا می آید وگل ها شکوفه میکند ولی این یاد گاران گاز های خردل نمی توانند این هوای زیبا را استشمام کنند ومثل همیشه یاس غمگین گوشه اتاق پدر نگران چشم هایش بارانیست ونگران ثانیه های سکوت پدر پناه می برد به کپسول اکسیژن مثل همیشه من هم از درون و بیرون ذوب می شوم وهر روز با چشم اشک آلود شاهد تکرار مکرر مظلومیت تو هستم ومی دانم تاوان کار نکرده را پس می دهی که خودت قربانی آنی وراحتی نداری؟
خدایا مرتب دوچار تنگی نفس می شود خدایا کمکش کن خوب یادم هست که گفتی سیب یکی از میوه های بهشتی هست تیکه ایی از آن را در دهانت گذاشتی وخوردی، اما بعد از چند لحظه سینه ات را سوزانید واشکت را در آورد، تو خیال می کردی من تو را نمی بینم اما پدر نمی دانستی درونم غوغاست واشک های یاست زودتر از اشکهای تو شروع به باریدن کرد..
وای نفس هایت بوی خورده شیشه میدهد بابا
می دانم
به همین سادگی بهار آمدنت را بهانه کرده بودی
وغافل از این که زمستان جدایی
در زیر آستین تو پنهان شده بود
وخیاط طبیعت پیراهن سرخ شهادت
را بر قامت زیباوبلندت
اندازه میگرفت
و غُلمان
بهشتی انگشتر یا قوت الماس
را آماده میکردند
وتو بیقرار برای پیوستن
به یارانت بودی؟
من غمگین ودلتنگ
رفتن تو
وبی خبراز
زمان
هنوز آن نگاه پاک
ومعصوم وانتظار رفتن
را در دلم برای یادگاری
وتبرک نگه داشته ام
گفتم دلاور،!؟ در انتظاری گفتی آری، دوستانم همانان که در هویزه پر کشیدند ودر مجنون قطعه قطعه شدند
با سبد های گل یاس ونرگس
ولبخند آمده اند استقبال
گفتم فتح الفتوح هایت را بیاد دارم بابا جان
، تیپ 15 امام حسن علیه السلام عملیاتهای برون مرزی در خاک عراق،مبارزه با گروهک کومله جزیره مجنون
فتح الفتوح نبود ،،گفتم پس چه بود،،، گفتی !!!! وظیفه بود عشق به رهبری وطنم دختران و زنان مردان سرزمینم بود
گفتم برای چه آمده اند دوستانت پدر ؟؟
گفتی تا ورودم را به دانشگاه
زیبای شهادت جشن بگیرند،،،،
می دانی آنها فارغ التحصیل شده اندسالهاست آری می دانم که می دانی دلتنگ نباش
درد هایی که جز خانواده های جانبازان و بچه های آنان نمی دادند … خاطرات کودکی تا آخرین لحظۂ نفس هایش برایم تداعی می شد همه خاطره بود با همۂ آنها زندگی کرده ام
مادرم پرستار پدرم چقدر این سالها جنگید درد کشید تا زودتر از پدرم به دیدار حق لبیک گفت
و الان پدرم که همه کس دارایی ماست آخرین لحظه هایش را سپری می کند
چقدر درد دارد نبودن یک بودن
روزها میگذرد و حدیث عشقتان همچو خونهایتان همواره جاریست …
آی شهـــــدا
با شمایم نیروهای جامانده در پشت خاکریز دنیا از نفس افتاده اند دستگیرمان باشید
اگر طالب شهادتی
.
پنجره قلبت را سمت خدا کن.
آنگاه تمام فعلت عطر خدا می گیرد….
ودر این هنگام از ان پنجره چون کبوتر بال بگشا
که وقت پرواز فرارسیده…
واین زخمی عشق در 1397/7/18
جادوانه شد به دیدار معشوق نائل آمد روحش شاد و یادش گرامی
تقدیم به روح مطهر جانباز شهید مراد حسین زاده
ناله ی هر باغبان آتش به جانم میزند.