ســــــوز عـــــشق
پدافند هوایی عراق یکی از بال های هواپیمایش را زد. با مهارتی وصف نشدنی هواپیمای جنگنده را با یک بال هدایت و روی باند هواپیما نشاند…
بدن خودش هم به شدت مجروح شده و توان حرکت از او گرفته شده بود.
مدتی بود که در خانه بستری بود. گفتیم :جنگ و پرواز دیگر برایت بس است!
اخم در هم کشید و گفت: من نمی توانم اینجا در بستر باشم و دوستانم در آسمان در آتش. من عزیزتر از آنها نیستم که در جنگنده های خود در آتش می سوزند…
سرلشکرخلبان شهیدمحمدکاظم روستا
از خاطرات شهید_علی_آقاعبداللهی
درسوریه به ابوامیر معروف بود. همیشه برای رزم آماده بود، به همین خاطر خود را از فاوا مخابرات رسانده بود به خط و عضو اطلاعات شده بود.
روز ٢٢ دیماه نودوچهار ساعت١٧، درست فردای روزی که بچههای گردان فاتحین نوبت بهنوبت با ایثار و رشادت مثالزدنی خود را فدای عمه سادات می کردند، طاقت نیاورد و با چند نیروی سوری به خط زد.
فردای آن روز یکی از دوستانش به مقر می آید و سراغش را می گیرد؛ دوستانش می گویند: ابوامیر گل کاشت و جاموند…. حالا ابوامیر به ” شیرخان طومان ” معروف است.
فرازی از وصیت
«خواسته من از شما این است که لحظه ای از ولایــت و خط رهبری جدا نشوید»
و دوست دارم عشق به ولایت و روحیه جهادی را در دل فرزندم زنده نگه دارید و برای امیر حسین عزیزتر از جانم دعا می کنم شهید راه اسلام و ولایت شوی…
شهید جاویدالاثـر علی آقاعبداللهی
شیر خانطومان
#طنز_جبهه
الاغ باوفا
توی منطقه برای جابه جایی آذوقه و مهمات یک الاغ داده بودند که هرازچند گاهی با بچه ها سواری هم می کردیم .
یک روز الاغ گیج شده بود و رفته بود طرف خط دشمن ،با دوربین که نگاه کردیم دیدیم عراقی ها هم دارند حسابی از الاغ بیچاره کار می کشند چند روز بعد دیدیم الاغ با وفا با کلی آذوقه از طرف دشمن پیش خودمان برگشت…
کلام شهید اسماعیل خلیلی فر
به فرمان ابراهیم زمان لبیک گفتم و با نهایت هوشیاری، صمیمانه ترین یادبودهای قلبیم را که از ذره ذره عمرم اوج می گیرد به حضور قائد عظیم الشأن، این جلوه گاه نور الهی، رهبر آگاه و هوشیار انقلابمان ابراز می دارم و امیدوارم که بتوانم آنچه در توان دارم را در طبق اخلاص بگذارم که مورد رضایت حق تعالی قرار گیرد.
ان شاءالله…
سلام بر شهداء
چشمـان شـهدا بـه راهـی اسـت که ازخـود به یـادگار گـذاشـته اند
اما چشـم ما بـه روزى است کـه با آنان روبـرو خواهـیم شـد …
وقتتون مزین به نگاه پرمهر شهــدا
با درد ِما
هم خانه شو…
باشد که با ما خو کنی….
شهدا هرلحظه نگاهی …
مادر! مرا ببخش اگر دیر آمدم
یک مشت استخوان شدنم
طول می کشید
تا ارتفاع شانه ی مردان شهرمان
از دستِ خاک پر زدنم
طول می کشید
وقتاتون شهدایی
عکس ماندگار
️روستایی که همه جمعیت آن
در دفاع مقدس رزمنده بودند.
روستای لیلمانج با تقدیم 21
شهیدو اعزام بیش از 600 نیرو
به جبهه ازروستاهای پرافتخار
استان کرمانشاه است.
گاز شیمیایـی و عشــق هردو می سوزانند!
یکی پـوست را ، و چشم را ، و جسم را و دیگری دل را و جان را
هردو سوختن ناله ها دارد و نشانها !
خوب که نه ،
بد هم نگاه کنی نشـانِ هردو سوختن را در او می بینی…
ولی این سوختن کجا وآن سوختن کجا
خاطرات شهید شاهرخ ضرغام
از جهالت تا شهادت
کاباره پل کارون
دیگه حالا شاهرخ جوانی بود که نسبت به نوجوانی درشت تر و برومندتر شده بود و گاهی با دوستاش به کاباره میرفت . کاباره پل کارون ، بالاتر از چهار راه جمهوری ، نرســیده به چهــار راه امیر اکرم بود . همیشــه هم چهار یا پنج نفر به دنبال شــاهرخ بودند . همیشه هم او رفقا را مهمان می کرد . صاحب آنجا شخصی به نام ناصر جهود از یهودیان قدیمی تهران بود .
یک روز بعد از اینکه کار ما تمام شد ، ناصر جهود من را صدا کرد و خیلی آهسته گفت: این جوانی که هیکل درشتی داره اسمش چیه؟! چیکاره است ؟! گفتم : شــاهرخ رو می گی ؟ این پسر ورزشــکار و قهرمان گنده لات محل خودشونه ، خیلیها ازش حساب میبرن ، اما آدم مهربون وخوبیه . گفت : صداش کن بیاد اینجا .
شاهرخ را صدا کردم ، گفتم : برو ببین چیکارت داره ! آمــد کنار میــز ناصر ، روبــروی او نشســت . بعد بــا صدای کلفتــی گفت : فرمایش ؟! ناصر جهود گفت : یه پیشــنهاد برات دارم . از فردا شما هر روز میای کاباره پل کارون ، هر چی میخوای به حســاب من میخوری ، روزی هفتاد تومن هم بهت میدم ، فقط کاری که انجام میدی اینه که مواظب اینجا باشی .
شاهرخ سرش را جلو آورد . با تعجب پرسید : یعنی چیکار کنم ؟!!! ناصر ادامه داد : بعضیها میان اینجا و بعد از اینکه میخورن ، همه چی رو به هم میریزن . اینها کاســبی من رو خراب میکنن ، کارگرهای من هم زن هستن و از پــس اونها برنمیان .
من یکی مثل تو رو احتیاج دارم که این جور آدمها رو بندازه بیرون . شاهرخ سرش را پائین گرفت و کمی فکر کرد . بعد هم گفت : قبول . از فردا هم هر روز تو کاباره پل کارون کنار میز اول نشســته بود . هیکل درشت ، موهای فر خورده و بلند ، یقه باز و دستمال یزدی او را از بقیه جدا کرده بود .
یک بــار برای دیدنش به آنجا رفتم .
مشــغول صحبت وخنــده بودیم که دیدم جوان آراســته ای وارد شد . بعد از اینکه حســابی خورد ، از حال خودش خارج شد و داد و هوار کرد . شاهرخ بلند شد و با یک دست ، مثل پر کاه او را بلند کرد و به بیرون انداخت . بعد با حسرت گفت : می بینی ، اینها َجوونای مملکت ما هستند !
عصریکی از روزها پیرمردی وارد کاباره شد . قد کوتاه ، کت و شلوار شیک قهوه ای ، صورت تراشیده ، کروات و کلاه نشان میداد که آدم با شخصیتی است . به محض ورود سراغ میز ما آمد و گفت : آقا شاهرخ ؟! شاهرخ هم بلند شد و گفت : بفرمائید ! پیرمرد نگاهی به قد و بالای شاهرخ کرد و گفت : ماشــاءاالله عجب قد و هیکلی .
بعد جلوتر آمد و ادامه داد : ببین دوست عزیز ، من هر شــب توی قمار خونه های این شــهر برنامه دارم . بیشــتر مواقع هم برنده میشــم . به شما هم خیلی احتیاج دارم . بعد مکثی کرد و ادامه داد : با بیشتر افراد دربــار و کله گنده ها هم برنامه دارم . من یه آدم قوی میخوام که دنبالم باشــه . پول خوبی هم میدم.
شاهرخ کمی فکر کرد و گفت : من به این پولها احتیاج ندارم . برو بیرون ! پیرمرد قمار باز که توقع این حرف رو نداشــت با تعجب گفت : من حاضرم نصــف پولی که در بیارم به تو بدم . روی حرفم فکر کن ! اما شــاهرخ داد زد و گفت : برو گمشو بیرون ، دیگه هم این طرفا نیا ! برای من جالب بود که چرا شاهرخ با پول قمار بازی مشکل داشت ، اما با پول مشروب فروشی نه !! چون بعضی مشروب می خریدند و دور می ریختند و نمی گذاشتند به دست دیگران برسد ولی شاهرخ بعنوان شاگرد سعی می کرد که بیشترین مشروب رو به همون افراد بده که مشروب رو دور می ریختند، و اگر اونها هم نمی خریدند مشروب به دست جوانان نادان می رسید.
در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت ، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از هم ردیفانش جدا می ساخت.
هیچ گاه ندیدم که در محرّم و صفر لب به نجاست های کاباره بزند . ماه رمضان را همیشه روزه میگرفت و نماز میخوند . به سادات بسیار احترام میگذاشت .
یکی از دوســتاش میگفت : پدرش به لقمه حلال بســیار اهمیت میداد . مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود . اینها بی تأثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود . قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت . هیچ فقیری را دست خالی رد نمیکرد .
فراموش نمی کنم یکبار زمســتان بسیار ســردی بود . با هم در حال بازگشت به خانه بودیم .
پیرمردی مشــغول گدائی بود و از سرما میلرزید . شاهرخ فوری کاپشن گران قیمت خودش را در آورد و به مرد فقیر داد . بعد هم دسته ای اسکناس بهش داد . پیرمرد از خوشحالی مرتب میگفت : جوون ، خدا عاقبت به خیرت کنه !
ادامه دارد
سلام خدا بر پدرانی که
دسته گلها ی خود را به مقتل
می فرستادند…
گاهی فقط پیکری میآمد…
اِرباً اِربا …
و گاهی هم تابوتی بی پیکر…
به راستی این بچه های شانزده، هفده ساله این رسم جوانمردی را از کجا آموخته بودند؟
رزمنده ای که می توانست به راحتی خود را سیراب کند و جان خود را نجات دهد، تنها بخاطر کمک و یاری به دوستان مجروحش، نه تنها حاضر به عقب نشینی نبود،
بلکه حتی از آبی که به زحمت پیدا کرده بود، قطره ای نمی نوشید!
این مصداق دقیق همان آیه نورانی قرآن است که ( هرگز به حقیقت نیکی به طور کامل نمی رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید )
رفیق خوب
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
خیر من صحبت من ولهک بالاخرى ، وزهدک فى الدنیا، و اعانک على الطاعه.
بهترین کسى که با او مصاحبت و رفاقت مى کنى آن کس که تو را مشتاق آخرت و متنفر از دنیا گرداند.
شرح علامه حسن زاده آملی:
رفیق حقیقى و هم صحبت گرامى آن است که به روح انسان که از عالم بقاست مساعدت کند
و به علم معرفت انسان بیافزاید
و گرد و زنگار دنیا را که منشاء هر خطا و شقاوت است و باطبع همه مردم عارى مشتاق آن اند از دل پاک کند
و اشتیاق و عشق عالم آخرت را که اغلب مردم از آن تا دم مرگ غافل اند در آینه دل منعکس گرداند،
چنان کس به حقیقت رفیق انسان است، این گونه رفیق است که فرمود:
الرفیق، ثم الطریق
حافظ فرماید:
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیاى سعادت رفیق بود رفیق
شهیدمدافع حرم جواد محمدی
شهیدمدافع حرم جاسم حمید
پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش.
گفت: «برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم.
این طوری کمتر درد می کشید.»
حاجی هم ناله ای کرد و گفت: «نه! بی هوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند.»
کتاب: خدمت از ماست، ص 82
حاج احمد متوسلیان
ای شهید!
ای آنکه آسمان را روشن ساخته ای، ای روشنایی های زندگی مردم،
می شود برای منم دعای شهادت کنی تا آسمان را قدم بزنم مثل تو.
شوخ طبعی شهید علی الهادی
بعضی وقتها ما با دوستانمان در مسجد شیخ راغب حرب که کنار یک باغ نزدیک بیمارستان بود می نشستیم. علی هر وقت می آمد دست پر بود و با خودش برای ما و بقیه ی دوستان شیرینی و تنقلات می آورد و با این کار ما را غافلگیر میکرد.
علی خیلی خنده رو بود و همیشه در کنار هم شاد بودیم. علی با شوخیهاش همیشه جو دوستانه و شادی را در جمع دوستان برقرار میکرد. مثلا یک روز تولد یکی از دوستانمان بود.علی برای دوستش یک کادو گرفته بود و با خودش آورده بود و توی جمع دوستانمون به اون هدیه داد.
وقتی دوستمون کادو و هدیه ای که علی برای اون اورده بود را باز کرد،دید که یک اسباب بازی بچه گونه است.ما وقتی این صحنه را دیدیم کلی خندیدیم و از شوخی علی مدام باز خندمون میگرفت، حالا هم هر وقت به این خاطره فکر میکنیم و به یادش می افتیم خنده مون میگیره و این خاطره فراموش شدنی نیست.
راوی : ابراهیم دوست شهید علی_الهادی
شهید هفده ساله مدافع حرم
خاطرات شهید احمد اعطایی به روایت همسر شهید
پاسدار بسیجی شهید مدافع حرم«احمد اعطایی» متولد 7 شهریور 1364 و ساکن محله فلاح تهران بود و مهندسی برق میخواند.
همیشه دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که با امام باشد. من از دوران دبیرستان چادر سر میکردم و خیلی جدی و محکم قدم در این مسیر گذاشتم، البته قبل از آن هم بودم ولی در دوران دبیرستان راه زندگیام، خیلی دقیق مشخص شد.
آن زمان هر هفته گلزار شهدا میرفتم و دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که با ایمان و ولایت مدار باشد. در واقع، مهمترین معیار اصلیام در ازدواج، ایمان و ولایت مداری طرف مقابلم بود.
با همسر برادر شوهرم، دوست بودیم که ایشان، من را به خانواده همسرم معرفی کرد و برای خواستگاری آمدند.
رسم خانواده همسرم اینطور بود که اول خواهر و مادرشان به منزل ما آمدند، بعد هم یک بار با خود احمد آقا آمدند و صحبت کردیم و در همان جلسه اول به توافق رسیدیم…
روز خواستگاری تاکید کرد هر کجا ظلم باشد، آرام نمینشیند و برای دفاع میرود/من هم این شرط را قبول کردم.
احمد آقا فن بیان بسیار خوبی داشت و روز خواستگاری هم، بیشتر ایشان صحبت کرد که تقریبا 2 ساعت، طول کشید. برای ایشان، ولایی بودن همسر آیندهاش مهم بود.
احمد آقا گفت: «از لحاظ مالی موقعیت مناسبی ندارم و ممکن است زندگی مشترکمان به سختی جلو رود، ولی ان شاالله خدا کمکمان میکند» و تاکید داشت هر کجا ظلم باشد، آرام نمینشیند و برای دفاع میرود که من هم این شرط را قبول کردم.
من ولایی بودن ایشان را دوست داشتم و همان روز که او را دیدم، دلم آرام گرفت.
سال 87 عقد و سال 88 زندگی مشترکمان را شروع کردیم. اول یک مراسم شیرینی خوران برای محرمیت و خرید عروسی داشتیم. یک سال و نیم هم عقد بودیم. بعد هم جشن عروسی گرفتیم. عروسیمان همهچیز داشت؛ ماشین عروس، آتلیه، تالار، ولی بهجای موسیقی، مولودی داشتیم.
خدا را شکر مراسم ازدواج را آسان گرفتم ولی احمدآقا میگفت: «برخیها فکر میکنند چون مذهبی هستیم و مراسم ازدواجمان به شکل مولودی است، نمیخواهیم خرج کنیم». به همین خاطر با این که دستش خالی بود، همه کار برایم انجام داد و سنگ تمام گذاشت…
حالا رسید بعد هزار روز
یک مشت استخوان که نشان ازبدن نداشت
مادر که گفت : شکل تودارد پدر ولی
وقتی که دیدمش،پدرم شکل من نداشت …
حکایت جالبیست !
آن زمان قمقمه های پر
برای لب تشنگان رفع عطش نکرد !
حالا خالی شان
عطش تشنگان معرفت را رفع کرده !
سردار سلیمانی:
من در آن لحظه آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است
آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد.
خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند مثلا بخواهد عکسی بگیرد؛ چه از خودش چه با کسی
من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید، به همان جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم، ولی یک حسی به من گفت خوب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم.حیف که نگفتم…
سردارشهید مدافع حرم حسین همدانی
همرزم شهیدهمدانی از خاطرات دوران دفاع مقدس سردار می گوید :
سال 80 وقتی به سمت فرماندهی لشکر پیاده مکانیزه حضرت رسول استان تهران می رسند همزمان جانشین قرارگاه ثار الله هم بودند . در زمان معارفه می گفت : من فرمانده لشکر نیستم من امانتدار هستم و فرمانده شهیدمتوسلیان است .
در سال 62 هم جز اهرم های تیپ محمد رسول اله (صل الله علیه وآله وسلم) همراه با شهیدان همت، شهبازی، متوسلیان بود ؛ همیشه سخنانش برگرفته از دفاع مقدس یا منویات رهبر یا حضرت امام بود .
آلبومی از حضرت امام و مقام معظم رهبری داشت و هر وقت دلش می گرفت آن را نگاه می کرد. بسیار ولایت مدار بود و می گفت اگر حضرت آقا دستور دهند تا پای جان حاضر به انجام آن هستم و درنگ نمی کنم.
درباره توصیهای که سردارهمدانی به وی داشته است گفت : ایشان به من اشاره داشت که حداکثر عمر ما 60، 70 سال است و باید از مال دنیا دوری کرد و امیدوارم بتوانیم پرچمی که ایشون برافراشت را بالا نگه داریم چون ایشان یک استاد تمام اخلاق است و همواره با یگانها و نیروهایی که با ایشان بودند روابط اخلاقی و فرهنگی هم داشتند
راوی: آقای علی ثابت
کلام سردار شهید مهدی زین الدین
کثـرت، قّلـت،
کیفیت و کمیتِ رزمندگان
علت پیـروزی نیست،
علت پیـــروزی
فقط و فقط خداونـد است…
#طنز_جبهه
حالا بزن
با تایید رحلت حضرت امام، رحمت الله علیه، بین اسرا و عراقی ها درگیری شدیدی بوجود آمد و عراقی ها آنرا آشوب نامیدند و نهایتا منجر به ضرب و شتم اسرا شد. دنبال عاملان یا به اصطلاح خودشان آشوبگران بودند.
در این میان محسن نقیبی را آنقدر زده بودند که دکمه های پیراهنش باز شده بود.
وسط ضرب و شتم ها به عراقیه گفت: صبر کن، دیگه نزن!
عراقی فکر کرد می خواهد عاملان آشوب را لو بدهد. امیدوارانه دست از زدن برداشت و منتظر ماند.
وقتی دکمه های پیراهنش را کاملاً بست رو به عراقی کرد و گفت :
حالا بزن…….! ?????
برادر آزاده، آقای جنت
مبلغی بدون حسابرسی.
آقایان از این نکته غافلند که همسرشان جدای از مخارج روزانه منزل و ماهیانه ،نیاز به دریافت مبلغی پول برای خود دارد! و مهمتر اینکه مرد نباید از همسرش درباره این مبلغ، حسابرسی و پرسش کند. تا مهربانو بدون دغدغه و آزادانه هر طور که صلاح دانست، برای خانه و خانوادهاش، هزینه کند و یا اینکه پسانداز نماید. مقدار و میزان آن هزینه و مبلغ بسته به شرایط اقتصادی مرد دارد ولی مهم این است که همین حس زن تامین بشود.
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه
مهربانوی عزیز!
نکته مهم اینست که به شوهرت افتخار کنی! و کسی را با او مقایسه نکنی! غرور و اقتدارش را نشکنی! جذابیتش را در عقلاش جستجو کنی! راضی و قناعت پیشه باشی! ناز کنی اما متکبر نباشی! زیبایی و جمالت را فقط به او نشان بدهی! مو و گیسوان تو دنیای اوست، ازش مراقبت کنی! به استقبالش بروی و پناهگاهش باشی..
یک مهربانو هیچ وقت بدگمان به همسرش نمی شود و بدگویی سرورش را درجمعی که دوست و دشمن هستند، نمیکند حتی اگر همسرش در اجتماع و جمع بدهیبت ترین مردان جهان باشد!
یادتان باشد یک زن خوشبخت و خوش آوازه تا زمانی احترام دارد که کنار همسری مقتدر و محترم باشد….
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه
سرگرمیهایی برای زنان و مردان.
قابل توجه است که مردان به سرگرمیِ همیشگی و مستمری نیاز دارند تا آنان را از فکر کار، بیرون بیاورد. خواه این سرگرمی کوهنوردی باشد یا دوچرخه سواری یا پرورش زنبور عسل یا استخر.
زنان نیز به تعطیلات مستمر نیاز دارند تا از هر آنچه آنان را به یاد کارهایی که باید انجام شوند میاندازد، فرار کنند. غذا خوردن و تفریح در خارج از منزل برای زن مفید است؛ چون از جانب تدارک و تهیه مقدمات برای پخت غذا، خرید کردن و در آخر، نظافت احساس فشار نمیکند. هر چند این کارها میتوانند نقش مهمی در احساس رضایت زن داشته باشند ولی روی هم رفته زن هم به زنگ تفریح نیاز دارد.
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه
اغلب مردان به نظافت همسرشان خیلی اهمیت میدهند. به همان شکل که شما دوست دارید، همسرتان به لباس و ظاهر خود برسد، همسر شما هم همینطور است. اهمیت دادن به نظافت شخصی و مخصوصا رفع بوی بد دهان در جذب همسرتان خیلی مهم است.
ممکن است مشغله روزانه و خستگی باعث شود حوصله حمام رفتن را نداشته باشید، اما یک مسواک و تعویض لباس را میتوانید انجام دهید. زن هایی که عادات شخصی زشت گرفتن ناخنها پیش همسر دارندو بوی عرق و پیازداغ و… می دهند هم باعث بیمیلی همسرشان میشوند.
پس تا میتوانید مانند یک زن کامل و باشخصیت رفتار کنید تا همسرتان به رابطه با شما علاقهمند شود.
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه
در رابطه ها چگونه شاد و سالم باشیم.
اول اینکه میتوانید در مورد عقاید و نظراتتان حرف بزنید.
روابط شاد، بیشتر حولِ ارتباط درست میچرخند و وقتی میتوانید در مورد طرز فکرتان به راحتی حرف بزنید یعنی رابطهی بسیار خوبی دارید. در چنین رابطهای شما از اینکه واقعیت را بگویید و نظرتان را اعلام کنید، هراسی ندارید و نگران این نیستید که مبادا طرف مقابلتان را ناراحت کنید و در مقابل، او نیز همین اندازه در بیان نظر خود راحت است. هر دوی شما باید این آزادی را داشته باشید تا آنچه در ذهنتان میگذرد را به زبان بیاورید.
دیگر اینکه برای خودتان آزادی لازم را دارید.
حتی اگر آنقدر عاشق هم هستید که حتی برای مدت کوتاهی هم دلتان برای همدیگر تنگ میشود، اما باز هم فضایی برای خود دارید و میتوانید بدون طرف مقابلتان هر کاری که دوست دارید انجام بدهید.
رابطهی سالم و شاد رابطهای است که هر دو طرف زمانهایی کاملا متعلق به خود داشته باشند و گاهی مدتی از هم فاصله بگیرند تا وقتی مجددا پیش هم برمیگردند، هر دو شارژ شده و آمادهی برقراری رابطهی بهتر و محکمتری با هم باشند.
یک رابطهی سالم یعنی به همدیگر زمان بدهید تا دلتنگ هم شوید. اگر میتوانید با دوستانتان بیرون بروید بدون اینکه همسرتان هر پنج دقیقه به شما پیام بدهد که کجا هستید و چه میکنید و کِی برمیگردید، پس رابطهی خوبی دارید.
ونیز اینکه رابطهتان را همانطوری که هست دوست بدارید.
نشانهی یک رابطهی ناشاد و ناگوار این است که ناراضی باشید و آرزو کنید کاش زودتر همه چیز تغییر کند و جور دیگری شود. وقتی رابطهی شما شاد و سالم باشد، آن را همانگونه که هست دوست خواهید داشت، نه اینکه انتظار بکشید تغییر و تحولی روی بدهد تا راضی شوید. شما پذیرفتهاید چه کسی هستید و همسرتان نیز شما را همانطوری که هستید پذیرفته و توقع ندارد بخشی از شخصیت خود را تغییر دهید تا با او جور شوید و شما هم این انتظار را از او ندارید.
ودیگر اینکه با هم تصمیم میگیرید.
در یک رابطهی خوب، دو طرف با همدیگر تصمیم میگیرند. یعنی شما در این وضعیت قرار نخواهید گرفت که مثلا همسرتان تمام تصمیمهای بزرگ زندگی را برای هر دوی شما به تنهایی بگیرد، مثلا کجا زندگی کنید، خانهتان را چطور تغییر دهید یا هر چیزی شبیه این. اگر رابطهی شما خوب و مناسب باشد، باید تصمیمهای بزرگ و کوچک را با هم بگیرید و همدیگر را در جریان افکار و ایدههای خود بگذارید.
#فرهنگ_فاطمیه
معنای کفو یکدیگر بودن در ازدواج
رهبر انقلاب: در شرع مقدس اسلام، آنچه که معین شده این است که دختر و پسر باید کفو یکدیگر باشند. و عمدهی مسأله در باب کفو، عبارت است از ایمان؛ یعنی هر دو مؤمن، هر دو دارای تقوی و پرهیزگاری و هر دو معتقد به مبانی الهی و اسلامی و عامل به آنها باشند، اینکه تأمین شد، بقیهی چیزها اهمیتی ندارد… وقتی تقوی و پاکدامنی و طهارت دختر و پسر معلوم شد، سایر چیزها را خدای متعال تأمین می فرماید.
72/6/11
استاداخلاق دکتر جعفر هدایی:
خودسازی،به نیت رسیدن به مقامات،بازهم تبعیت هوای نفس است،این خودسازی انسان رابه دامن شیطان ونفس برمی گرداندوعاقبت به خیری درآن نیست،خودسازی فقط بایدبه نیت وظیفه وتکلیف انجام شود.
احتضار چیست و هنگام آن چه اتفاقی می افتد ؟
پاسخ – اولین مرحله و منزل از منازل آخرت وآخرین مرحله و منزل از منازل دنیا است . به زبان ما موقع جان دادن و قبض روح است . البته اسامی دیگری هم دارد به نام سکرات موت و قمرات موت که در قرآن هم به آنها اشاره شده است . احتضار یعنی حاضر شدن، زمانی است که مرگ انسان و فرشتگان مرگ حاضر می شوند . این همان وقتی است که در روایات به عنوان پایان وقت توبه از آن یاد شده است . چون فردی که در زمان احتضار قرار می گیرد در عین حال که چشم او به دنیا است ، چیزهایی از آخرت را هم می بیند . به طورکامل و واقعی ملک الموت را می بیند . البته این دیدن با چشم سر نیست که دیگران هم که در کنار فرد محتضر نشسته اند بتوانند آن را ببینند . این دیدن با همان چشم برزخی است . شبیه آن چیزی که درخواب بدن ما افتاده و چشم ما بسته است اما یک چیزهایی می بینیم . اما اینجا در آستانه ی ورود به عالم دیگری هستیم و ملائکه را نیز می بینیم . وقتی فرد می بیند دیگر اینجا توبه فایده و ارزشی ندارد . چون توبه زمانی ارزش دارد که شما رجوع به خدا را انتخاب کنید .این کمال و رشد است اما آن موقع دیگر انتخابی در کار نیست شما را می برند و چاره ای ندارید . ایمان اجباری و اضطراری رشد و کمالی برای انسان نمی آورد . درقرآن داریم که فرعون هم در لحظات آخر توبه کرد . گفت من به خدای بنی اسرائیل ایمان آوردم . همانجا خداوند خطاب کرد که الان ایمان آوردی؟ این ایمان دیگر فایده ای ندارد و رشدی برای تو نمی آورد .
آن زمانی است که شخص محتضر مشاهداتی خواهد داشت . در عین حال که چشمی به دنیا دارد اما آن طرف را نیز می بیند . پنج چیز را به عنوان مشاهدات محتضر از روایات پراکنده می توان استخراج کرد . یکی از چیزهایی که می بیند جایگاه خود در بهشت و یا جهنم برزخ است . ما در چندین روایت داریم که اجمالاً در آن موقع می فهمد که جای او کجا است . در روایتی از امام صادق (علیه السلام) است که وقتی که جای مومن را در بهشت برزخی به او نشان می دهند ، به ملائکه ی مرگ خطاب می کند که به من اجازه می دهید به خانواده ی خود بگویم ؟ می گویند دیگر فرصتی نیست . دومین چیز از مشاهدات شخص محتضر ، حضور حضرت عزرائیل (علیه السلام) یا ملائک زیر دست او است . داریم که موقع احتضار ملائکه ی رحمت و غضب صف می کشند . اگر شخص محتضر از مومنین باشد ملائکه ی رحمت به او بشارت داده و به خوش آمد می گویند و همینطور برخورد بسیار خوبی با او خواهند داشت . و اگر اهل عذاب باشد از همان لحظه و با برخورد سختی که با او می کنند عذاب او شروع می شود .
از بیانات حجت الاسلام عالی
رهبر انقلاب: اگر چنانچه کسی به خاطر مال و جمال ازدواج کند، طبق روایت ممکن است خدای متعال مال و جمال را به او بدهد و ممکن هم هست که ندهد. اما اگر چنانچه برای تقوا و عفاف قدم بگذارد و ازدواج بکند، خدای متعال به او مال هم خواهد داد، جمال هم خواهد داد. ممکن است کسی بگوید جمال که اعطا کردنی نیست! معنایش این است که چون جمال در چشم و دل شماست، اگر انسان کسی را که خیلی جمیل هم نباشد، دوست داشت او را جمیل میبیند. وقتی کسی را دوست نداشت هر چقدر هم جمیل باشد به نظر او جمیل نمیآید.
77/10/13
نکته ای ناب از قرآن.
در قرآن داریم خداوند افراد نیکوکار را دوست دارد و فرقی بین زن و مرد در این مورد نگذاشته است همچنین داریم که خداوند به هر عمل صالحی که فرد با ایمان انجام دهد ثواب و اجر میدهد و فرقی در میزان اجر و ثواب زن و مرد نگذاشته است
پس نتیجه میگیریم که ان چه که نزد خدا اهمیت دارد عمل صالح و ایمان است که اگر این دوتا باهم همراه گردند دیگر مرد یا زن بودن عرب یا عجم بودن و….تاثیری ندارد بلکه فقط این دوتاست که مهم است
خاطرات ورزشی شهید شاهرخ ضرغام
توی محل همه شاهرخ را می شناختند . خیلی قوی بود . اما برای اینکه جلوی کســی کم نیاره رفت سراغ کشــتی . البته قبل از آن یکبار با پسر عموم رفت ورزشگاه . مسابقات کشتی را از نزدیک دید و خیلی خوشش آمد . برای شروع به باشگاه حمید رفت .
زیر نظر آقای مجتبوی کار را شروع کرد . بدنش بســیار قوی بود . هر روز هم مشــغول تمرین بود . در اولین حضور در مسابقات کشتی فرنگی به قهرمانی جوانان تهران در یکصد کیلو دست یافت . سال پنجاه در مســابقات قهرمانی کشور در فوق سنگین جوانان بسیار خوش درخشید .
اون تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت . بیشتر مسابقه ها را با ضربه فنی به پیروزی میرسید . قدرت بدنی ، قد بلند ، دستان کشیده باعث شد قهرمان بشه . در مسابقات کشــتی آزاد هم شرکت کرد و توانست نایب قهرمانی تهران را کسب کند .
#طنز_جبهه
من جاسم هستم
در رودخانه نزدیک مقر آب تنی میکردیم . یکی از بچه ها که شنا بلد نبود افتاد توی آب . چند بار رفت زیر آب و آمد بالا ، شنا بلد نبود یا خودش را به نابلدی می زد خدا می داند ، برادری پرید توی آب و او را گرفت ، وقتی داشت او را با خودش می آورد بالا می گفت : “کاکا سالم هستی ؟ ” و او نفس زنان میگفت : “نه کاکا سالم خانه است من جاسم هستم. “
گفتی که با دلت
غمِ هجـران چه می کند !؟
باد خزان ببین به گلستان چه میکند …
لاله های زینبی
در اول مهرماه سال 1346 در روستای آوه از توابع الموت چشم به جهان گشود ، پدرش در روستا دامداری و مادرش همانند تمام اهالی روستا خانهداری میکرد ، او دوران کودکی اش را در روستا سپری کرد و در کارهای کشاورزی و دامداری به کمک پدر میشتافت.
بعدها جهت ادامه تحصیل به کرج نزد خواهرش آمد همزمان با رزمندگانی که جهت حفظ کیان کشورمان به جبهه میرفتند به جبهه اعزام شد و نه ماه در جبههها ماند در همین ایام بود که برادرِ بزرگترش حاج داود رشوند به افتخار جانبازی نایل آمد، و او که در جهت کمک به برادرِ جانبازش از هیچ کمکی دریغ نمی کرد بعد از ازدواج و تشکیل خانواده ، ترجیح داد ، کنارِ خانواده برادرش در طبقه پایین منزل آنها سکنی گزیند.
او قبل از ازدواج به عضویت سپـاه در آمده بود و در رشته های مختلف غواصی ، چتر بازی ، دریانوردی دورههای تخصصی ویژهای گذرانده و همزمان تا مرحله کارشناسی ادامه تحصیل داد ، ادامه خدمت در سپاه پاسداران باعث ارتقاء درجه ایشان تا سرهنگی گردید.
در طی مدت عضویتش در سپاه ماموریت های زیادی را با موفقیت به سرانجام رساند ، او که فرمانده گردان امام حسین(علیه السلام) شهرستان کرج بود در اردیبهشت سال 94 با کوله باری از تجربه عازم نبرد با داعش در کشور سوریه شد و بعد از سه ماه حضور در میدان جهاد به اصرار خانواده برای حضور در مراسم ازدواج دخترش مرداد 94 به کشور بازگشت و برای بار دوم و آخرین ماموریت در تاریخ شانزدهم مهرماه 94 مجددا راهی سوریه شد و در روز ششم آذر94 طی حملهای که از طرف گروه تکفیری داعش صورت گرفت به فیض شهادت نائل آمد .
پیکر مطهرش بعد از تشییع باشکوه در جوار مرقد امامزاده محمد(علیه السلام) کرج به خاک سپرده شد.
شهید سردار عبدالرشید رشوند
بسیجی
بسیجی یک سبد لبخند و یاس است
بسیجی بی کفن،هم بی لباس است
بسیجی بی پلاک و بی نشان است
بسیجی حامی نسل جوان است
بسیجی سوز شبهایش قشنگ است
بسیجی بی تفنگ هم مرد جنگ است
بسیجی بی پوتین بی پا گشته
اسیر چرخ ویلچر دار گشته.
بسیجی ها نشان از عشق دارند.
چونان که روی مین پا می گذارند.
به والله که خدا را دوست دارند.
که این سان سر به جانان می گذارند
خدایا عشق ایمانم بسیج است
همیشه بهترازجانم بسیج است
متن کوتاهی از کتاب ” یادت باشد ” ، روایت زندگی شهید مدافع حرم ” حمید سیاهکلی مرادی ” از زبان همسرش
ایشان برای اجارهی خانهی مشترک، مقداری پول داشت؛ خانهی بزرگ و نوسازی در منطقهی خوبی از شهر پیدا کردیم.
وقتی پسندیدیم و از خانه خارج شدیم، گوشی آقا حمید زنگ خورد. وقتی تلفنشان تمام شد، گفت «یکی از دوستانم دنبال خانه است و پولش کافی نیست.
قبول میکنی مقداری از پولمان را به آنها بدهیم؟» قبول کردم و نصف پول پیش خانهمان را به آنها دادیم.
نهایتاً یک خانهی 40 متری و قدیمی را در محلهای پایین شهر اجاره کردیم. سال بعد که به طبقهی بالای همان خانه نقل مکان کردیم، از سقفش آب وارد خانه میشد…
اگرچه رفاه و آسایش دنیاییمان در آن خانه کم بود، اما آرامش و ایمانی که از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان میشد، بسیار دلچسب بود. حقوق اندک آقا حمید برکت زیادی داشت.
من در آن خانهی 40 متری، بهشدت خوشبخت بودم.
وصـــیت نامـه شـــهیدحمید سیاهکالی
« می نویسم تا هر آڹ کس که میخواند یا می شنود بداند شرمنده ام از ایڹ که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر(عج) و نایب برحقش امام خامنهای (مدظله العالی) فدا کنم.
اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند.
به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصا بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعـــا دارم.»
باید خاکریزهای جنگ رابکشانیم به شهر!
یعنی نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم.
در نتیجه جامعه بیمه میشود ویار برای امام زمان “عج” تربیت میشود.
زیارت عاشورا حلال مشکلات
یکی از سربازان سید می گفت: «در سالن تربیت بدنی سپاه نشسته بودیم. سید وارد شد، احساس کردیم خیلی خوشحال است. بچه ها علت خوشحالی را پرسیدند، گفت:
«مشکلی داشتم. بنده خدایی به من گفت نذر کنم و “سه روز زیارت عاشورا” بخوانم تا ان شاءالله مشکلم حل شود. من هم این کار را انجام دادم. حالا مشکلم حل شده.»
من با خودم فکر کردم، چرا سید این حرف را در جمع بچه ها گفت؟️ به هر حال آدم نذری می کند و اگر قبول واقع شد، آن را انجام می دهد.مدتی گذشت، این ماجرا را فراموش کردم.
تا اینکه در یکی از روزها مسابقات نوجوانان به پایان رسید. سید یکی از بچه های شرکت کننده را به من سپرد تا او را به اتوبوس های گرگان برسانم. او را به میدان امام که مسیر اتوبوس های گرگان بود رساندم. ️اما هر چه منتظر ماندیم از اتوبوس خبری نشد.
خیلی دیر شده بود، یک لحظه به یاد صحبت های سید در سالن تربیت بدنی افتادم. همان لحظه نذر کردم زیارت عاشورا بخوانم، چند دقیقه نشد که یک اتوبوس آمد و آن نوجوان را سوار اتوبوس کردم. آنجا فهمیدم که هدف سید چه بود.
او به ما یاد داد تا در مقابل مشکلات توسل به اهل بیت فراموشمان نشود، به خصوص زیارت عاشورا.
شهید سیدمجتبی علمدار
#طنز_جبهه
مردن که گریه ندارد!
بعد از ظهر بود . گردان آماده می شد که شب عملیات کند. فرمانده گردان با معاونش شوخی داشت، می گفت: خوب دیشب نگذاشتی ما بخوابیم، پسر مردن که دیگر این همه گریه و زاری ندارد. به خودم گفته بودی تا حالا صد دفعه کارت را درست کرده بودم. چیزی که اینجا فراوان است شهادت.
بعد دستش را زد پشتش و گفت: بیا بیا برویم ببینم چه کار می توانم برایت بکنم.
شهادت نردبام آسمان بود
تمامی افراد حاضر در عکس به فیض شهادت نائل آمده اند
و این نردبام به نردبام شهادت معروف شد…
ای شهید نیمه شب ها دست من را در دستان خدا بگذار..
جراحی که رگهای شهید را بوسید.
چند دقیقه بین شهدا گشتند تا اینکه یک جنازه را روی خاک، روبهروی دکتر قرار دادند و گفتند: این پیکر آقامجید شماست.جنازه سر نداشت. رگهای گلویش پیدا بودند.
دکتر دوزانو روی زمین نشست و به جیب لباس مجید که خونی بود، خیره شد. روی یک تکه پارچه سیاه کوچک، نوشته شده بود مجید ابوترابی. خم شد و رگهای گلوی مجید را بوسید و کنار پیکرش سجده شکر بجا آورد…
این فقط فصل شهادت تنها پسر دکتر را از زندگی پرفرازونشیبی برایتان روایت کردیم؛ بخشی که گویای عمق شخصیت قوی وی بود که هشت سال در اورژانسهای خط مقدم جبههها با انجام سختترین و حساسترین عملهای جراحی، جان رزمندههای بسیاری را که زنده ماندنشان به دقیقهها وابسته بود، نجات داد.
در گلستان شهدای نجفآباد، چهار قبر کنار هم بودند. دوتا از قبرها خالی بودند.
وقتی پیکر مجید را به گلستان آوردند، دوستش از وسط جمعیت خودش را به دکتر ابوترابی رساند و او را سر دو قبری که کنده شده بود برد و گفت: آقای دکتر! مجید را اینجا توی این قبر به خاک بسپارید.
دکتر گفت: چرا پسرم؟!
جوان جواب داد: ما چهار نفر بودیم که شبهای جمعه میآمدیم گلزار و سر مزار شهدا دعای کمیل میخواندیم. بعد از دعا چند دقیقهای در این چهار قبر کندهشده میخوابیدیم. رسول، توی همان قبری که همیشه میخوابید، دفن شده. «علی ابراهیمی»، دوست دیگرمان هم همینطور. حالا مجید آمده.
بعد به قبر وسطی اشاره کرد و ادامه داد: قد مجید بلند بود و داخل این قبر که میخوابید، سرش را به یک طرف خم میکرد. همیشه هم میگفت: بچهها باید سر من از تنم جدا شود تا این قبر اندازهی من بشود…
چلهی مجید شده بود که دکتر برگشت به اورژانس خط مقدم .
دکتر محمد علی ابوترابی پزشک ایثارگر، متعهد، بصیر و پدر شهید مجید ابوترابی متولد 1313 در استان اصفهان – نجف آباد و دانش آموخته تخصصی جراحی عمومی دانشگاه اصفهان بدرود حیات گفت.
تأمین آهن بدن با رو به قبله خوابیدن “
ازحضرت علی علیه السلام نقل شده است که:
مؤمن بردست راست و رو به قبله میخوابد؛
اما پادشاهان بر دست چپ میخوابند…
امروزه تحقیقات علمی ثابت کرده است
که اگر رو به قبله بخوابیم آهن در جدار رگ ها رسوب نمی کند و آهن بدن افزایش می یابد و تصلب شرایین
و عوارض قلبی ایجاد نخواهد شد
همچنین به کبد که قسمت کننده آهن بدن است ،
لطمه شدید وارد نمی شود.
منظور از روبه قبله خوابیدن این است که سر روبه مغرب و پا رو به مشرق قرار گرفته و
صورت رو به قبله باشد…
شیخ صدوق،الخصال،ج1،ص
رنگ خدایی بگیرید.
خدا می فرماید که رنگ خدایی بگیرید . رنگ خدا بی رنگی است . رنگ خدا خلوص و پاکی است . انسان وقتی کاری را انجام میدهد برای خدا انجام بدهد و او خودش مهر خلوص را می زند . خدا باید این جوری رنگ آمیزی بکند . یکی از علما میگفت که حرفهای یک نفت فروش من را خیلی تکان داد . اوایل که در تهران گاز کشی شده بود ولی هنوز نفت هم بود ، نفت فروش محله با چرخش گالن های نفت را می برد ، به من سلامی کرد و من جوابش را دادم و داشتم توی خانه می رفتم . گفت : حاجی آقا بیست روز است که سلام و عیلک شما با ما عوض شده است . بیست روزی است که فرق کرده ای ، بالاخره خانه گاز کشی شده و خانه ی شما هم گاز کشی شده ، شما قبل از گازکشی ها ، وقتی به من سلام می کردی با لبخند همراه بود و احوال خانواده را هم از من می پرسیدی ولی از وقتی گاز به خانه ات آمده ، ما را تحویل نمی گیری . حاج آقا می دانی که سلام هایت بوی نفت می داد . شاید آن موقع هم که به قصابی و نانوایی می رفتی ، سلام هایت بوی نفت ، نان و گوشت می داد . بنده خدا گفت : تکانی خوردم و یاد این آیه سبقت الله … افتادم به خودم گفتم : وای اگر از پس امروز بود فردایی و در آخرت به من بگویند که عبادات و اعمالت بوی طمع می داد ، بوی خدا نمی داد ، کارهایت رنگ خدایی نداشت و تایید خدا روی آن نداشت چه چیزی باید بگویم ؟ و این ارتباط مستقیم با نیت ما دارد و عمل مان طبق دستور بودن است .
〖از بیانات حجت الاسلام عالی〗
همکاری، گذشت، محبت و وفاداری
رهبر انقلاب: در شرع آمده که پیوند ازدواج را محکم نگهدارید. بعد هم شرایط زیادی برای ازدواج در همهی زمینهها معین کرده است. در زمینهی اخلاق و رفتار گفته: وقتی زن گرفتید، وقتی شوهر کردید، باید اخلاقتان را خوب کنید، باید همکاری کنید، باید گذشت کنید، باید محبت کنید، باید او را دوست بدارید و باید به او وفاداری کنید، اینها همهاش احکام شرع است، اینها همهاش دستورات است.
1372/10/6
عظمت مقام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله
استاد فاطمی نیا:
مقام سید انبیاء از عقول ما خارج است، مقام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بالاترین مقام ها میباشد و خداوند بالاتر از ایشان شخصیتی نیافریده است.
مولایمان امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
“کانت جبرئیل اذا نزل علی رسول الله استاذن منه و قعد بین یدیه کالعبد”
وقتی که جبرئیل بر پیامبر نازل می شد اجازه می گرفت و مثل بندگان در برابرش می نشست.
امام سجاد (علیه السلام) در دعای دوم صحیفه می فرماید:
«و الحمد لله الذی مَنَّ علینا بمحمد نبیه دون الامم الماضیه و القرون السالفه»
حمد مخصوص خدائی است که به وسیله پیامبر اکرم بر امت ما منت نهاده است.
بسیار باید افتخار کنیم که امت این پیامبریم، همه ی انبیاء باعظمت و عزیزند، اما پیامبر اسلام، آقای پیامبران و سید انبیاست.
“فاق النّبیّین فی خلق وفی خلق
ولم یدانوه فی علم ولا کرم “
پیامبر اکرم خَلقا و خُلقا بر تمام انبیاء
تفوق و برتری دارد.
حکومت، امانت مردم است
رهبر انقلاب اسلامی در جلسه درس خارج فقه:
همهی آن چیزهایی که مردم به ما میسپرند، امانتهای مردم است؛ مقام را به ما میسپرند، امنیّت را به ما میسپرند، دینشان را به ما میسپرند، حفظ نوامیسشان را به ما میسپرند؛ همهی اینها امانتهای مردم دست ما است. ما حکومتیم دیگر؛ هر کسی هر جا هست؛ یکی مثل بنده در یک جایگاهی قرار دارد، یکی در جایگاه دیگری قرار دارد؛ همهی اینها امانتهایی است که دست ما سپرده شده. هر کدام بهتر اداء امانت کردید، در قیامت به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نزدیکترید.
97/8/28
خاطره کودکی و نوجوانی شهید شاهرخ ضرغام.
خورشید اولین روز زمستان بیست و هشت شمسی طلوع کرد . این صبح خبر از تولد نوزادی میداد که او را شاهرخ نامیدند . مینا خانم مادر مؤمن و با تقوای او بود و صدرالدین پدر آرام و مهربانش . دومین فرزندشان به دنیا آمده . این پدر و مادر بسیار خوشحالند .
آنها به خاطر پسر سالمی که دارند شکرگزار خدایند . صدرالدین شاغل در فعالیتهای ساختمانی و پیمانکاری است و همیشه میگوید : اگر بتوانیم روزی حلال و پاک برای خانواده فراهم کنیم ، مقدمات هدایت آنها را مهیا کرده ایم . او خوب میدانست که پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) میفرماید : عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است .
روز بعد از بیمارستان دروازه شمیران مرخص میشوند و به منزلشان در خیابان پیروزی میروند . این بچه در بدو تولد بیش از 4 کیلو وزن دارد . اما مادر جثه ای دارد ریز و لاغر . کسی باور نمیکرد که این بچه ، فرزند این مادر باشد . روز به روز هم درشت تر میشد و قوی تر .
وقتی به مدرسه میرفت کمتر کسی باور میکرد که او کلاس اول باشد . توی کوچه با بچه هایی بازی میکرد که از خودش بزرگتر باشند . درسش خوب بود . در دوران شش ساله دبستان مشکلی نداشتیم . پدرش به وضع درسی و اخلاقی او رسیدگی میکرد . صدرالدین تنها پسرش را خیلی دوست داشت . سال اول دبیرستان بود . شاهرخ در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد .
پدر مهربان او از یک بیماری سخت ، آسوده شد. اما مادر و پسر دوازده ساله را تنها گذاشت . سال دوم دبیرستان بود . قد و هیکلش نسبت به دوستاش خیلی درشت تر بود . خیلیها توی مدرسه ازش حساب میبردند ولی کسی را اذیت نمیکرد تا اینکه یک روز اومد خونه و گفت دیگه مدرسه نمیرم .هر چقدر دلیلش را پرسیدم نگفت .
تا اینکه از دوستاش پرسیدم ، گفتند همه ی بچه ها امتحانشون را خراب کردند و معلم فقط به یکی از بچه ها که به اصطلاح اقازاده بوده نمره قبولی داده . شاهرخ به معلم اعتراض میکند ؛ معلم هم سیلی محکمی توی گوش شاهرخ میزند و این دلیل شد که شاهرخ دیگر به مدرسه نرود . بعد هم رفت دنبال کار و ورزش ، اما خیلی به کار نمی چسبید و مدام دنبال رفیق بازی بود .
خانم ها باید مواظب حسادت همسرشان باشند.
نکته مهم این است که برای داشتن حس تفاهم با شوهرتان باید بدانید که او چه روحیه ای دارد.
اگر از همکار یا برادر همسرتان تمجید کنید آیا او ناراحت نمی شود؟!
اگر می خواهید همیشه در قلب همسرتان جای داشته باشید هرگز بیش از حد از مردی نزد او تعریف نکنید.
هیچوقت چیزهایی را که از دیگران یاد می گیرید با آب و تاب پیش او بازگو نکنید.
از کجا می دانید به غرور همسرتان برنخورده است؟!
بعضی از مردها، گاهی حسادت خود را پنهان می کنند و قدرت ابراز آن را ندارند، آن وقت دچار دردی درونی می شوند که پیامدهای آن خوشایند نیست.
شما باید متوجه این خصوصیت مردها باشید.
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه
در رابطه با مسائل پاسخگو باشید نه واکنشی…
نسبت به موضوعات و مسائل زندگی، نباید رفتاری واکنشی داشته باشید. وقتی انسان تمام عقل و درک و احساس خود را کنار میگذارد، مانند یک پدیده فیزیکی و طبیعی به مسائل واکنش نشان میدهد. مانند توپی که به زمین میزنیم و عکسالعمل نشان میدهد و بر میگردد.
اگر شما به آدمی بگویید احمق و او سریع جواب بدهد احمق خودتی، فردی است واکنشی.
در زندگی مشترک اگر شما فردی واکنشی باشید، هنگامی که داخل خانه میشوید، همسرتان منتظر است که مثلاً بگویید: بچه کجاست؟! چرا نشستهای؟! چرا تلویزیون نگاه میکنی؟!
علت این است که شما حادثهای میبینید و سریع واکنش نشان میدهید. بنابراین نسبت به مسائل پاسخگو باشید نه واکشی!
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه
در مورد تربیت فرزند اعتماد حرف اول را می زند.
فرزندان خود را بازجویی نکنید. دائم سوال پیچ شان نکنید که چیکار کردی؟کجا بودی؟ و..
چون اگر فرزندان به شما بی اعتماد شوند مخفی کار میشوند ومسایل مختلف خود را به شما نمی گویند و این بزرگترین آسیب به آنهاست.
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه
مطمئن باشید جای دوری نمیرود اگر کمی شوهرتان را لوس کنید!
مثلا برایش صبحانه درست کنید، در طی روز برایش چای یا میوه بیاورید و خلاصه هر کاری که نشانگر علاقه و محبت شما نسبت به او باشد.
زمانی که همسرتان در خانه است، مدتی او را به حال خود بگذارید تا با خود خلوت کند، چرا که هر انسانی بطور طبیعی دوست دارد تا مدتی از روز را تنها بماند.
همیشه سعی کنید عشقتان را خالصانه و بدون توقع نثارش کنید. اگر به او محبتی می کنید، از صمیم قلب باشد و منتظر نباشید تا در مقابل هر محبتی او هم برایتان کاری انجام دهد.
#به_قلم_خودم
#فرهنگ_فاطمیه