️بسم الله الرحمن الرحیم
️ما برای غارت نیامدیم!
اسب سوارى به سوى ما مى آید، او نزد پیامبر مى رود او خبر آورده که جنگجویان قبیله غَطَفان به سوى خیبر مى آیند آنها چهار هزار نفر هستند
لشکر اسلام آمادگى پیدا مى کند تا در مقابل حمله احتمالى آنها مقاومت
کند.
بعد از ساعتى، لشکر غَطَفان از راه مى رسد، مى بیند که منطقه خیبر توسط لشکر اسلام محاصره شده است آنها نمى توانند به این سادگىها وارد قلعهها شوند آنها باید ابتدا با لشکر اسلام وارد جنگ شوند
آنها قدرى با خود فکر مى کنند و مى گویند ما نباید
قبل از یهود جنگ را آغاز کنیم و در فاصله دور از قلعهها اردو مى زنیم.
یک ساعت به غروب خورشید مانده است و لشکر به اردوگاه برمى گردد ناگهان صداى گوسفندان زیادى به گوش مى رسد تعجّب مى کنى برمى خیزى و به آن سو نگاه مى کنى خداى من! یک گلّه گوسفند
چوپانى سیاه پوست همراه این گلّه است او بى خبر از همه جا به این سو مى آید ظاهراً چند روز قبل، گوسفندانش را براى چرا به کوه هاى اطراف برده است و امروز باز مى گردد
.او از کنار اردوگاه عبور مى کند، هیچ کس به او کار ندارد، گوسفندان را به سوى قلعه برده، یهودیان درب قلعه را باز مى کنند و گلّه وارد مى شود
آنها خیلى تعجّب مى کنند و با خود مى گویند: محمّد (صلی الله علیه و اله) مى توانست این گلّه گوسفند را به غنمیت بگیرد امّا چرا این کار را نکرد!
همه مى دانند در این شرایط تهیّه غذا براى لشکرى بزرگ، کار مشکلى است.
آنها مى فهمند که محمّد براى غارت اموال آنها به اینجا نیامده است.
فردا روز بسیار مهمّى است، اگر لشکر خیبر از قلعهها بیرون بیایند و به ما حمله کنند و در همان زمان، جنگجویان غَطَفان هم از پشت سر ما هجوم بیاورند شرایط براى ما سخت خواهد شد.
خدایا! خودت ما را کمک کن! این دعایى است که من با تمام وجود مى کنم امیدوار هستم که خداوند امروز، لشکر اسلام را یارى خواهد کرد.
شب فرا مى رسد، و من تصمیم مى گیرم به اردوگاه قبیله غَطَفان بروم ببینم آنجا چه خبر است، مى دانم این کار خطرناکى است؛ امّا حس کنجکاوى آرامم نمى گذارد.
آهسته و با احتیاط به اردوگاه آنها نزدیک مى شوم آنجا چند نگهبان ایستاده اند باید از پشت آن خیمه بروم تا مرا نبینند خدایا! تو خودت کمکم کن!
خوب است پشت این خیمه مخفى شوم.
صدایى به گوشم مى رسد، گویا چند نفر دارند با هم سخن مى گویند:
ما باید به خاطر این یهودىها خود را درگیر جنگ با محمّد(صلی الله علیه و اله) کنی؟
راست مى گوید ما عرب هستیم و محمّد(صلی الله علیه و اله) نیز عرب است قسم به بت بزرگى که مى پرستیم محمّد(صلی الله علیه و اله) براى ما بهتر از این یهودیان مى باشد.
این یهودیان سالها پیش به سرزمین ما آمدند و اینجا را تصرّف کردند آنها باید به وطن خود، شام بروند این سرزمین مال پدران ماست اینجا فقط مالِ ما عرب هاست.
.آخر چرا ما باید با محمّد (صلی الله علیه و اله)و یارانش که هموطنان ما هستند، جنگ کنیم؟️
مگر فراموش کردید که یهودیان به ما وعده داده اند که خرماى یک سال خیبر را به ما بدهند این پول بسیار زیادى است.
از کجا مى دانید که ما به این پول خواهیم رسید؟ تا امروز محمّد(صلی الله علیه و اله) در همه جنگها پیروز شده است.
نگاه کنید، یهودیان خودشان در قلعه هاى محکم هستند و زن و بچّه آنها در امنیّت هستند؛ امّا ما چه؟ زن و بچّه هاىِ ما در چادرهایى در بیابان هستند و هیچ پناهى ندارند.
راست مى گوید، اگر ما وارد جنگ با محمّد(صلی الله علیه و اله) بشویم لشکر او اوّل به ما حمله خواهد کرد زیرا ما هیچ پناهى نداریم
به راستى وقتى محمّد(صلی الله علیه و اله) به ما حمله کند آیا یهودیان به یارى ما خواهند آمد؟ آیا پناهگاه خود را ترک خواهند کرد؟
هرگز، آنها هیچ گاه به خاطر ما جانشان را به خطر نخواهند انداخت.مگر نمى دانى که یهود هیچ چیز را به اندازه جانش دوست ندارد
اکنون سکوت بر فضاى خیمه حکم فرما مى شود همه به فکر فرو مى روند
مثل این که من کنار خیمه سران قبیله غَطَفان هستم خیلى دلم مى خواهد بدانم که آنها چه تصمیمى مى گیرند
یک نفر به این سو مى آید، من باید در جایى مخفى شوم تا مرا نبیند سریع از آن خیمه دور مى شوم آنجا گودالى است، خوب است آنجا مخفى شوم
حیف شد کاش مى توانستم بفهمم آنها چه تصمیمى خواهند گرفت، امّا فعلاً باید از جاى خود تکان نخورم وگرنه کارم تمام است
.آن قدر خستهام که چشمانم را خواب گرفته خوب است ساعتى بخوابم و وقتى که همه خواب رفتند فکرى بکنم
قسمت چهاردهم
کتاب سرزمین یاس نوشته مهدی خدامیان
#سرزمین_یاس
سرزمین یاس، قسمت چهاردهم (ما برای غارت نیامدیم!)