خودت بخور خودت پاسخگو باش!!
چند روز بود که صبح زود تا ظهر پشت خاکریز مى رفت و محور عملیاتى لشگر را تنظیم مى کرد. هواى گرم جنوب؛ آن هم در فصل تابستان، امان هر کسى را مى برید. یکى از همین روزها نزدیک ظهر بود که آقا مهدى به طرف سنگر بچه ها آمد و با آب داغ تانکر، گرد و خاک را از صورت پاک کرد و سر و صورتش را آبى زد و وضو گرفت و به داخل سنگر رفت.
آقا رحیم با آمدن آقاى باکرى سر پا ایستاد و دیده بوسى کردند. در همین حین آقا رحیم متوجه لب هاى خشک آقا مهدى شد. رحیم به سراغ یخچال رفت و یک کمپوت گیلاس بیرون آورد، در آن را باز کرد و به آقا مهدى داد. آقا مهدى خنکى قوطى را حس کرد، گفت: امروز به بچه ها کمپوت داده اند؟ آقا رحیم گفت: نه آقا مهدى! کمپوت، جزء جیره امروزشان نبوده.
باکرى، کمپوت را پس زد و گفت: پس چرا، این کمپوت را براى من باز کردى؟ رحیم گفت: چون حسابى خسته بودید و گرما زده مى شدید. چند تا کمپوت اضافه بود، کى از شما بهتر؟
آقا مهدى با دلخورى جواب داد: از من بهتر؟ از من بهتر، بچه هاى بسیجى هستند که بى هیچ چشم داشتى مى جنگند و جان مى دهند. رحیم گفت: آقا مهدى! حالا دیگر باز کرده ام. این قدر سخت نگیر، بخور. آقا مهدى گفت: خودت بخور رحیم جان! خودت بخور تا در آن دنیا هم خودت جوابش را بدهى….!!
خاطره اى به یاد سردار رشید اسلام شهید مهدى باکرى
مسئولانِ مدیر یا مدیرانِ مسئول؟ مسئله این است!!
خودت بخور خودت پاسخگو باش!