نامه ای به خدا
آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد؟ کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده ، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید؟
ای امام زمان عزیز، تو را قسم به خون دوستان شهید، از ما بگذر که تقصیر کردیم.
ای پدر بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاری کردم و شایسته سربازی تو نبودم.
والسلام غلام ونوکر بچه های فاطمه(سلام الله علیها)، مجید پازوکی
*شما نگذاشتید من بروم*
فاصله ما و عراقی ها پنجاه، شصت متر بود. بدجور می کوبیدند کار گره خورده بود. باید از وسط میدان مین معبر باز می کردیم برای پیش روی بچه ها.
هر چه تخریب_چی رفته بود زده بودنش. این جور وقت ها بود که سرنوشت یک گردان می افتاد دست تخریب چی دل و جرائتی می خواست، این بار مجید دواطلب شد کارش درست بود. معبر را باز کرد.
موقع برگشت تیر خورد همه فکر می کردیم شهید شده. هفت، هشت تیر خورد به شکمش. بچه ها رد شدند، رفتند جلو. انداختیمش توی آمبولانس شهدا و برگشتیم عقب، دیدیم هنوز زنده است.
نه ماه تو کما بود. از پشت شیشه می رفتیم ملاقاتش باور نمی کردیم زنده از بیمارستان بیاید بیرون. شکمش باز بود و دل و روده اش معلوم بود. یک شب، تمام دکترهای بیمارستان مصطفی خمینی قطع امید کردند.
همان شب مادر و مادربزرگش رفتند امامزاده صالح نذر و نیاز. فردا صبح علایم حیاتی اش برگشت. همه تعجب کردند بعد از آن بارها به مادربزرگش می گفت: ” شما نگذاشتید من بروم”
شهید تفحص مجید پازوکی
نامه ای به خدا