️ لحظات پایانی خلیفهء اول در بستر مرگ و لعن خلیفهء دوم
️از مصادر شیعی
محمد بن ابی بکر میگوید:
لحظات آخر زندگی پدرم با او تنها ماندم به او گفتم:
ای پدر ! بگو لاإله إلاالله
گفت : هرگز نمی گویم و نمی توانم بگویم تا وارد آتش شوم و داخل تابوت گردم.
وقتی نام تابوت را آورد گمان کردم هذیان می گوید گفتم: کدام تابوت؟
گفت:
تابوتی از آتش که با قفلی از آتش بسته شده است. در آن دوازده نفرند از جمله من و این رفیقم
گفتم : عمر؟
گفت:آری، پس مقصودم کیست؟ و نیز ده نفر دیگر که در چاهی در جهنم (همان چاه فلق) هستیم. بر در آن چاه صخره ای است که هرگاه خداوند بخواهد جهنم را شعله ور کند ، آن صخره را بلند میکند.
گفتم :هذیان میگویی؟
گفت: نه به خدا قسم هذیان نمی گویم خدا پسر صهاک [عمر] را لعنت کند.
او بود که مرا از یاد خدا بازداشت بعداز آنکه برایم آمده بود، و او [عمر] بد رفیقی بود.
اسرار آل محمد(صلی الله علیه وآله)، سلیم بن قیس هلالی، نسخه تک جلدی، نشر الهادی - قم - ایران، حدیث 37، صفحه 349
??ارشاد القلوب دیلمی، جلد 2، صفحه 281، انتشارات دارالأسوة
️ لحظات پایانی خلیفهء اول در بستر مرگ