کجاها نباید خندید؟!
به سرآستین پاره ی کارگری
که دیوارت را می چیند , نخند
به پسرکی که آدامس می فروشد
و تو هرگز نمی خری ، نخند
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه
می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند , نخند
به دستان پدرت…
به جارو کردن مادرت…
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی
به سر دارد …
به پارگی ریز جوراب کسی درمجلسی
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان , نخند
نخند که دنیا ارزشش را ندارد …
که هرگز نمی دانی
چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند :
آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای
همه چیز و همه کسند …
آدم هایی که برای زندگی تقلّا می کنند …
بار می برند …
بی خوابی می کشند …
کهنه می پوشند …
جار می زنند …
سرما و گرما را تحمل می کنند
و گاهی خجالت هم می کشند …
خیلی ساده :
هرگز به آدم هایی که ضعیفتر از تو هستند , نخند . روزی ممکن است تو جای آنها باشی . کسی چه میداند ؟
کجاها نباید خندید؟!