کاش درهای مَدینه وَسَطش میخ نَداشت
لَگدی خورد به دَر، در که نه، دیوار شِکَست
خانه لَرزید و تَمامِ تَنِ تَب دار شِکَست
سَمت دیوار و دَر آنقَدر هُجوم آوردند
عاقِبَت پَهلوی آن مادَر بیمار شِکَست
توی آتَش نِگران بود و به خود می پیچید
استخوانهای ضَعیف تَنَش اِنگار شکست
کاش درهای مَدینه وَسَطش میخ نَداشت
سینه ی زخمی او با نوک مسمار شِکَست
فِضّه دل خون شد و با بُغض صِدا زد: ثانی
پای خود را به تَنِ فاطِمه نگذار، شِکَست
چه کُنَد با غَم نامردیِ این شَهر، عَلــی
سینه اش پر شده از غُصّه تَلَمبار، شِکَست.
نوکــر نوشــت:
شعله می ریخٺ ز دیوار و در بیٺ الله
پشٺ در پیرهن شعله وری گفٺ علـی
بال پروانه ڪه می سوخٺ و می ریخٺ زمین
ناله ی خسته تر از خسته تری گفٺ علـی
السلام علیڪ ایتها الصدیقة الشهیدة
صل الله علیڪ یا سیدنا المظلوم یا اباعبدالله الحسین