چو دخلت نیست، خرج آهسته تر کن.
* فقیرزاده ای بر اثر مرگ دو عمویش، دارای ارث کلان و ثروت بسیار گردید، او با آن ثروت باد آورده، به فسق و انحراف و آلودگی پرداخت و با اسراف و ریخت و پاش زیاد، آن ثروت کلان را در راههای گمراهی، مصرف می کرد، به هر گناهی دست می زد و هر شرابی را می آشامید.
* از روی نصیحت و خیر خواهی به او گفتم: ای فرزند! در آمد، همچون آب جاری است، و زندگی همانند آسیابی است که به وسیله آن آب در گردش است. به عبارت دیگر، خرج کردن بسیار از کسی پذیرفته و شایسته است که موجب کاهش و نابودی در آمد نگردد (آب که کم شد یا از بین رفت، سنگ از گردش می افتد.)
چو دخلت نیست، خرج آهسته تر کن / که می گویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد/ به سالی دجله گردد، خشک رودی
* موازین عقل و ادب را رعایت کن و از امور بیهوده و باطل و گمراه گر بپرهیز، زیرا وقتی که ثروتت تمام شود، به رنج و دشواری می افتی و پشیمان خواهی شد.
*آن پسر که غرق در عیش و نوش و غافل از سرانجام کار بود، نصیحت مرا نپذیرفت و به من اعتراض کرد و گفت: آسایش زندگی حاضر را نباید به خاطر رنج آینده به هم زد، اگر کسی چنین کند برخلاف شیوه خردمندان رفتار کرده است.(این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار.) برای چه غم فردا را بخورم، بلکه برای من آن شایسته است؟ در صدر مجلس مردانگی باشم، و پیمان جوانمردی ببندم، مردم یاد نیک نعمت بخشی مرا زبان به زبان بگویند.
* دیدم نصیحت مرا نمی پذیرد، و دم گرم در آهن سرد او بی اثر است، همنشینی با او را ترک کردم و دیگر نصیحتش نکردم و به گفتار حکیمان فرزانه دل بستم که گفته اند: آنچه بر عهده تو است برسان، اگر از تو نپذیرفتند، بر، تو خرده گیری نیست.
* مدتی از این ماجرا گذشت، همان گونه که من پیش بینی می کردم، همانطور شد، آن فقیرزاده تازه به دوران رسیده، بر اثر عیاشی و اسراف، آنچه را داشت، نابود کرد، کارش به جایی رسید که دیدم لباس پر وصله و پاره پاره پوشیده، لقمه لقمه به دنبال غذاست، تا آن را برای شبش بیندوزد، با دیدن آن وضع نکبت بارش، خاطرم دگرگون شد، ولی دیدم از مردانگی دور است که اکنون نزدش بروم و با سرزنش کردن، نمک بر زخمش بپاشم، پیش خود گفتم:
حریف سفله اندر پای مستی/ نیندیشد ز روز تنگدستی
درخت اندر بهاران برفشاند/ زمستان لاجرم، بی برگ ماند
چو دخلت نیست، خرج آهسته تر کن.