” یک اشتباه را می توانی پاک کنی…. فقط یک اشتباه … “
مادرم همیشه بعد از دیکته گفتن این جمله را می گفت و پاک کن را نشانم می داد… قبل از صحیح کردن دیکته به من فرصت می داد دوباره کلمات و جمله ها را نگاه کنم و اگر اشتباهی هست پیدا کنم … فقط یک کلمه… فقط یک اشتباه…
یادم هست چشم هایم را به کلمات می دوختم و به درست بودنشان شک می کردم…
گاهی اشتباهم را پیدا می کردم و درستش را می نوشتم…
اما همیشه اینطور نبود… گاهی به درست بودن چیزی که در ذهنم بود شک می کردم… شکی که باعث می شد کلمه ی درست را پاک کنم و غلط بنویسم…
از همان جا بود که فهمیدم پیدا کردن یک اشتباه چقدر می تواند سخت باشد…
از آن روزها ، سال ها می گذرد ، اما من هنوز به آن پاک کن و آن کلمه ها فکر می کنم…
تمام زندگی را مرور می کنم و با خودم می گویم اگر پاک کن داشتم کجای زندگی را باید پاک می کردم … کجای زندگی اشتباه کردم … کجا را باید درست کنم…
حالا از تجربه ی آن سال هاست که می دانم برای جبران اشتباهاتم باید اول آن ها را پیدا کنم…
هنوز همان صدا در گوشم می پیچد…
“یک اشتباه را می توانی پاک کنی… فقط یک اشتباه …”