قدیما شبا بالا پشت بوم میخوابیدیم و ستاره ها رو می شمردیم و دلمون به وسعت یه آسمون بود …
این روزها چشم میندازیم به سقف محقر اتاقمون و گرفتاری هامونو می شمریم …
قدیما یه تلویزیون سیاه و سفید داشتیم و یه دنیای رنگی …
این روزا تلویزیونای رنگی و سه بعدی و یه دنیای خاکستری …
قدیما اگه نون و تخم مرغ تموم میشد ، راحت می پریدیم و زنگ همسایه رو هر ساعتی از شبانه روز می زدیم و …
این روزها اگه همزمان ، درب واحد اونا باز شه بر میگردیم تا که مجبور نشیم باهاش سلام علیک کنیم …
قدیما از هر فرصتی استفاده می کردیم که با دوستا و فامیل ارتباط داشته باشیم چه با نامه چه کارت پستال و چه حضوری …
این روزها با “بهترین دستگاه های رسانه ای” هم ، با هم ارتباط نداریم …
قدیما یه پنجشنبه جمعه بود و یه خونه پدر بزرگ با فک و فامیل …
این روزا پر از تعطیلی ، ولی کو پدربزرگه؟
کو اون فامیل؟
کو اون خونه ؟
قدیما توی قدیما موند …:|:|:|:|