آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(10)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
10 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: زهرا [بازدید کننده]

زهرا
5 stars

خواهر شاید دارم سکته می کنم به این خاطر بی حس شده اند. علایم اولیه ظاهر شده.

1397/11/01 @ 23:32

نظر از: زهرا [بازدید کننده]

زهرا
5 stars

خدا اجرتون بده. من که اونقدر اشک ریختم گونه هام بی حس شدن.
ان شاء الله که رهرو این شهدا باشیم و خداوند شهادت را روزی مان گرداند.

1397/11/01 @ 22:42

پاسخ از:  

البته از باب مزاح بود خواهرم

1397/11/01 @ 22:47

پاسخ از:  

این لطف و صفا رو مدیون دوستان فعالی هستیم که به قول رهبر، رزمندگان جبهه جنگ نرمند و این هم دست کمی از جبهه واقعی ندارد.

ولی موندم چگونه با ریختن اشک گونه هاتون بی حس شد…..
;););)

1397/11/01 @ 22:46

نظر از: زینب [بازدید کننده]

زینب
5 stars

آری او می گوید که خدایا مرا پاکیزه بپذیر.
او که پاکیزه زندگی کرد و پاکیزه رفت.
پس ما چه بگوییم؟
ما که وجودمان لبریز از گناه است …
دل من… حال هر چقدر هم های های گریه کنی، نمی توانی خودت را تسکین بدهی…

1397/11/01 @ 22:34

پاسخ از:  

و شما مهربان نباید از رحمت خدا ناامید شوی، و این نهایت تواضع شماست که اینگونه نگاشته اید ولی هیچگاه از چشمه بخشش او چشم برندار.

1397/11/01 @ 22:43

پاسخ از:  

به قول شهید حججی: سعی کنی طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه، اگه خدا عاشقت شد، خوب تو رو میخره.
.
.
این دقیقا نوشته خود شهید حججی است که با زبان ساده و عامیانه نگاشته است.

1397/11/01 @ 22:40

نظر از: محمد [بازدید کننده]

محمد
5 stars

شعری در وصف شهید والامقام مهدی باکری تقدیم دوستداران شهدا:

خواهم از دجله گلویی تر کنم

شرح بدر و وصف سرلشکر کنم

دفتر خونین خود را باز کن

ماجرای عشق را آغاز کن

از دلاور مرد عاشورا بگو

قطره ای از وصف آن دریا بگو

کیست مهدی، آنکه هنگام جهاد

سر به خنجر داد و بر ذلت نداد

کیست مهدی آنکه در روز نبرد

زخم خورد و پشت بر دشمن نکرد

باکری از ما و من بگذشته

پاک، سر تا پا خدایی گشته بود

با کلامش لشکری جان می گرفت

درس عشق و مشق عرفان می گرفت

گو که دریایی میان سینه داشت

با شهادت الفتی دیرینه داشت

در میان دجله مهدی بود و عشق

او ره صد ساله را پیمود و عشق

چون که مهدی مرد داغ و درد بود

او برابر با هزاران مرد بود

پیکر مردی به آب افتاده بود

موج ها در پیچ و تاب افتاده بود

دجله از عشقش تلاطم کرده بود

موج در او خویش را گم کرد بود

زخم ها هریک زبانی باز کرد

حمد و تسبیح خدا آغاز کرد

با نگاه آخرینش خنده کرد

ماندگان را تا ابد شرمنده کرد

گر تو از مهدی خبر داری بگو

داری اندر سینه اسراری بگو

باکری بر ملک دل ها میر بود

با نگاهی جذبه اش دل می ربود

عشق را با خون سر تفسیر کرد

مرگ را با خنده ای تحقیر کرد.

1397/11/01 @ 22:13

پاسخ از:  

خیلی زیبا بود، اونقدر محو خوندنش شدم که متوجه نشدم و صفحه تبلتم خیس حسرت جایگاهشان شد. بازم تشکررر

1397/11/01 @ 22:20

پاسخ از:  

اللهم ارزقنااااااا الشهاده فی سبیلک.

1397/11/01 @ 22:22

نظر از: محمد [بازدید کننده]

محمد
5 stars

باکری که می گویند، منظورشان کیا هستند؟
باکری ها سه برادر بودند، یکیشون رو که مبارز انقلابی بوده، ساواک برده و بی نام و نشان اعدام کرده جسدشم تحویل نداده. عملیات خیبر، حمید آقا جانشین لشکر 31 عاشورا شهید شده، گفتند آقا مهدی بریم بیاریمش اینور؟ گفته: می تونید همه شهدا را بیارید؟ گفتند: نه. گفته: پس اونم بمونه. یکسال بعد در عملیات بدر خودش هم زخمی شد، با قایق داشتن می آوردند که آر. پی. جی دشمن خورد و او نیز آسمانی شد.
سهم پدرش از سفره انقلاب، سه تا ستاره بی نام و نشان بود.

اما مهدی چرا مهدی شد؟ و چرا محسن رضایی هنوز هم وقتی در برنامه حالا خورشید از مهدی باکری یاد می کند، بغض می کند!؟
شهید باکری را با انقلابی بودن، خاکی بودن و ولایت مداری اش می شناسند. او وقتی شهردار ارومیه بوده، بر اثر سیل، آب رفته بوده خونه یه پیرزن. ناشناس رفته و آب از خونه پیرزن می ریخته بیرون. پیرزن گفته پسرم نمی دونم این شهردار فلان فلان شده کجاست ولی کاش یه کم از غیرت و مردانگی شما رو داشت. آقا مهدی با لبخندی میگه: بله مادر کاش اونم غیرت داشت.
او یک روز بعد از ازدواج به جبهه رفت.
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا می گوید: «شبی فرماندهان قرارگاه در خانه ما جلسه داشتند، ما نان نداشتیم، صبح همان روز به مهدی گفته بودم که برای عصر نان بخرد. ولی وقتی که آمد فراموش کرده بود. دیروقت هم بود ناچار تلفن زد از لشکر نان آوردند، اما ایشان فقط پنج قرص نان برداشتند و بقیه را برگرداندند. بعد به من گفتند: این نان ها را برای رزمندگان فرستاده اند، شما از این نان نخورید. »
یکی از همرزمان شهید می گوید: « آقا مهدی دوشنبه ها و پنجشنبه ها را روزه می گرفت، یکروز در جبهه حاج عمران، ناهار قرارگاه مرغ بود، آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و خسته از خط برگشته بود، به سر سفره آمد و تا چشمش به غذا افتاد، گفت آیا بسیجی ها هم الآن مرغ می خورند؟ و وقتی با سکوت همرزمان خود مواجه شد، مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج اکتفا کرد.»
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا تعریف می کند: « روزی در حالی که آقا مهدی، از خانه بیرون می رفت به او گفتم: چیزهایی را که لازم داریم بخر. گفت: بنویس. خواستم با خودکاری که در جیبش بود بنویسم، با شتاب و هراس گفت: مال بیت المال است و استفاده شخصی از آن ممنوع است و حتی اجازه نداد چند کلمه با آن بنویسم .»
او همیشه یک بسیجی ساده بود و بیشتر بسیجی ها او را نمی شناختند. شب ها به شستن ظروف و حتی سرویس های بهداشتی رزمندگان می پرداخت، مهمات و آذوقه از کامیون ها خالی می کرد.
همسر شهید باکری فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا می گوید: « هنگامی که برادر ایشان حمید به شهادت رسید، مهدی با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بی هیچ ابراز اندوه و غمی، با خانواده اش تماس گرفت و گفت: « شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است.» او به این قصد که وصیت حمید باز کردن راه کربلاست، در جبهه ماند و برای تشییع جنازه حمید نیامد.
در حین عملیات بدر و در حالیکه نیروهای عراقی با محاصره کامل سربازان تحت امر باکری در جزیره مجنون در حال زدن تیر خلاص به سربازان مجروح باقی‌مانده بودند، احمد کاظمی و محمود دولتی با اصرار از وی می‌خواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله۷۰۰ متری که میان خط اول و خط دوم حمله، جان خود را نجات دهد؛ ولی این درخواست هر بار با جواب منفی وی رو به رو می‌شد تا اینکه بر اثر اصابت تیر مستقیم سربازان عراقی در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ مجروح و هنگام برگرداندن جسم مجروحش، قایق او را هدف قرار دادند و دجله او را در آغوش کشید.
“خدایا مرا پاکیزه بپذیر”
مهدی باکری

1397/11/01 @ 22:08

پاسخ از:  

سلام علیکم
واقعا جای تقدیر و تشکر دارد تلاش و پیگیری شما برادر بزرگوار
و آرزو کردم ما هم بتوانیم با گذشتن از خود پیرو این بزرگواران باشیم.
بنده هم از جانب خود و هم از جانب دوستان از شما تشکر و قدر دانی می کنم. ممنونم

1397/11/01 @ 22:16

نظر از: محمد [بازدید کننده]

محمد
5 stars

علاقه مندان ودوستان گرامی برای خواندن خاطراتی از شهید باکری، این انقلابی تمام معنا می توانند به این آدرس مراجعه بکنند.
http://urmia.irib.ir/-/12-%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%87-%D9%86%D8%B4%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%DA%A9%D8%B1%DB%8C

1397/10/29 @ 22:00

پاسخ از:  

بسیار عالی ، خداوند حفظتون کنه.

1397/10/29 @ 22:13

نظر از: محمد [بازدید کننده]

محمد
5 stars

یک روز گرم تابستان ، شهید مهندس (مهدی باکری ) – فرمانده دلاور لشکر 31 عاشورا – از محور به قرا رگاه بازگشت . یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید ، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد ، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد ، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید : ( امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید ؟ ) جواب دادند : نه ، جزء جیره امروز نبوده . مهدی با ناراحتی پرسید : ( پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید ؟( گفتند : دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما . مهدی این حرف ها را شنید ، با خشم پاسخ داد : ( از من بهتر ، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند ) . به او گفتند : حالا باز کرده ایم ، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید . مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد : (خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی !)

1397/10/29 @ 21:56

پاسخ از:  

بازم اگر مطلبی درباره شهدا داشتید این حقیر را لایق بدانید.

1397/10/29 @ 22:11

پاسخ از:  

این است که لیاقت شهادت پیدا می کنند. خیلی جالب بود تا حالا نشنیده بودم. تشکر از زحمت شماااا

1397/10/29 @ 22:10

نظر از: محمد [بازدید کننده]

محمد
5 stars

وصیت نامه شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر 31 عاشورا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
یا الله، یا محمّد ،‌یا علی یا فاطمه زهرا یا حسن یا حسین
یا علی یا محمّد یا جعفر یا موسی یا علی یا محمّد یا علی
یا حسن یا مهدی (عج) و تو ای ولی مان یا روح الله!
و شما ای پیروان صادق شهیدان.
خدایا!
چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت، و سراپا تقصیر و نافرمانیم؛ گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم؛ رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب! العفو .
خدایا! نمیرم در حالی که از ما راضی نباشی.
ای وای که سیه روی خواهم بود.
خدایا! چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی!
هیهات که نفهمیدم!
یا اباعبدالله شفاعت.
آه چقدر لذّت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش! ولی چه کنم که تهیدستم. خدایا! تو قبولم کن!
سلام بر روح خدا، نجات دهنده ما از عصر حاضر، عصر ظلم و ستم ،‌عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش.
عزیزانم!
اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است. آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چاره ساز ماست.
ای عاشقان اباعبدالله!
بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند؛
بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را شکرگزاری به جا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادران و اهل فامیل؛
بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست، همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب، مقلّد امام باشید، اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت دهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل (ع) برای اسلام به بار آیند. از همه کسانی که از من رنجیده اند و حقی بر گردن من دارند، طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناهان بسیار، بیامرزد.
خدایا!
مرا پاکیزه بپذیر.
مهدی باکری

1397/10/29 @ 17:34

پاسخ از:  

یکی از شهدایی که بنده بهشون ارادت دارم همین شهید باکری هستند که اگر اشتباه نکنم شهردار تبریز هم بوده اند، تحقیقاتش بعهده خود شماااااا

1397/10/29 @ 18:22

نظر از: zahra [بازدید کننده]

zahra
5 stars

حتما. ممنون از پیشنهاد عالی.
اتفاقا دیشب به این موضوع فکر می کردم پیش خودم. قرآن که می خونی و می بینی بعضی ها چطور برای فرار از جنگ بهانه می آورند و البته خداوند از این کار آنها ناخشنود می شود؛ این تلنگریست که بدانیم، جهاد امری است از طرف خدا…
پس شهادت را آرزو کردن، بندگی را آرزو کردن است.

1397/10/29 @ 14:55

پاسخ از:  

پس از این به بعد میتونیم برای هم طلب خیر داشته باشیم و آرزو کنیم و خیر همان شهادت است.

1397/10/29 @ 14:58

نظر از: zahra [بازدید کننده]

zahra
5 stars

سلام. مطالب تون عالی هستن. من همه شون رو می خونم.
راستیت ش می دونید چیه، ما نه از لحاض مالی و نه از لحاض تجهیزات نظامی به پای قدرت های جهانی نمی رسیم. تنها چیزی که ما را بر آنها در منطقه مان مسلط کرده، اولا رعب و وحشتی است که خداوند از مومنان بر دل دشمنانشان می اندازد هست، دیگری این فرهنگ شهادت.
یعنی سرباز آمریکایی که در منطقه حضور داره، یک مزدور هست که برای پول می جنگد. وقتی هم بحث جان شیرین باشد، به راحتی تسلیم یا فرار را ترجیه می دهد. اما سرباز ما، بسیجی ما، ارتشی و پاسداران ما برای اسلام و وطنشان می جنگند. برای وطن کسی که دوست دارد بدنش در میدان نبرد تکه تکه شود، هیچ دشمنی نمی تواند مسلط بشود.

1397/10/29 @ 14:32

پاسخ از:  

بنده هم متقابلا برای شما دعا می کنم که جزء شهدا باشید. ان شاءالله

1397/10/29 @ 14:43

پاسخ از:  

سلام، ممنون که مطالبم رو می خونید.
واقعیتش همین هست که شماگفتید و تنها فرهنگ شهادت هست که باعث پیروزی میشه، چه در این دنیا ، و چه در عقبی.
اگر زحمت براتون نیست برای بنده هم دعا کنید روحیه شهادت طلبی درونم تقویب بشه و ….

1397/10/29 @ 14:42


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو