*علامه امینی ره و فقیر/
به حرم نرسیده امیرالمومنین (ع) حاجت امینی را روا کرد!
یکی از خاطراتی که میخواهم در باره علامه امینی نقل کنم این است که؛ علامه امینی روزی در کوچه «سوق الحویش» نجف عبور میکردند؛ سیدی که به قصابی اشتغال داشت به علامه گفت؛ با شما کاری دارم؛
ظاهراً علامه در مسیر برگشت فراموش میکنند نزد سید بروند، وقتی به منزل رسیدند یادش میآید که قصاب با او کار داشت نزد قصاب برگشتند،
به علامه عرض کرد بسیار تنگدستم و چهار دختر علویه دارم که لباس ندارند، حتی برای نماز یک چادر دارند،
علامه بسیار ناراحت شد
و دست سید را گرفت به سمت حرم امیرالمومنین (ع) حرکت کردند، هنوز به حرم امیرالمومنین (ع) نرسیده بودند، حاجت ایشان روا شد. در راه رسیدن به حرم، شخصی به علامه امینی پولی داد و گفت؛
یکی از شیوخ عراق یکصد دینار برای شما فرستاده است، آن ایام، مبلغ زیادی بود، همه را به سید داد و رفت.
مولایی که به حرمش نرسیده حاجت روا شوی.