بسم الله الرحمن الرحیم
مشتاق بوی بهشت شده ام…
…فردا فرا مى رسد.تو از خانه بیرون مى روى.باید براى امروز فکرى بکنى.دیگر نمى شود با دست خالى به خانه بروى.باید هر طور هست پولى تهیه کنى و غذایى به خانه ببرى.
با خود فکر مى کنى؛ خوب است به نخلستان هاى مدینه بروى و آنجا کار کنى و مزدى بگیرى.
مى خواهى به نخلستان بروى که در میانه راه، پیامبر را مى بینى.او با چند نفر به سوى تو مى آیند.
صورتت مثل گل مى شکفد، جلو مى روى سلام مى کنى، جواب مى شنوى.حذیفه، عمار، سلمان، ابوذر و مقداد که از علاقمندان تو هستند و
اکنون همراه پیامبر هستند.
اکنون، پیامبر رو به تو مى کند و مى گوید: «على (علیه السلام) جان! شنیدیم که دیروز معامله خوبى کردى و پارچه زرباف را هزار سکه طلا فروخته اى.آیا نمى خواهى ما را به خانه خود دعوت کنى و به ما غذایى بدهى».
تو به فکر فرو مى روى.در خانه تو هیچ غذایى پیدا نمى شود.فکر مى کنى که به پیامبر چه بگویى.
تو لبخند مى زنى و مى گویى: «اى رسول خدا! قدم به چشم من بنهید، شما صاحب خانه هستید».
تو همه را به مهمانى دعوت مى کنى و پیامبر و پنج یار با وفاى او را براى ناهار به خانه مى برى.
تو در همه راه در فکر هستى.تو تصمیم داشتى تا پولى تهیه کنى.گندم و گوشت بخرى و به خانه بیایى؛ اما باز با دست خالى به سوى خانه برگشته اى!
تنها هم که نیامدى، با خودت مهمان هم آورده اى!
تا چشم به هم مى زنى به خانه رسیده اى.در مى زنى.حسن علیه السلام در را باز مى کند.وارد خانه مى شوى و بعد مهمانان وارد مى شوند و آنها را به اتاق راهنمایى مى کنى
شاید نمى دانى چگونه نزد فاطمه ات بروى.برایت سخت است که دوباره با دست خالى با فاطمه سلام الله علیه روبرو شوى؛ اما تو فاطمه سلام الله علیه را مى شناسى.
نزد فاطمه سلام الله علیه مى روى.کنار فاطمه سلام الله علیه ظرف غذایى را مى بینى.غذایى آماده که بوى خوش آن همه فضا را گرفته است.فاطمه سلام الله علیه بار دیگر، مثل همیشه به روى تو لبخند مى زند.تو هم لبخند مى زنى! به به! چه غذاى خوشمزه اى!
مهمانان منتظر هستند.ظرف غذا را برمى دارى و نزد پیامبر باز مى گردى.
سفره را پهن مى کنى، همه مشغول خوردن غذا مى شوند.عجب غذاى خوشمزه اى! چقدر هم پرگوشت
است!
هر چه مهمانان از این غذا مى خوردند از ظرف غذا چیزى کم نمى شود.همه تعجب مى کنند.دیگ غذا به حال اول خودش است.چه رمز و رازى در این غذا است؟
بعد از صرف غذا، پیامبر از جا بلند مى شود و نزد فاطمه سلام الله علیه مى رود و سوال مى کند: «دخترم! بگو بدانم این غذا از کجا بود».
فاطمه (سلام الله علیها) چه بگوید؟ باید جواب سوال پدر را بدهد.او آیه 37 سوره آل عمران را مى خواند:
هو من عند الله إن الله یرزق من یشآء بغیر حساب.
این غذا از طرف خداوند است، او به هر کس که بخواهد روزى بى اندازه مى دهد.
آرى، تاریخ تکرار شده است.صدها سال پیش، زکریا علیه السلام نزد مریم سلام الله علیه آمد، کنار محراب او ظرف غذایى دید.زکریا علیه السلام از مریم سلام الله علیه پرسید: این غذا از کجاست؟
و مریم سلام الله علیه پاسخ داد: «این غذا از طرف خداوند است، خداوند به هر کس که بخواهد روزى بى اندازه مى دهد».
و امروز فاطمه سلام الله علیه همان سخن را تکرار مى کند.این غذایى بود که فرشتگان از بهشت براى فاطمه سلام الله علیه آورده اند.
اشک در چشم پیامبر حلقه مى زند، این اشک شوق است.اشک شادى است.
اکنون پیامبر رو به آسمان مى کند و مى گوید: «بار خدایا! من از تو ممنون هستم.تو همان مقامى را که به مریم سلام الله علیه دادى به دخترم نیز عطا کردى»
امروز پیامبر خیلى خوشحال است.او به فاطمه اش افتخار مى کند.فاطمه سلام الله علیه پاره تن اوست.
قسمت پنجاه و یکم
?کتاب سرزمین یاس نوشته مهدی خدامیان
#سرزمین_یاس
مشتاق بوی بهشت شده ام... سرزمین یاس51