#تولیدی
قصه ی یلداهای من …..
من یلداهای روزهای بسیار سردی را گذرانده ام….
یادم هست کودکی هایم را یلداهایی بلندتر از هرشب داشت ولی یلدای بعد از آن خیلی بلند نبود و کاستی بلندای یلدا را پر نکرد، کاش کسی که تاریخ یلدا را میدانست، تاریخ آمدن پدرمان را هم برایم میگفت تا خوبتر منتظر باشم و روزها را بشمرم.. ببخش پدر که نتوانستم شبی از این شبها کنارت باشم.
کاش من شرایط ظهورتان را میدانستم.
کاش بجای خریدآجیل یلدایمان کمی صمیمیت میخریدیم……
کاش یلدا را فقط در خوردن نمی دانستیم و درد از دل یکدیگر برمی داشتیم….
کاش در کنار آجیل، محبت هم میفروختند…
چه یلداهایی را گذراندم، اما صد حیف که ندانستم ….?
من ندانستم یلداها اینقدرها هم مهم نیستند.?
یلداهای این روزهایم طعم انتظار تلخی را دارند که حتی هندوانه ی شیرین شب یلدا هم کاری از پسش نمی آید.
من تمام یلداهارا شمرده ام، همه شان فقطویک یا 2دقیقه شاید کم و بیشتر طولانی اند……
من مانده ام چرا همه از طولانی بودن یلدا حرف میزنند ولی از طولانی بودن دوریت سخنی بمیان نمی آید آقای من؟ مگر قرار است کی بیایی؟
خلاصه اینکه آمده ام بگویم” تمام یلداهای سرد را با ترسیم دیدار گرمتان درکعبه تحمل میکنم، باشد حی متعال نگاهی بردل این عاصیان افکند و دیدار و وصال محبوب را باظهور پرنورش محیا سازد.
پروردگارا
آغاز زمستان آغازی باشد برای
شکر بیکران از نعمت های الهی
پروردگارا
قلبمان جایگاه مهربانی و
عشق و محبت باشد
پروردگارا
زندگیمان سر شار از آرامش
روحمان غرق از محبت الهی باشد
پروردگارا
تن تک تک عزیزانمان
درسلامت کامل باشند
قصه ی یلداهای من...