بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب! (پرواز به اوج اسمان)
سلمی در کنار فاطمه است . نمیدانم این خانم را میشناسی یا نه . او همسرِ ابیرافع است. این خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پیامبر عشق میورزند.(1)
سلمی در زمان پیامبر در خانه آن حضرت خدمت میکرد ، و اکنون ، این افتخار نصیب او شده که پرستار حضرت فاطمه باشد.(2)
علی هم در کنار فاطمه نشسته است ، گاهی فاطمه از هوش میرود و گاه به هوش میآید . فرزندان فاطمه در کنار مادر نشستهاند و آخرین نگاههای خود را به او میکنند .
نزدیک اذان ظهر است ، علی با فاطمه خداحافظی میکند و به سوی مسجد حرکت میکند .
فاطمه ، سَلمی را صدا میزند و با کمک او برمیخیزد ، وضو گرفته و لباسی نو به تن نموده و خود را خوشبو میکند .
فاطمه میخواهد به دیدار خدا برود . او از سَلمی میخواهد تا چادر نماز او را بیاورد.(3)
سلمی ، چادر نماز فاطمه را میآورد و به او میدهد . هنوز تا اذان ظهر فرصت باقی است .
او روی خود را به سوی قبله میکند و چنین میگوید: «سلام من بر جبرئیل !سلام من بر رسول خدا ! بار خدایا من به سوی پیامبر تو میآیم ، من به سوی رحمت تو میآیم »(4)
فاطمه رو به قبله میخوابد و چادر خود را به سر میکشد و به سَلمی میگوید: «مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتی مرا صدا بزن ، اگر جواب تو را ندادم بدان که من نزد پدر خویش رفتهام» . (5)
فاطمه دست خود را زیر گونه خود میگذارد و چادر خود را بر سر میکشد .
سلمی از اتاق بیرون میرود . صدایی به گوش فاطمه میرسد ، کسی او را صدا میکند: «دخترم! فاطمه جانم! نزد من بیا که منتظرت هستم…»(6)
اللّه أکبر ، اللّه أکبر.
این صدای اذان ظهر است که میآید ، خوب است بروم و فاطمه را برای نماز بیدار کنم .
سلمی میآید و فاطمه را صدا میزند ، امّا جوابی نمیشنود .
ای دختر پیامبر !
باز هم جوابی نمیآید .
نزدیک میآید ، چادر را از روی صورت فاطمه کنار میزند .
وای بر من! فاطمه از دنیا رفته است .
او صورت فاطمه را میبوسد و میگوید: «سلام مرا به پیامبر برسان» . (7)
سلمی شروع به گریه کردن میکند . در این هنگام ، حسن و حسین از راه میرسند . آنها سراغ مادر را میگیرند . سَلمی جوابی نمیدهد ، آنها به سوی مادر میروند .
آنها هر چه مادر را صدا میزنند جوابی نمیشنوند . حسن کنار مادر میآید و میگوید: «مادر ، با من سخن بگو قبل از اینکه جان بدهم» .
او روی مادر را میبوسد ، امّا مادر جوابی نمیدهد .
حسین جلو میآید و مادر را میبوسد و میگوید: «مادر! من پسرت حسین هستم با من سخن بگو» .
سلمی ، حسن و حسین را دلداری میدهد و از آنها میخواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر بدهند .
آنها در حالی که گریه میکنند به سوی مسجد میدوند . همه صدای گریه حسن و حسین را میشنوند ، خدایا چه خبر شده است ؟️ آنها نزد پدر میآیند و خبر شهادت مادر را به پدر میدهند.
وقتی علی این خبر را میشنود، بیقرار میشود و از هوش میرود . آری ، داغ فاطمه بر علی بسیار سخت است . عدّهای بر صورت علی آب میریزند.
علی به هوش میآید و میگوید: «ای دختر پیامبر ، بعد از تو چه کسی مایه آرامش من خواهد بود ؟️» (8)
علی همراه با فرزندان خود به سوی خانه حرکت میکند . مردم خبردار میشوند ، غوغایی در شهر به پا میشود .
زنان مدینه همه با هم ناله و زاری میکنند ، گویی که از صدای شیون آنها، شهر به لرزه در آمده است .
آن زن کیست که به این سو میآید ؟️آیا او را میشنا️سید؟
او عایشه ، همسر پیامبر است ، او میخواهد وارد خانه علی شود ، امّا سَلمی ، مانع او میشود :
️ــ تو نمیتوانی وارد این خانه شوی.
️ــ برای چه ؟
️ــ فاطمه وصیّت کرده است که بعد از مرگ ، ما به هیچکس اجازه ندهیم کنار پیکر او بیاید .
آری ، عایشه همان کسی است که حدیث دروغ از پیامبر نقل کرد که به فاطمه ، هیچ ارثی نمیرسد ، اکنون او نباید به کنار پیکر فاطمه بیاید .
عایشه بسیار ناراحت میشود و بر میگردد.(9)
نگاه کن !️ مردم به سوی خانه علی میآیند . علی از خانه بیرون میآید ، حسن و حسین هم همراه او هستند ، آنها گریه میکنند . مردم با دیدن گریه حسن و حسین به گریه میافتند . قیامتی بر پا میشود!
همه منتظر هستند تا علی ، پیکر فاطمه را به مسجد ببرد تا آنها بر او نماز بخوانند و در تشییع جنازه او شرکت کنند . بعضیها میگویند:
«الآن هوا تاریک میشود ، باید هر چه زودتر مراسم تشییع جنازه را شروع کرد» .
در این میان ، علی سخنی به ابوذر میگوید و از او میخواهد تا برای همه بگوید .
ابوذر رو به مردم میکند و با صدای بلند میگوید: «ای مردم ، تشییع جنازه فاطمه به تأخیر افتاده است ، خواهش میکنم به خانههای خود بروید» .(10)
مردم با شنیدن سخن ابوذر متفرّق میشوند . آنها خیال میکنند چون غروب نزدیک است ، علی میخواهد فردا مراسم با شکوهی برای فاطمه بگیرد و برای همین ، تشییع پیکر فاطمه را به تأخیر انداخته است .
هوا تاریک شده است و مردم مدینه در خواب هستند ،
امّا امشب در خانه علی ، همه بیدار هستند ، علی و سَلمی و فضه و یتیمان فاطمه .
?????
قسمت پنجاه و سوم
?ادامه دارد…..
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
منابع
1.المجوع ج 5 ص 111
2.مسند أحمد ج 6 ص 461
3.مسند أحمد ج 6 ص 461
4.بحار الأنوار ج 43 ص 200،
5.بحار الأنوار ج 43 ص 185
6. بحار الأنوار ج 43 ص 200
7.بحار الأنوار ج 43 ص 1851.
8.بحار الأنوار ج 43 ص 185،2.بحار الأنوار ج 43 ص 185،
9.السنن الکبرى للبیهقی ج 4 ص 34،
10. روضة الواعظین ص 152،
#از_شهادت_تا_شهادت
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده
فریاد مهتاب! قسمت پنجاه و سوم