بسم الله الرحمن الرحیم
فریاد مهتاب(فریادی به بلندای تاریخ)!
فدک ؟ تو چه میدانی که فدک چیست . فدک ، شمشیر برّنده فاطمه علیهاسلام است . نام فدک است که لرزه بر اندام حکومت سیاهیها میاندازد .
…..فدک ، سرزمینی آباد و حاصلخیز است ، این سرزمین ، چشمههای آب فراوان و نخلستانهای زیادی دارد ، فاصله آن تا مدینه حدود دویست و هفتاد کیلومتر است .
میدانم دوست داری قصّه فدک را برایت بگویم . جریان به سال هفتم هجری برمی گردد ، یعنی حدود سه سال قبل .
آن روز، یهودیانِ قلعه خیبر دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند تا به مدینه حمله کنند ، امّا پیامبر صلی الله علیه وآله از تصمیم آنها باخبر شد و با سپاه بزرگی به سوی خیبر حرکت کرد . قلعه خیبر به محاصره نیروهای اسلام در آمد .
سپاه اسلام به سوی قلعه نزدیک شد ، امّا برق شمشیر «مَرحَب» ، پهلوان یهود ، همه را فراری داد . سپاه اسلام مجبور به عقب نشینی شد و سرانجام پیامبر تصمیم گرفت تا علی علیه السلام را به جنگ پهلوان یهود بفرستد . …..(1)…..
صدای علی علیه السلام در فضای میدان طنین افکند:
«من آن کسی هستم که مادرم مرا حیدر نام نهاد» !…(2)…..
جنگ سختی میان این دو پهلوان در گرفت و سرانجام «مَرحَب» به قتل رسید . علی علیه السلام به قلعه حمله کرد و آن را فتح کرد .
خیبر منطقه آبادی بود ، نخلهای خرما و زمینهای سرسبزی داشت و پیامبر همه غنیمتهای این سرزمین را در میان رزمندگان اسلام تقسیم کرد …..(3)……
….در نزدیکیهای خیبر ، گروهی دیگر از یهودیان ، در فدک زندگی میکردند . آنها نیز با یهودیانِ خیبر همدست شده بودند ، پیامبر صلی الله علیه وآله قصد داشت که به فدک حمله کند ، پیامبر صلی الله علیه وآله منتظر بود تا سپاه اسلام از خستگی بیرون بیایند و با روحیّه بهتری به جنگ با یهودیان فدک بروند .
در یکی از این روزها، پیرمردی به سوی اردوگاه اسلام آمد و سراغ پیامبر صلی الله علیه وآله را گرفت ، یارانِ پیامبر، او را نزد آن حضرت بردند .
او فرستاده مردم فدک بود و از طرف آنها پیام مهمّی را برای پیامبر صلی الله علیه وآله آورده بود .
او به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت:
«ای محمّد ، مردمِ فدک مرا فرستادهاند تا من از طرف آنها با شما پیمان صلح را امضا کنم ، آنها حاضر هستند که نیمی از سرزمین خود، فدک را به شما بدهند و شما از حمله به آنها صرف نظر کنی و در مقابل، آنها فرمانروایی شما را نیز قبول میکنند» .
پیامبر صلی الله علیه وآله لحظاتی فکر کرد و لبخندی بر لبهای او نشست ، او با این پیشنهاد موافقت کرد ……(4)…..
….پیمان صلح نوشته شد ، سپاهیان اسلام همه خوشحال شدند ، دیگر از جنگ و لشکرکشی خبری نبود ، آری ، سرزمین فدک بدون هیچگونه جنگ و لشکرکشی تسلیم شد .
در این میان جبرئیل فرود آمد …
و آیه ششم سوره «حشر» نازل شد:
«وَ مَآ أَفَآءَ اللَّه علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب
آن غنائمی که در به دست آوردن آن ، لشکر کشی نکردهاید، مالِ پیامبر است».
خدا فدک را به پیامبر بخشید ، فدک ، مالِ پیامبر شد . این حکم قرآن بود و هیچکس با آن مخالف نبود و همه با دل و جان ، حکم خدا را قبول کردند . ….(5)…..
ادامه دارد…..
قسمت سی و پنجم
کتاب فریاد مهتاب نوشته مهدی خدامیان
منابع:
1.الخصال ص 555 الارشاد ج1 ص64 و…….
2.مقاتل الطالبین ص14 الامالی للطوسی ص 4 صحیح مسلم ج5 ص195 و……
3.تاریخ الطبری ج2 ص306
4.مناقب ال ابی طالب ج1 ص167 بحار ج21 ص25
5.نور الثقلین ج5 ص277 بحار ج21 ص23
#از_شهادت_تا_شهادت
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
فریاد مهتاب! قسمت سی و پنجم