️بسم الله الرحمن الرحیم
️وقتی فرمانده فرار می کند!
با طلوع خورشیدِ روز نهم، بار دیگر لشکر آماده رزم مى شود، پیامبر امروز پرچم را به دست عُمَر بن خطّاب مى دهد تا او هم هنر خویش را نشان بدهد حتماً مى دانى که او هم از مهاجران است
لشکر از اردوگاه حرکت مى کند و به سوى قلعه قَموص مى رود لشکر یهود که از پیروزى دیروز سرمست هستند در صف هاى منظّم ایستاده و در انتظار هستند.
لشکر اسلام با فرمانده جدید مى آیند و روبروى سپاه یهود قرار مى گیرند معلوم است که مسلمانان ترسیده اند؛ امّا در این گونه مواقع، همه نگاهها به فرمانده است اگر او ثابت و استوار باشد همه روحیّه مى گیرند امان از وقتى که خود فرمانده هم ترسو باشد!
عُمَر نگاهى به لشکر یهود مى کند، مَرحَب آن طرف ایستاده است هر کس به او نگاه کند ترس بر دلش مى نشیند ناگهان مَرحَب نعره مى زند و شمشیر در دست خود مى چرخاند و دستور حمله را صادر مى کند.
.خیلى عجیب است، اوّل کسى که فرار مى کند جناب فرمانده است!
او به جاى این که در میدان بایستد و مبارزه کند زودتر از همه فرار مى کند
آیا این هنر فرماندهى است؟ وقتى فرمانده این طور باشد تکلیف بقیّه معلوم است.
سپاه یهود به دنبال مسلمانان فرارى مى آیند، آنها مى خواهند امروز کار را یکسره کنند.
خداى من! آنها خیمه پیامبر را شناسایى کرده اند و به سوى آن خیمه مى آیند فرمانده فرارى خود را در گوشه اى مخفى مى کند تا جانش را نجات داده باشد.
مسلمانان هر چه نگاه مى کنند، فرمانده خود را نمى بیند پس خیلى از آنها هم فرار مى کنند.
سپاه یهود فاصله زیادى تا خیمه پیامبر ندارد، در این میان یکى از مسلمانان غیور به نام «حُباب» فریاد برمى آورد: کجا فرار مى کنید؟
نگاه کن! او چگونه یک تنه به مقابله با سپاه یهود مى رود!
اکنون صداى خود پیامبر به گوش همه مى رسد که یاران خود را به دفاع فرا مى خواند.
مسلمانان بار دیگر جمع مى شوند و حمله یهود را دفع مى کنند…(1)…
اکنون آرامش به اردوگاه بازگشته است؛ امّا همه شرمنده پیامبر هستند آنها با خود مى گویند به راستى چرا در مقابل دشمن ایستادگى نکردیم؟ مگر ما به وعده هاى خدا ایمان نداشتیم؟ مگر ما بارها آرزوى شهادت نکرده بودیم؟
آرى، وقت امتحان معلوم مى شود که چه کسى واقعاً عاشق شهادت است هنر این نیست که رو به قبله بنشینى و دست به دعا بگیرى و بگویى خدایا شهادت را نصیبم کن! موقعى که دشمن در مقابل تو شمشیر کشیده است و مى خواهد خونت را بریزد، اگر فرار نکنى هنر کرده اى!
لشکرِ شکست خورده به اردوگاه آمده است عُمَر جلو مى آید و مى خواهد پیش دستى کند او به پیامبر مى گوید که این
سربازان همه ترسو هستند و وقتى یهودیان حمله کردند همه آنها فرار کردند.
در این هنگام عدّه اى از مسلمانان به پیامبر مى گویند: اى رسول خدا! ما در مقابل یهودىها ایستاده بودیم و تصمیم داشتیم که با آنها مقابله کنیم؛ امّا اول کسى که فرار کرد فرمانده ترسوى ما بود…(2)…
?منابع
1.إمتاع الأسماع ج 1 ص 313،
2.تفسیر فرات الکوفی ص 573، أعیان الشیعة ج 1 ص 270،
قسمت بیست و دوم
کتاب سرزمین یاس نوشته مهدی خدامیان
#سرزمین_یاس
سرزمین یاس، قسمت بیست و دوم (وقتی فرمانده فرار می کند!)