یکی از بچهها میگفت پیرمردی در مراسم شهادت حاج سعید خیلی بیتابی میکرد،
دوستی پرسید ببخشید پدرجان شما چیکاره آقای طاهری هستی؟
گفت کارهای نیستم چند وقت پیش اومده بود دم در خانه ما، در زده بود. دیدم این آقاست به من گفت پسرت خونه است؟
گفتم: بله
گفت: میشه صداش کنید؟
گفتم: این دیگه چی میخواد در خونه ما؟ بچم با حزبالهیها سروکار نداره بچه ما که ژیگولیه!
به پسرم گفتم: بابا برو دم در! یکی کارت داره.
پسرم که اومد. پریدن تو بغل هم قبل از خداحافظی یه هدیه هم داد به پسر من و رفت.
به پسرم گفتم: بابا ایشونو میشناختی؟
گفت: نه بابا، چند روز پیش داشتم تو خیابون میرفتم ایشون با ماشینش عبور کرد آب زیر تایر ماشینش ریخت رو شلوار من، من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم.
ایشون ایستاد اومد پایین. بابا نیم ساعت از من داشت عذرخواهی میکرد. «پسرم منو ببخش؛ پسرم من حواسم نبود».
دیگه نگفت من یک چشم ندارم، اصلا نصف اینور و نمیبینم. بعد از عذرخواهی گفت: پسرم میشه این آدرس خونتون رو به من بدی. با ترس و لرز دادم، الان اومده بود در خونه، برام یه شلوار جین هدیه آورده ……
راوی : دوست شهید (حبیب احمدزاده)
سردار مدافـــع حــــرم شهیــد سعید سیـــاح طاهری
دوستانی از جنس شهداء.