حلما؛ دختری که 17 روز پس از شهادت پدر به دنیا آمد.
حلما یعنی صبور؛ از صفات حضرت زینب (سلام الله علیها) است. این اسم را خود شهیدمیثم نجفی انتخاب کرد.
17 روز بعد از شهادت میثم به دنیا امد، پدری که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری میشد، دلش قنج می رفت.
بار اول که خیره شدم تو صورتش وقتی بود که انگشتر فیروزه شوکردم دستش سر سفره ی عقد. نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از خواستگارام نگاه نکنم تا خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه.
حالا اون شده بود جواب مناجاتای من، مثل رویاهای بچگیم بود. با چشایی درشت و مهربون و مشکی هر عیدی که میشد، میگفت بریم النگویی، انگشتری، چیزی بگیرم برات.
میگفتم: بیشتر از این زمین گیرم نکن!
چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته. عاشق کشی️، دیوانه کردن مردم آزاری، یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی؟️ میخندید و مجنونم میکرد.
دلش دختر میخواست دختری که تو سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه، بابا یه روز با یه جعبه شیرینی اومد خونه سلام کرد و نشست کنارم دخترش به تکون تکون افتاد.
مگه میشه دختر جواب سلام بابا رو نده؟ لبخندی کنج لباش نشست. از همون لبخندای مست کننده اش.یه شیرینی گذاشت دهنم گفتم: “خیره ان شاءالله!
گفت: وقتش رسیده به عهدمون وفا کنیم اشکام بود که بی اختیار میریخت.
“خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟”
نمی خواست مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولی نتونست جلو بغضشو بگیره.
گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن، اون جونورا، به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان باردارمونو میدریدن؟!میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون واسه امنیتشون بجنگن..؟
گفتم: میدونم ️ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن، کسی هست که قدر این مهربونیتو بدونه؟باز مست شدم از لبخندش️. گفت: لطف این کار تو همینه.
تو تشییعش قدم که بر میداشتم، و زمانی که رو تخت بیمارستان حلما شو واسه اولین بار دادن دستم، همون جمله رو زیر لب تکرار کردم.
راوی:همسر شهیدمیثم نجفی
دخترم حلما، یادگاری از او.