خواب حاج قاسم
ما با شماییم…
خوابی که سردار سلیمانی پس
از شهادت سردار مهدی زینالدین
دید :
♦️هیجانزده پرسیدم:
آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟
همین چند وقت پیش،…
توی جادهی سردشت…
حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم
کوتاهی کرد وچین به پیشانیاش
افتاد. بعد باخنده گفت:
من توی جلسههاتون میام.مثل
این که هنوز باور نکردی شهدا
زندهن!…
عجله داشت. میخواست برود.
بار دیگر چهرهی درخشانش را
کاویدم. حرف با گریه از گلویم
بیرون ریخت:
پس حالا که میخوای بری،
لااقل یه پیغامی چیزی بده تا
به رزمندهها برسونم.
رویم را زمین نزد:
ـ قاسم، من خیلی کار دارم، باید
برم. هرچی میگم زود بنویس.
هولهولکی گشتم دنبال کاغذ.
یک برگهی کوچک پیدا کردم.
فوری خودکارم را از جیبم در
آوردم و گفتم:
بفرما برادر! بگو تا بنویسم.
بنویس:
سلام، من در جمع شما هستم…
همین چند کلمه را بیشتر نگفت.
موقع خداحافظی، با لحنی که
چاشنیِ التماس داشت، گفتم:
بیزحمت زیر نوشته رو امضا
کن. برگه را گرفت و امضا کرد.
کنارش نوشت:
سیدمهدی زینالدین…
نگاهی بهتزده به امضاو نوشتهی
زیرش کردم. باتعجب پرسیدم:
چی نوشتی آقامهدی؟تو که سید
نبودی!
- اینجا بهم مقام سیادت دادن.
از خواب پریدم. موج صدای
آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛
سلام، من در جمع شما هستم.
از کتاب “تنها؛ زیر باران”
روایتی ازحاج قاسم سلیمانی
درباره شهید مهدی زین الدین…
خواب حاج قاسم