به نقل از همسر شهید محسن فانوسی
پسر کوچکم رو خیلی برای نماز خوندن تشویق می کرد
فاطمه هم با اینکه هنوز حرف نمیزد اما ادای نماز خوندن رو درمی آورد و سرش رو روی مهر میذاشت☺
کلی ذوقش رو می کرد و ازش عکس می گرفت
اوایل بیشتر نماز رو به جماعت می خوندیم
اما از وقتی که فاطمه شروع به راه رفتن کرد دیگه نمی شد?
وسط نماز میومد بغلم و مجبور می شدم بچه بغل نماز بخونم
همیشه نماز های پشت سر محسن رو دوست داشتم ?✌
برای بچه ها خیلی وقت می ذاشت
لالایی های مخصوص براشون می خوند
توی یکی از شعرهاش دعا می کرد برای شهادت خودش، عجیب بود که با اینکه پاره تنش رو بغل کرده بود اما دعای شهادت می کرد !
می گرفتش بغل ، می خوابوندش روی پاش و پشتش رو نوازش می کرد، تا خوابش ببره
فاطمه هم هروقت خوابش میومد و پدرش خونه بود، می رفت می خوابید روی پاش تا نوازشش کنه.
و وقتی نبود اونقدر بهانه می گرفت و گریه می کرد تا خوابش ببره
هم محمد و هم فاطمه به این نوع خوابیدن عادت کرده بودند
از مشهد براش یه چادر کوچیک سفید گرفته بود
برای فاطمه روسری می پوشید و چادر رو سرش می انداخت و ازش عکس می گرفت
می گفت : دوست دارم دختر خوشگل بابا با حجاب باشه
هر وقت برای خودش سجاده می انداخت برای محمد مهدی و فاطمه هم یکی یکی سجاده پهن می کرد
همیشه می گفت : باید به بچه ها نماز خوندن رو یاد بدیم تا خیالمون بابت عابت خودمون و بچه ها راحت باشه.
فاطمه رو برای نماز آماده می کرد و ازش عکس می گرفت و قربون صدقه اش می رفت
به نماز اول وقت خیلی تاکید می کرد بعضی وقت ها که اذان می داد میومد آشپزخونه دستم رو می گرفت و می برد برای خوندن نماز
می گفت : باید نماز رو اول وقت خوند تا بالا بره
کار و ظرف و غذا پختن بمونه برای بعد .
@bashahidantashahadat
به نقل از همسر شهید محسن فانوسی