همسرشهید
در تمام لحظه های زندگی وجود شهید علمدار را احساس می کنم
و چند وقتی است که با صدای نفس اش برای نمـــاز صبح بیدار می شوم.
مهربان و خیلی مومن بود و همیشه حق را می گفت. پاسدار حق بود و همیشه اولویت را به کارهای فرهنگی می دادو بعد از جنگ گفته بود که 5 سال بیشتر در دنیا زنده نیست و این حرفش به حقیقت پیوست.
واقعاً به مجتبی ایمان داشتم و می دانستم دستورات اسلام را می گوید و برای همین حتی در نامگذاری اسم دخترم که زهرا را پیشنهاد داد، بسیار خوشحال شدم « زهرا عملدار »
دختر شهید
من همه نمره های خوبی که در درس هایم می گیرم، مدیون پدرم هستم. چرا که سایه او در همه جای زندگیم است و چه در غم ها و چه در شادی ها، وجودش را احساس می کنم و به خصوص وقتی بیشتر تنها می شوم و یا از چیزی ناراحتم باهاش صحبت می کنم و می گویم اگر تو بودی الان اینطوری نمی شد.
اما بابا هم نگاه معناداری می کند️ و خجالت زده با خودم می گویم: زهرا چرا این حرف را زدی؟️ وقتی که واقعاً احساس نبود بابا را می کنم، سر مزارش می روم
هر چند خاطره ای از او ندارم و این مسئله مرا ناراحت می کند اما بیشتر وقت ها با او صحبت می کنم، گریه می کنم سرش داد می زنم و… دختر شهید علمدار بودن، سبز رنگ است و هر وقت می خندد مطمئن می شوم از من راضی است.
خوابش را دیدم و می گفت: که باید دکتر شوم و حتی برایم تعیین می کرد که باید متخصص قلب️ و مغز باشم و از کسانی هم که فقیرند نباید پول بگیری و در آخر، وقتی منم با بابا صحبت می کنم، از او می خواهم من را آدم کند.
شهید سیدمجتبی علمدار
احساس وجود همسر در نبودنش.