فواید بسیار خوب استغفار کردن :
آیت الله مجتهدی تهرانی:
کسی که زیاد استغفار کند چهار خاصیت داره:
1⃣*رهایی از غم و غصه*
کسی که زیاد استغفار کند،خدا غم و غصه را از دل و جان او بر می دارد؛ گاهی بدون هیچ دلیلی احساس غم و غصه کرده ام؛ و استغفار که می کنم؛ حالم خوب می شود شما هم این مطلب را امتحان کنید.
2⃣*احساس امنیت*
انسان از خبرهای هولناک می ترسد، مثلا می گویند زلزله ای در راه هست یا آمریکا می خواهد به ایران حمله کند و … اینجا استغفار کن که آن ترس و خوف را برطرف می کند و هیچ اتفاقی هم نمی افتد ؛ آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند.
3⃣*نجات از تنگناهای زندگی*
اگر در زندگی به بن بست خورده ای و مشکلاتت زیاد شده است استغفار کن. ازدواج کرده ای و صاحبخانه جوابت کرده؛ هرچی می گردی جا پیدا نمی کنی؟! برو استغفار کن، خدا به دل یکی می اندازد تا مشکل تو را حل کند و
4⃣زیاد شدن روزی
اگر استغفار کنی، خداوند روزی تو را از محلی که گمان نداری می فرستد،مثلا شمایک طلبه هم مباحثه خوب نداری اگر اهل استغفار باشی خدا یک هم بحث خوب به شما می دهد ،زن خوب نصیبت می شود؛ همسفر خوب پیدا می کنی و …
سه ویژگی مهم مومنان
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (نمل / آیه 3 )
همان کسانی که نماز را بر پا میدارند و زکات را ادا میکنند و به آخرت یقین دارند.
در این آیه خداوند به سه ویژگی مهم مومنان
اشاره میکند.
?مومنان نماز برپا می دارند.
?زکات می دهند .
?به آخرت ایمان دارند .
برپاکردن نماز رمز صحت ارتباط فرد با خدا است.
زکات هم در این گونه آیات، یعنی پرداخت هایی که باعث پاکیزگی مال انسان می شود و شامل تمام وظایف مالی مومنان می شود. از پرداخت های واجب مانند خمس و زکات شرعی گرفته تا انفاق هایی که خداوند در قرآن به آن تأکید دارد.
پرداخت زکات رمز ارتباط صحیح فرد با انسان های جامعه است. یعنی ارتباط انسان با دیگر انسان ها باید مبتنی بر اصل خیر رساندن به آن ها و بر طرف کردن نیاز شان باشد ، نه بر عکس!
ویژگی سوم دیگر مومن در کنار صحت ارتباط با خدا و خلق، اعتقاد به معاد است که قطعا نقش مهمی در شکل دهی به رفتار مومنان ایفا خواهد کرد.
خدا ما را دوست دارد یا خیر؟
حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر خواستى بدانى که در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقت کن. اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد و خداوند تو را دوست مى دارد؛ ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت، ناخوشایند باشى و به اهل معصیت، عشق و علاقه ورزیدى، پس خیر و خوبى در تو نباشد و خداوند تو را دشمن دارد. و هر انسانى به هر کسى که به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد.
? اصول کافی، ج2، ص126
رفتارهای پیوند دهنده در روابط زوج
1."حمایت": ابراز علاقه و توجه خالص و واقعی به همسرتان.
2."تشویق": دلگرمی و امیدبخشی به همسرتان برای گام های موثری که برداشته است.
3."گوش فرا دادن": گوش دادن فعال بدون تفسیر یا نتیجه گیری شتابزده به آنچه همسرتان به شما می گوید.
4."پذیرش": پذیرفتن همسرتان با همه ی نواقص و نقاط قوتش همان گونه که هست0
علت عقب ماندگی از سعادت.
ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ 90 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ که سرعت شیر 57 کیلومتر در ساعت ﺍﺳﺖ.
ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ شیر میشود؟
“ﺗﺮﺱ” ﺁﻫﻮ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ میشود ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ سنجیدن فاصله خود با شیر مدام به “پشت ﺳﺮ” ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ همین سرعتش بسیار کم میشود!
تا جایی که شیر میتواند به او برسد؛ یعنی ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻨﺪ طعمه ﺷﯿﺮ نمیشود!
ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ شیر به نیرویش ایمان دارد؛ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻃﻌﻤﻪﯼ ﺷﯿﺮ نخواهد شد.
ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ! ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ایمان نداشته باشیم و در طول زندگی ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻧﮕﺎﻩ کنیم و به مرور خاطرات ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ؛ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻋﻘﺐ میمانیم ﻭ ﻫﻢ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ….
خرافه ای برای عطسه
برخی افراد عطسه زدن را بد یُمنی می دانند و می گویند:نشانه صبراست وفلان کار را انجام ندهید.این حرف هیچ مبنای عقلی وشرعی ندارد. این خرافه به جاهلیت قبل از اسلام برمی گردد؛ چرا که درتاریخ عصر جاهلیت آمده است: عرب عطسه راشوم می دانست و آن رامقدمه خطری حتمی می پنداشت و لذا اگر صدای عطسه رامی شنید،می گفت:(بکلابی) یعنی بلای این عطسه به جان سگ هایم بیفتد.
آثارمادی ومعنوی عطسه در روایات:
امام صادق علیه السلام:
خمیازه ازشیطان است؛ ولی عطسه ازناحیه خداوند عزوجل.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
عطسه مریض نشانه سلامتی برای او و مایه آرامش است.
امام رضاعلیه السلام:
هرگاه خداوند نعمتی را به بنده اش بدهد و او شکر آن نعمت رافراموش کند،خداوند بادی در بدن او ایجاد می کند و آن باد بر اثر عطسه از بینی اوخارج می گردد و او پس ازعطسه می گویید: الحمد لله و خداوند همین شکر را برای آن نعمت بنده قرار می دهد.
سایت روازاده
فقیر و ثروتمند
فقیری که محتاج و صاحب عیال بود، به طلب رزق و روزی از خانه بیرون آمد. نمی دانست کجا برو؛ اتفاقا گذرش به مسجدی افتاد که واعظی بالای منبر بود و مجلس را گرم کرده و مردم را تشویق و ترغیب به صلوات می کرد. آن مرد فقیر همان جا ایستاد و گوش به حرف واعظ می داد که می گفت: در فرستادن صلوات کوتاهی نکنید، زیرا اگر ثروتمند بر آن حضرت صلوات بفرستند خداوند متعال در مالش برکت می دهد و اگر فقیر صلوات بفرستد خدا از آسمان روزی او را می فرستد. آن فقیر از آن مجلس بیرون آمد و همین طور که راه می رفت مشغول فرستادن صلوات شد و می گفت: اللهم صل علی محمد و آل محمد، سه روز از این ماجرا گذشت و او صلوات می فرستاد تا گذرش به یک خرابه ای افتاد. پایش به سنگی گیر کرد. آن سنگ را بلند کرد و دید زیرش سبو و خمره ای پر از طلا است. با خودش گفت وعده روزی من از آسمان باید بیاید، من روزی زمین را نمی خواهم. سنگ را روی خمره گذاشت و به خانه آمد و قصه را برای همسرش تعریف کرد.
مرد فقیر همسایه ای داشت که یهودی بود، از قضا، زمانی که داستان را برای همسرش تعریف می کرد آن مرد یهودی بالای بام خانه گوش می داد و فوری از بام خانه پایین آمده و سراسیمه به خرابه رفت و آن سبو و خمره را برداشت و به خانه آورد. وقتی سر آن را برداشت دید که پر از مار و عقرب است. به خانواده اش گفت: این همسایه مسلمان ما، دشمن ما است. وقتی که من بالای بام بودم فهمید و این حرف را زده که من به طمع بیفتم و آن خمره و سبو را بردارم و به خانه آورم و در خمره را باز کنم و مار و عقرب ما را بکزند و نیش بزنند. حالا که این طور شد من خمره را بالای بام می برم و از روزنه به خانه اش و روی سرشان می ریزم تا هلاک شوند. حالا که ضرر را برای ما می خواستند سر خودشان بیاید. او آمد بالای بام، دید که مرد فقیر با زنش در حال مجادله و سر و صدا هستند و همسرش می گوید: ای مرد، روا باشد که تو سبوی پر از زر پیدا کنی و آن را بگذری، بیایی و ما در فقر و تنگدستی باشیم؟
مرد فقیر گفت: من امیدوارم که روزیمان را خدا از آسمان نازل کند که ناگهان مرد یهودی سر سبو را باز کرد و خمره را سرازیر کرد. مرد فقیر دید از بالا صدا می آید، سرش را بلند کرد دید از روزنه خانه اش زر و طلا می ریزد. صدا زد: ای زن، ببین از آسمان طلا و زر می بار؛ سریع، شروع کرد به صلوات گفتن و جمع کردن زرها. یهودی دید که از سبو سرو صدای زر می آید آن را بر گرداند و دوباره دید که همان مار وعقرب هاست. دوباره سر خمره را پایین کرد و بقیه اش را به خانه فقیر ریخت. یهودی فهمید که این سری از اسرار غیبی است . به ذهنش آمد که این قضیه مثل همان قضیه زمان حضرت موسی علیه السلام است که آب نیل برای قطبی ها خون بود و برای سبطی ها آب. در همان لحظه، مرد فقیر را بالای بام دعوت کرد و به دست او مسلمان شد و از برکت صلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله هم فقیر، ثروتمند شد و هم یهودی سعادت پیدا کرد که مسلمان شود.
منبع : داستانهای صلوات، ص 59 - 62.
توصیه هایی از مرحوم آیت الله کشمیری (ره) برای بهره مندی هرچه بیشتر از ضیافت الله
1- حتما دقایقی از ساعات رازآمیز روزه داری خود را به برترین عبادت اختصاص دهید وآن هم چیزی نیست جز « تفکر»
باخود وخدای خود خلوتکنید.
خصوصاً به نوع رابطه حضرتش با خودتان بیندیشد امید است ابوابی از معرفت به رویتان باز شود.
هرچه کوته نظرانند برایشان پیمای
که حریفان ز مُل و من ز تأمل مستم
2- یکی از مهمترین حالتهای بندگی خصوصا در رمضان المبارک حالتیست که توصیه مؤکد نبی مکرم(ص) است و آن « سجده طولانی» می باشد.
فقط خداو اولیاء الهی می دانند می دانند هنگام سجده عبودیت چه بارانی از ابر رحمت و چه برکاتی از عالم ربوبیت بر سرشما می بارد.
حتماً در روز یک سجده طولانی داشته باشید.
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
3- آغاز ماه رمضان حتماً نیت کنید که لله روزه بگیرید فقط لله.
آداب روزه داری را تا آنجا که نشاط دارید انجام دهید .
کمیت گرا نباشید کیفیت جو باشید.
دنبال ختم آیات وادعیه نباشید. درپی هضم آنها باشید.
غذای اندک را خوب بجوید تا جزء جانتان شود.
بزرگترین مشکل ما قشری نگری به دین و شریعت است.
با خود فکر کنید آنقدر در سال های قبل با ولعِ زیاد خوانی اعمال انجام دادید به کجا رسیدید.
به مجاز این سخن نمی گویم
به حقیقت نگفته ای الله
4- حتی المقدور بر سفره خانه خود افطار کنید حتی در مساجد افطار نکنید.
بگذارید برکت افطار و دعای مستجاب لحظه ی افطار به خانواده وخانه شما تعلق گیرد.
در ضمن هنگام افطار دِلال کنید.
لقمه کآمد از طریق مشتبه
خونخور وخاک وبرآن دندان منه
کان تورا در راه دین مفتون کند
نور عرفان از دلت بیرون کند
دلال چیست ؟
در اول دعای افتتاح عرض می کنیم « مدلاً علیک»
دلال با کسر دال یعنی ناز کردن
هنگام افطار برای خدا ناز کنید چون براش روزهگرفتین وحضرتش خوان کرم گسترده لقمه اول را نزدیک دهان ببرید اما نخورید ودعاکنید یعنی به خدا عرض می کنید اگه حاجتم را بدی افطار می کنم به این حالت میگن دلال.
معجزه میکنه
5-رمز ماندگاری در ضیافت الهی رمضان کیمیای« حُسن خلق » است.
با فرزندان؛ خویشان و دوستان خود با اکسیر حسن خلق ومهربانی برخوردکنید.
همیشه خصوصاً در این ماه خوش برخورد باشید.
لحظه عصبانیت و خشم شما همان لحظه اخراج شما از این مهمانی الهیست.
به حسن خُلق توان کرد صیدِ اهل نظر
به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را
6- کشتی رؤیایی رمضان سوار بر امواج دریای «اشک »به ساحل نجات می رسد.
ازخدای سبحان در این ماه خصوصاً اسحار سحرآمیز آن اشک و گریه درخواست کنید.
البته شرط سحرخیزی واشک ریزی دل شکسته داشتن است.
اشک را کز بهر حق بارند خَلق
گوهراست و اشک پندارند خلق
7- از ابتدای ماه رمضان باید هدف گذاری شما « لیلة القدر” باشد که جان جان رمضان است.
در این خصوص سخن زیاد است لیکن« مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز»
فقط سعی کنیم شب قدر در ما واقع شود نه درماه.
تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
8- این ماه ماه «ربیع القرآن» ماست.
در این بهار قرآنی هرروز یک آیه را انتخاب کنید و تا افطار به طور متناوب تلاوت و در پیرامون آن تدبر نمایید امید است دم دمای افطار آن آیه برای شما پرده از رخسار بردارد .
معنی قرآن زقرآن پرس وبس
وزکسی کآتش زده اندر هوس
9- بالامام تمام الصلاة والصیام.
در سراسر ماه رمضان توجه شما به روزه دارحقیقی وانسان کامل یعنی وجود ذی جود حجة بن الحجج البالغة (عج)نمی بایست منقطع شود.
روزه و نماز وبندگی شما از کانال آن حضرت به بارگاه باری تعالی بار می یابد.
تومگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
التماس دعای فراوان دارم وپیشاپیش حلول ماه پرخیر وبرکت رمضان را تبریک عرض می کنم
اگردخترهامیدونستن
همشونناموسامامزمانهستنشاید
دیگهآتیشبهوجودمهدیفاطمهنمیزدن!
شایدعکساشونروازتوی
دستوپاینامحرمجمع میکردن …
جوان خدا ترس و آهنگر
سلمان یکی از یاران پیامبر ص تعریف کرده : روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت.یکی می گفت: دچار تشنج شده است. دیگری می گفت: جن زده شده است.
سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت
که فرمود:
((و لهم مقامع من حدید)) حج/21 یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است.
ترجمه تفسیر المیزان ج16 ص399
خشم نابجا
شبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد کارگاه نجاری شد.
همینطورکه مار گشتی میزد بدنش به اره گیر کرد و کمی زخم شد. مار خیلی ناراحت شد و برای دفاع از خود اره را گاز گرفت که سبب خونریزی دور دهانش شد.
او نمی فهمید که چه اتفاقی افتاده و از اینکه میدید اره دارد به او حمله میکند و مرگش حتمی است، تصمیم میگیرد برای آخرین بار از خود دفاع کرده و هر چه شدیدتر حمله کند و بدنش را دور اره پیچاند و هی فشار داد.
نجار صبح که آمد روی میز بجای اره لاشه ی مار بزرگ و زخم آلودی را دید.
مار بخاطر خشم زیاد و تفکر نادرستش موجب مرگ خود شد؛ مواظب افکار نادرستمان باشیم.
اگر عصبانی هستید کمی صبر کنید!
خیلی دنبال فایده نباش هر چیزی حکمتی دارد که مانمیفهمیم
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید
چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت
پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت
غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت
امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت
دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است…!
پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی…!!٭٭
محاکمه دزد
ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺷﻬﺮﻫﺎﯼ ﮐﺎﻧﺎﺩﺍ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﺯﺩﯾﺪﻥ ﻧﺎﻥ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺶ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭا ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﮐﺮﺩ: «ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﺑﻤﯿﺮﻡ!»
ﻗﺎﺿﯽ ﮔﻔﺖ: «ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ میدانی ﮐﻪ ﺩﺯﺩ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﻦ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ میدانم ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ آن را ﻧﺪﺍﺭﯼ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ میکنم.»
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﻗﺎﺿﯽ ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﺑﺖ ﺣﮑﻢ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺷﻮﺩ. ﺳﭙﺲ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﻭ باید ﺩﻩ ﺩﻻﺭ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ میکنید ﮐﻪ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﻣﺠﺒﻮﺭ میشود ﯾﮏ ﻧﺎﻥ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﻨﺪ.»
ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺟﻠﺴﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ حدود پانصد ﺩﻻﺭ ﺟﻤﻊ ﺷﺪ که ﻗﺎﺿﯽ آن را ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ.
به حاشیه کشیدن مسائل اصلی
دو سیاستمدار داشتند در داخل یک رستوران با هم بحث می کردند
گارسون از آنها پرسید: در مورد چه چیزی بحث می کنید؟
سیاستمدار: ما داشتیم برای کشتن ١4 هزار نفر انسان و یک الاغ برنامه ریزی می کردیم
گارسون: چرا یک الاغ ؟!
سپس سیاستمدار رو به همکارش کرد و گفت: ببین، نگفتم با این روش هیچکس به ١4 هزار نفر انسان اهمیتی نمی دهد!
خیلی مسائل جزئی و کم اهمیت که در رسانههای ما مطرح میشود، برای این است که مسائل مهم و اصلی را به حاشیه ببرد و توجه کسی به آنها جلب نشود.
برای برداشتن گامهای استوار درآینده، باید گذشته را درست شناخت
اینک در آغاز فصل جدیدی از زندگی جمهوری اسلامی، این بندهی ناچیز مایلم با جوانان عزیزم، نسلی که پا به میدان عمل میگذارد تا بخش دیگری از جهاد بزرگ برای ساختن ایران اسلامی بزرگ را آغاز کند، سخن بگویم. سخن اوّل دربارهی گذشته است.
عزیزان! نادانستهها را جز با تجربهی خود یا گوش سپردن به تجربهی دیگران نمیتوان دانست. بسیاری از آنچه را ما دیده و آزمودهایم، نسل شما هنوز نیازموده و ندیده است. ما دیدهایم و شما خواهید دید. دهههای آینده دهههای شما است و شمایید که باید کارآزموده و پُرانگیزه از انقلاب خود حراست کنید و آن را هرچه بیشتر به آرمان بزرگش که ایجاد تمدّن نوین اسلامی و آمادگی برای طلوع خورشید ولایت عظمیٰ (ارواحنافداه) است، نزدیک کنید. برای برداشتن گامهای استوار در آینده، باید گذشته را درست شناخت و از تجربهها درس گرفت؛ اگر از این راهبرد غفلت شود، دروغها به جای حقیقت خواهند نشست و آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار خواهد گرفت. دشمنان انقلاب با انگیزهای قوی، تحریف و دروغپردازی دربارهی گذشته و حتّی زمان حال را دنبال میکنند و از پول و همهی ابزارها برای آن بهره میگیرند. رهزنان فکر و عقیده و آگاهی بسیارند؛ حقیقت را از دشمن و پیادهنظامش نمیتوان شنید.
عواقب فریاد زدن بر سر کودک
1. باعث نابودی اعتمادبه نفس کودک میشود
2. روح کودک آسیب میبیند
3. کودک دچاراضطراب میشود
4. رابطه شماکه یکی ازمهمترین الماس های زندگیتان بافرزندتان چه کودک وچه نوجوان وجوان میباشددچارخدشه میشود
5. کودک ازترس موارداشتباه راپنهان میکندواین زمینه دروغگویی رادرفرزندشمادرسالهای بعدفراهم میکند
6. باعث کاهش عزت نفس کودک میشود
7. باعث افزایش رفتارخشونت آمیزدرکودک میشود.
آثار عجیب بند بند جوشن کبیر
?فراز 1??برای رزق و روزی.
?فراز 2??برای خلاص شدن از سختی.
?فراز 3??برای رفع دشمن.
?فراز 4??برای رسیدن به جاه و مقام و عزت.
?فراز5 ??برای نزدیک شدن به خداوند.
فراز 6??برای تواضع در برابر خداوند.
?فراز 7??برای روزی حلال.
?فراز 8??اگر کسی با شما وعده ای کرده ولی زیر قولش زده این بند را زیاد بخوانید.
?فراز 9??برای جلب محبت.
?فراز10_29_33_78??برای بستن زبان بدگویان و بد زبانان مثل شوهری که بدزبانی میکند و دشمنان.
?فراز11_15_17_27_44_46??برای آسان شدن در کارها.
?فراز 12??برای بخت گشایی جوان ها.
?فراز 13??برای سعادت مندی و خوشبختی
?فراز 14??برای آرامش.
?فراز 16??برای نجات یافتن نکیر و منکر
?فراز 18??اگر با شخص مهمی کاردارید مثل ادارات.
?فراز 19??برای آسان رد شدن از پل صراط.
?فراز 20_25??برای حفظ ایمان.
?فراز 21_26??برای رفع غم.
?فراز 22??اگر دوست دارید کارتان انجام بگیرد قبل از آنکه دنبال آن کار بروید چند روز این ذکر را بخوانید.
?فراز 23??برای پیدا کردن حال خوش در عبادت.
?فراز 24_30??برای دولتمند شدن و بخت بلند پیدا کردن.
?فراز 28??برای موفقیت در کارها مثل دانش آموزان.
?فراز 31??برای سرحال شدن در عبادت
?فراز 32??برای بالا رفتن درجه مثل درس خواندن.
?فراز 34??برای محبوب شدن پیش بزرگان.
?فراز 35??برای عزیز شدن در نظر مردم.
?فراز 36_-58??برای رفع شر.
?فراز 37??برای رفع حالت تهوع مانند خانم های باردار.
?فراز 38??برای دفع چشم و زخم.
?فراز 39??برای محفوظ ماندن مال
?فراز 40??اگر میخواهید به جایی بروید برای شگون آنجا قبل از رفتن بخوانید مانند اسباب کشی.سیسمونی.جهیزیه.
?فراز 41_86??برای رفع بلا
?فراز 42??رحمت خدا.
?فراز 43??برای رها شدن از معصیت و گناهان.
?فراز 45??برای عزیز شدن بزرگان مثل مدیران.
?فراز 47??برای بسته شدن زبان مردم که پشت سر شما بدگویی نکنند.
?فراز 48??اگر برای نماز خواندن خواب میمانید.
?فراز 49??اگر دوست دارید به خواندن نماز شب نایل شوید.
?فراز 50??اگر در روز خوابید و دوست دارید ساعت معینی از خواب بیدار شوید.
?فراز 51??برای دفع جن ها.
?فراز 52??برای رفع ناراحتی ها.
?فراز 53_54_88??برای رفع سرخک.
?فراز 55_63??برای رفع سردرد.
?فراز 56_57??برای رفع تهمت.
?فراز 59??برای رفع کمر درد.
?فراز 60??برای رفع بادهای سمی.
?فراز 61??برای کسانی که سرخک گرفته اند.
?فراز 62??برای وارد شدن در دریا.
?فراز 64_80??برای چشم درد.
?فراز 65??برای زکام.
?فراز 66??برای جلوگیری از سردرد مثل میگرن.
?فراز 67??برای نور چشم.
?فراز 68??برای کسانی که چشمشان نمیبیند.
?فراز 69??برای درد بینی.
?فراز 70_87??برای رفع قولنج
?فراز 71??برای کسانی که از اجنه میترسند.
?فراز 72??برای درد ساق پا.
?فراز73.74??برای درد دهان.لثه.زبان.
?فراز 75??برای رفع گوش درد.
?فراز 76??برای رفع دندان درد.
?فراز 77??برای رفع بلا مثل سیل و زلزله …
?فراز 79??برای کسانی که نمیدانندکجایشان درد میکند.
?فراز 81.84??برای کارهای مهم مثل خواستگاری و خرید خانه.
?فراز 82??برای درد حلق مثل مداحان.
?فراز 83??برای رفع دردهای بدن.
?فراز 85??برای رفع همه بیماری ها.
?فراز 95??برای جلوگیری از کمردرد قبل از آنکه کمرتان درد بگیرد.
?فراز 96_98??برای رفع متروها.
?فراز 97??برای آزادی زندانی.
?فراز 99??برای آنکه مریض نشوید.
?فراز 100??اگر میخواهید همیشه دعاهایتان مستجاب شود.
? اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ?
قدرت شایعه
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فشار…!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت…
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم…
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم
خدای خوش حساب
شخصی را قرض بسیار آمده بود.
تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند.
آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت.
*
تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی،
چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟
*
تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است.
تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد.
آن شخص تعجب کرد و گفت:
آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟
تاجر گفت:
آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا…!
در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.
مهمان رحمت است
در زمان پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه واله یک مردی بود که با مهمان بسیار میانه ی خوبی داشت و وعده ای نبود که برود خانه و کسی را همراه خودت نبرد و در سرسفره ی خود ننشاند.
ولی از این امر همسر وی خسته شد که این چه کاری است ما همیشه مهمانداری این دفعه می روم و شکایت حال را به رسول خدا میکنم!!!
آمد نزد پیامبر و ماجرا را عرض کرد!!!
حضرت فرمودند:
این بار که شوهرت مهمان آورد برو بالای بام خانه و نگاه کن و چون مهمان خواست که برود باز بالای بام خانه رفته و نگاه کن ببین چه میبینی؟؟؟
زن بنا به دستور پیامبر عمل کرد، چون مهمان رسید رفت بالا بام خود دید :
به!!! هرچه نعمت و برکت و عافیت و خیر است به سمت خانه ی ما روان است.
وچون مهمان خواست برود رفت دید:
به!!! آنچه فقر و پریشانی و مریضی و گرفتاری است این مهمان همراه خود برد….
پس از این به بعد اگر همسر وی بدون مهمان می آمد خانه او را می فرستاد تا کسی را پیدا کند و در سر سفره ی خود بنشاند…
هرچه مهمان از نظر اعتقادی و تقوا و ایمان برجسته تر باشد و مومن تر باشد ثواب و اجر مهماندار و میزبان بیشتر خواهد بود..
جواب تکبر ثروتمند
کشاورزی مشغول پاشیدن بذر بود
ثروتمند مغروری به او رسید
و با تکبر گفت:
بکار،که از تو کاشتن است
و از ما خوردن!
کشاورز نگاه معنا داری
به او انداخت و گفت:
دارم یونجه میکارم..
هر دست که دادی، همان دست گرفتی
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره میگرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر میفرخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره 900 گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن 900 گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید.
یقین داشته باش که: به اندازه خودت
برای تو اندازه گرفته می شود??
چگونه با دخترمان صمیمی تر شویم.
برخی مادران تصور میکنند دخترشان باید بزرگ شودتا بتوانند رابطه ای صمیمی با او برقرار کنند.در حالی که یک مادر باید همیشه برای برقراری رابطه ای صمیمانه، هیجان انگیز و دوست داشتنی با فرزندانش آماده باشد…..
گاهی لازم است والدین برای ایجاد ارتباطی صمیمی، کارهایی انجام دهند که شاید به نظرشان بچگانه برسد( مثل خندان فرزندانشان) اما واقعاََ این طور نیست و انجام این کارها،پایه های روابط را مستحکم تر می کند. والدین برای اینکه با دخترشان،دوست باشند،بایددر ساعت های از روز بااو بازی کنند و به عنوان یک دوست خوب،در کنارش باشند زیرابا ایجادرابطه صمیمی به دخترشان راه و رسم زندگی را آموزش
می دهند وبه او کمک می کنند خود رابهتر بشناسد. در واقع در این رابطه، شیوه صحیح برخورد ورفتار مناسب و چگونه لذت بردن از زندگی،غلبه بر ترس و روبرو شدن با موقعیتهای تنش زا را می آموزد.
او در این رابطه یاد می گیرد چگونه از خود دفاع کند،لباش بپوشد یا در آینده با مادرشدن چگونه از دختر خود مراقبت کند.
در واقع با ایجاد این رابطه مادر می تواند هر آنچه درباره زن بودن لازم است به دخترش بیاموزد.
آنچه خدا خواست همان می شود
می نویسند سلطانی بر سر سفره خود نشسته غذا می خورد، مرغی از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که آن مرغ را صید و شکار کنند. دنبال مرغ رفتند تا میان صحرا رسیدند، یک مرتبه دیدند آن مرغ پشت کوهی رفت، سلطان با وزراء و لشکرش بالای کوه رفتند و دیدند پشت کوه مردی را به چهار میخ کشیدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره می کند و به دهان آن مرد می گذارد تا وقتی که سیر شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب کرد و آورد و در دهان آن مرد ریخت و پرواز کرد و رفت.
سلطان با همراهانش بالای سر آن مرد آمدند و دست و پایش را گشودند و از حالت او پرسیدند؟
گفت: من مرد تاجری بودم، جمعی از دزدان بر سر من ریختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به این حالت اینجا بستند، این مرغ روزی دو مرتبه به همین حالت می آید، چیزی برای من می آورد و مرا سیر می کند و می رود، پادشاه متنبه شد و ترک سلطنت کرد و رفت در گوشه ای مشغول عبادت شد، از دنیا رفت.
ترک گناه به عشق مولا
این روزها این جمله رو زیاد شنیدیم:
«من چون شما رو دوست دارم باهاتون دست نمیدم»
چقدر خوبه وقتی صحنه گناهی هم پیش میاد یه لحظه یاد آقامون بیفتیم و بگیم:
?«مولاجان…من چون شما رو دوست دارم گناه نمیکنم»?
لطیف باش
لطافت، خنکای بهار است که روی تب روزگار و داغی بی رحمی می وزد.
هر چقدر زمانه سخت تر شود، تو لطیف تر شو؛ زیرا لطافت، نوعی تدبیر است در مواجهه با خشونت.
لطافت، مرهمی ست که بر زخم های جهان می گذاری.
لطیف باش، تا حال جهان بهتر شود.
شما دوست خدایید؟
پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد؛
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش.
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان. پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم…
چرا طلاب رو متهم می کنیم؟
پیرمرد مغاز دار :
با عجله پرید بیرون صدا زد بیزحمت دستگیره ها رو هم برام ضد عفونی کنید
طلبه جوان :
چشم پدر جان حتما ، لطفا کمی دورتر بایستید که بوی آب ژاول اذیتتان نکند
پیرمرد مغازدار:
خدا عوضت بد ، پولی که میگیری حلالت
طلبه جوان : زیر ماسک لبخندی زد ?و گفت ممنون پدر جان ان شا الله کارتون بازم دوباره رونق بگیره
پیرمرد مغازه دار :
ای بابا پسرم ، چی بگم از دست این آخوندا میگن ویروس رو اونا درست کردند?
طلبه جوان :☺
شاید اینجور نباشه آخه تو 123 کشور هم این ویروس رفته…. اونجا که آخوند نیست پدرجان
پیرمرد مغازه دار:
شایدم ، چی بگم والا منم از مغازه بغلی شنیدیم ..
راستی نگفتی شغلت چیه از طرف کدوم اداره اومدی؟؟؟ لااقا بیا داخل مغازه نفسی تازه کن…
طلبه جوان :
فاصله گرفت که به ادامه کارش برسد ، با لحنی آرام گفت : ممنون مغازه های زیادی مونده باید بروم….
راستی شغلم نوکری شماست پدر جان دعام کنید عاقبت بخیر بشیم …….
چرا گرفتار این بلایا شدیم؟
پیامبر رحمت و مهربانی صلی الله علیه وآله فرمود :
هنگامی که مردم دسته جمعی گناه کنند خداوند بلایی فراگیر و همگانی بر ایشان نازل فرماید تا متنبه شوند و توبه کنند
هنگامی که امر به معروف و نهی از منکر فراموش و ترک شود خداوند آن قوم را خانه نشین میکند
و هنگامی که یاد وذکر خدا از دلها بیرون رود خداوند ترس از مرگ رابین آنها زیاد کند تا خوشی دنیا را نبینند.
اصول کافی/ جلد 4 /ص 14
مقام رضایت در هر حال
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید؛ به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته
قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی، به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید
و از آن شکایت کنید، به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
زندگی، یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید.
شما نوه چه کسی هستید؟
یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود:
شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.
راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید که مهماندار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است!
با تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟!
خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست.
میرداماد و آتش شهوت
در کتابی که فیلسوف بزرگ، عارف عامل، علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان مقدمهای بر آن نگاشته بود خواندم:
عباس صفوی در شهر اصفهان از همسر خود سخت عصبانی شده و خشمگین میشود، در پی غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب برنمیگردد، خبر بازنگشتن دختر که به شاه میرسد، بر ناموس خود که از زیبائی خیره کنندهای بهره داشت سخت به وحشت میافتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تکاپو افتاده ولی او را نمىیابند.
️دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب میشود و از اتفاق به در حجره محمدباقر استرآبادی که طلبهای جوان و فاضل بود میرود، در حجره را میزند، محمدباقر در را باز میکند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او میگوید از بزرگ زادگان شهرم و خانوادهام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت کنی ترا به سیاست سختی دچار میکنم . طلبه جوان از ترس او را جا میدهد، دختر غذا میطلبد، طلبه میگوید جز نان خشک و ماست چیزی ندارم، میگوید بیاور . غذا میخورد و میخوابد.
وسوسه به طلبه جوان حمله میکند، ولی او با پناه بردن به حق تعالی، دفع وسوسه میکند، آتش غریزه شعله میکشد، او آتش غریزه را با گرفتن تک تک انگشتانش به روی آتش چراغ خاموش میکند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه میافتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمیدادند، ولى دختر از حجره بیرون آمد، چون او را یافتند با صاحب حجره به عالی قاپو منتقل کردند .
عباس صفوی از محمدباقر سئوال میکند دیشب، در برخورد با این چهره زیبا چه کردی؟ وی انگشتان سوخته را نشان میدهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم میگیرد، چون از سلامت فرزندش مطلع میشود، بسیار خوشحال میشود،
به دختر پیشنهاد ازدواج با آن طلبه را میدهد، دختر نیز که از شدت پاکی آن جوانمرد بهت زده بود، قبول میکند. بزرگان را میخوانند و عقد دختر را براى طلبه فقیر مازندرانی میبندند و از آن به بعد است که او مشهور به میرداماد میشود و چیزی نمیگذرد که اعلم علمای عصر گشته و شاگردانی بس بزرگ هم چون ملا صدرای شیرازی صاحب اسفار و کتب علمی دیگر تربیت میکند
سرگرم کردن بچه ها در تعطیلات اجباری
تعطیلات اجباری شاید در ظاهر جنبه منفی پررنگی داشته باشند اما با کمی برنامهریزی به راحتی میشود این تهدید را به فرصت بینظیر که همیشه دست نیافتنی بود، تبدیل کرد. از نگرانیهای شیوع این مهمان ناخوانده که بگذریم، پررنگترین نگرانی بعدی برای بچهها است که از برنامههای مدرسه عقب میمانند. ایدههایی را برای این روزهای خانه نشینی روی کاغذ لیست کنید و جریان زندگی را ببینید. چند بند زیر، میتواند جرقههایی برای فعالیت با کودکان در ذهن شما روشن کند.
? گواش قلممو و دیگر هیچ
یک بسته گواش به همراه قلممو در اختیار کودک بگذارید و اجازه دهید در حمام یا اگر هوا مناسب است در تراس و حیاط رنگ آمیزی کند. میتواند روی دیوارهای حمام نقاشی بکشد یا روی یکی از کارتنهایی که دیگر لازم ندارید برای خودش نقش یک ماشین یا خانه عروسکی را طرح بزند و رنگ کند.
✂️ معجزه چسب و کاغذ و چوب
سفره یکبار مصرف پهن کنید و چسب تیوپی به همراه کاغذ یا چوبهای کوچک مازاد نجاریها را به فرزندتان بدهید. کافی است روش باز شدن در چسب را به او آموزش دهید یا اگر قرار است با قیچی کار کند، روی برش زدنهای او نظارت داشته باشید، همین. بعد از این کودک خودش راه و روش خلاق بودن و ساختن را یاد میگیرد. حتی ممکن است در پایان کار برای تولیدات جدیدش از شما سفارش نیز قبول کند!
?? چرخیدن در آشپزخانه
شاید این گزینه نیاز به حوصله زیادی داشته باشد اما قطعا بهتر از شنیدن جمله «حوصلهام سر رفته» است. کارهای ریزی که برای پخت غذا انجام میدادید را دوباره مرور کنید. ببینید کدام قسمت را میتوانید به بچهها بسپارید. مثلا شستن سیب زمینی و پیاز. شمردن پیمانههای برنج و نقاشی با انگشت روی برنجهای در حال پاک شدن، شستن ظرفهای حین آشپزی.
? یک عضو از خانواده
اجازه بدهید مسئولیت بعضی از کارهای خانه را هر کدام از فرزندانتان جداگانه یا گروهی، بسته به خواست خودشان، به عهده بگیرند. مثلا جارو زدن هال با کودک بزرگتر و جاروی اتاقها با فرزند کوچکتر. گردگیری هم از همین اتفاقات است که میتوانید به کودکان بسپارید.
قبل از شروع
حالا که مثالهایی از فعالیتهای بچهها در کنار خودتان خواندید. حتما گزینههای زیاد دیگری نیز به ذهنتان رسیده است که میتوانید کنار سایر کارهای روزانه انجام دهید و این شب و روزهای درون خانه را با آرامش بگذرانید. در این میان شاید بعضی وسایل مانند چسب یا قطعات چوب احتیاج داشته باشید. آنها را از بیرون تهیه کنید و بعد از رسیدن به خانه با رعایت تمام موارد بهداشتی این وسایل را، ضد عفونی کنید و در اختیار فرزندانتان قرار دهید.
نعمت بر کافران وبلا بر مؤمنان
گفتگوی یکی ازپیامبران باخدا ❣️
?یکى از پیغمبران گفت:
بار خدایا!
نعمت بر کافران مى ریزى و بلا بر مؤمنان مى گمارى؛ این را سبب چیست؟
خداوند فرمود:
بندگان را خوب یا بد بلا و نعمت، همه از من آید .
مؤمنان را بلا فرستم تا به وقت مرگ، پاک و بى گناه مرا بینند و نزد من آیند .
چون بلایى بر کسى مى گمارم، گناهان وى را به بلاهاى این جهان، کفاره دهم و بپوشانم .
و کافر را نعمتها دهم تا نیکى هاى او را در این دنیا، پاداش داده باشم که تا چون نزد من آید و مرا بیند، بر من هیچ حقى نداشته باشد و من در گرو نیکوهاى او نباشم پیغمبر گفت:
اگر چنین است، بهتر آن که همان سان باشد که تاکنون بوده است.
نظاره بهار از پنجره
درهایخانه را باز کنو پردههارا کنار بزن
از پشتِ پنجره “بهار را ببینکه”
آرام آرام از میاندرختانقد میکشد! بعد
تمامیه دلواپسیهایخودترادر آغوشآن
رها کن. عطرشرا ببوسو دست
از هرچیزیکه میانِگذشتهزندانیاتکرده
بکشو بدان کــه لبخند تو میتواند
هر زمستانیرا سرسبز کند….
فقیر واقعی چه کسی است؟
ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ …
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ …!
ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺎﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ، ﮐﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺧﺪﺍﯼ ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮔﺪﺍﺋﯽ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ …!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪ … ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﯼ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﻫﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ …
ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ میخواهدﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ،
ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ .
ارزش حرمت نگاه داشتن
عاقبت بخیر شدن فقط بخاطر احترام به ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها..
هیچ ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ،ﺍﻣﺎ ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ.
ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ،ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ،ﻣﯿﮕﻔﺖ:ﻃﯿﺐ.!
یک ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ گفت:
ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ، ﺑﺮﻭ یه ﻣﺠﻠس ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ…
ﮔﻔﺖ:کجاست؟ ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻼﻥ ﺟﺎ، ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ…
ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ ، ﮔﻔﺖ:
ﮐﯽ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪ ﻫﺴﺖ؟!
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ.
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ،ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(سلام الله علیها) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ!
ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ.
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
شکنجه میکنم،میکشمت.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﮑﻦ،ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ…
️ﺍنقدر شکنجه اش کردند که ﻃﯿﺐ سینه سپر ﻫﯿﮑﻞ، ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ…
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ،
ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ…
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ،
ﺍﻭﻥ ﺩﺭﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ..
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیب 60 ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (سلام الله علیها)…
و ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ لیاقت پیدا کرد و ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ 60 ﺳﺎﻟﺸﻮ ﻗﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩﻧﺪ…
خبریافتن از مرگ
ملاّ محمدتقی مجلسی گوید: شش ماه قبل از مرگ شیخ بهایی، به همراه او برای زیارت قبر بابا رکن الدین به قبرستان تخت فولاد رفتیم. در کنار قبر بودیم که شیخ بهایی صدایی از قبر شنید که: «شیخنا در فکر خود باش!» او به ما نگاه کرد و گفت این صدا را شنیدید؟ گفتیم: نه. شروع به گریه کرد و متوجّه مرگ و آخرت گردید.
پس از اصرار زیادی که به او کردیم تا ما را از آنچه شنیده است خبر دهد، فرمود: خبر شدم که خود را برای مرگ آماده کنم.
شش ماه پس از این خبر، ایشان فوت کرد و من به همراه پنجاه هزار نفر دیگر بر او نماز گذاردیم.
رنج یا موهبت!
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید:تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار….
تغییر دیدگاه
روزی مرد نابینایی روی پلههای ساختمانی نشسته و تابلویی را در کنار ظرفی قرار داده بود؛ روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم، لطفا کمک کنید.»
شخصی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل ظرف مرد نابینا بود.
او چند سکه داخل ظرف انداخت و بدون اینکه از مرد نابینا اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن رو برگرداند و متن دیگری را روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و رفت.
عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و دید که ظرف مرد نابینا پر از سکه و اسکناس شده است.
مرد نابینا از صدای قدمها او را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید بر روی آن چه نوشته است؟
وی جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم، که؛ امروز بهار است ولی من نمیتوانم آن را ببینم!
عقل، بزرگترین موهبت الهی است
فإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ
و زمانی که آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم ،در برابر او به سجده بیفتید.
ارزش من وتواینقدر زیاده.انقدر خودتو دست کم نگیر.دنیا تموم نشده
روزی در جایی میخواندم که شیطان، حضرت مسیح را به بالای برج اورشلیم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزیز خدایی، از این بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسیح آرام آرام شروع به پایین آمدن از برج کرد.
شیطان پرسید، چه شد؟ به خدایت اعتماد نداری؟!
مسیح پاسخ گفت: مکتوب است که تا زمانی که میتوانی از طریق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدایت را امتحان نکن!
همیشه این حکایت برای من یادآور بیداری عقلانیت در زندگی روزمره بوده است و هیچوقت خوف نکردم. تا آنجا که میتوانم برای هر کاری سر به آسمان نگیرم و استمداد نطلبم چون او بزرگترین یاریاش را که عقلانیت است، قبلا هدیه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که “عقل” است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم. اگر از این نعمت بهتر استفاده کنیم خودش شروع خیلی از معجزات خواهد بود
امام و پدر پنهان ما
ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ، ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ چگونه خواهد بود:
ﻣﺜﺎﻝ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺯﺩﻧﺪ، ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: ﻣَﺜﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎﻥ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﺪﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﺣﺒﺲ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺷﯿﺪ، ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻡ.ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﭘﺴﺮﺍﻭﻝ؛ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ
ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﻢ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ !
ﭘﺴﺮﺩﻭﻡ؛ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﭘﺴﺮ ﺍﻭﻝ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﯿﺎ !
ﭘﺴﺮﺳﻮﻡ؛ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﯿﺸﻮد!
ﭘﺴﺮ ﭼﻬﺎﺭﻡ؛ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﭘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺎﻣﺪﻥ ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺴﺖ؛
ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ، ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪن ﭘﺪﺭ ﻧﯿﺰ ﻫﺴﺖ.
ﺁﺭﯼ؛ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﺎﻝ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺳﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺧﺮﺍﻟﺰﻣﺎن. ﻋﺪهﺍﯼ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ.. ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺻﻼ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻟﯿﻢ.. ﻋﺪﻩﺍﯼ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴﺖ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ.. عدهای هم از هیچ کاری برای رضایت ولی امرشان دریغ نمی کنند…
پا را به اندازه گلیم خود درازکردن
میگویند که؛
“پادشاهی” روزی برای سرکشی مناطق مختلف شهر و دیار خود “لباس مبدل” پوشید و از قصر بیرون شد.
چندی نگذشته بود که در میانه راه شخصی را دید که “گلیم کهنهای” را روی زمین انداخته و بر آن “خوابیده است.”
چنان خود را “جمع و مچاله” کرده بود که حتی “نوک انگشتی” از گلیم بیرون نبود.
پادشاه این صحنه را که دید، دستور داد “مشتی سکه زر” برای او بگذارند.
آن شخص ماجرا را برای دوستانش تعریف کرد، در میان آنها فردی بود که “طمع بسیار” داشت.
از همین رو برای کسب مشتی زر، گلیمی برداشت و خود را در “مسیر بازگشت شاه” قرار داد.
آن هنگام که فهمید شاه و افرادش در مسیر عبور هستند، بر گلیم خوابید چنان “دستها و پاهایش” را از دو طرف دراز کرد که “نیمی از بدنش” روی زمین بود و درازتر از گلیم.
پادشاه این صحنه را که دید “مکدر شد،” “دستور داد” که بلافاصله آن قسمت از دست و پای مرد طماع را که بیرون مانده است، “قطع کنند.!”
یکی از “نزدیکان شاه” که این حرکت را دید، گفت:
پادشاها، شخصی را بر گلیم خفته دیدی و او را “انعام دادی” و اینبار دست و پای بریدی؟!
“چه رازی در اینها نهفته است؟!”
پادشاه در پاسخ گفت:
“اولی” پایش را “به اندازه گلیمش” دراز کرده بود و “حد و حدودش” را شناخته بود اما “این یکی” پا را “بیش از گلیمش” دراز کرده.
از این رو این ضربالمثل را زمانی به کار میبرند که بخواهند به کسی “گوشزد کنند” که به “قاعده حد و تواناییهای خودش” قدم بر دارد و “شأن خود” را در امور بشناسد.
مروری بر اهمیت و دستاوردهای دعا در بیانات حضرت امام خامنهای (روحی له الفداء)
دعا چیست؟
پروردگار عالم فرموده است: از من بخواهید
مغز عبادت است
همیشه همراه با امید به اجابت است
رقیب ابزارهای مادّی نیست
میتواند به زبان خودتان باشد
قرآن صاعد است
شکننده فساد، انانیّت، استکبار، استعلا و غرور انسانی است
بهترین آنها را در مکتب پیامبر خدا و اهلبیت میتوان جست
معارفی در آن است که در روایات و نهجالبلاغه نیست
بدون عمل و اقدام فایدهای ندارد
وسیلهای است برای رسیدن به حوائج، فهمیدن معارف و تقرب الیاللَّه
دستاوردها و ثمرات دعا کدام است؟
تعلیم و تزکیه
احساس نزدیکی به خدا و زدودن غفلت
تقویت و استقرار ایمان در دل
دمیدن روح اخلاص
خودسازی و رشد فضایل اخلاقی
ایجاد محبت به خدا
دمیدن روح امید
برآورده شدن حاجات
مهمترین علاج دنیاطلبی
نترسیدن از قلدران است.
تاثیر باور در فکر
کودکی از مسئول سیرکی پرسید:چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت:این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است.
آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
آیا منتظر واقعی ام
خجالت میکشم
اسمم را گذاشته ام: مـــــنتظر
اما زمانی که دفتر انتظارم را ورق
میزنی می بینی؛ فضای مجازی را بیشتر از امامم میشناسم.
حتی گاهی صبح آفتاب نزده
آنها را چِک میکنم …
اما عهدم رانه.
در قنوت نمازهایمان
برای مهدی فاطمه سلام الله علیها دعا کنیم
اللهم عجل لولیک الفرج
خطر استرس بیشتر از سم است
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد. روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. کرونا یا هر بیماری دیگری مادامیکه روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود بیماری
نیت، مهم است
مهمترین اصل هرکاری، نیت برای خداست
فردی چند گردو به بهلول داد
و گفت: «بشکن و بخور و برای من دعا کن».
بهلول گردوها را شکست و خورد
ولی دعایی نکرد.
آن مرد گفت: «گردوها را میخوری نوش جان،
ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!»
بهلول گفت:
«مطمئن باش اگر در راه خدا دادهای،
خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است!»
سجده راه دفع امواج الکترومغناطیسی
بدن شما به طور روزانه مقدار زیادی امواج الکترومغناطیس دریافت میکند. شما امواج الکترو مغناطیس را از طریق تجهیزات الکتریکی که استفاده می کنید و نمی توانید کنار هم بگذارید و نا خواسته این امواج را دریافت می کنید. همچنین از طریق لامپهای روشن که حتی برای یکساعت هم خاموش نمی شوند. شما منبعی هستید که مقدار زیادی امواج الکترومغناطیس دریافت می کنید.به عبارت دیگر شما با امواج الکترومغناطیس شارژ می شوید بدون اینکه بفهمید!
راه حل چیست؟
با گذاشتن پیشانی تان بیشتر از یک بار بر زمین، زمین امواج الکترومغناطیس مضر را تخلیه خواهد کرد!این شبیه زمین کردن ساختمانهایی است که احتمال برخورد سیگنالهای الکتریکی (مانند رعد و برق) وجود دارد تا امواج از طریق زمین تخلیه شود. بنابراین سر را بر خاک بگذارید تا امواج الکتریکی مثبت تخلیه شود!
آنچه این تحقیق را بیشتر شگفت انگیز می کند: بهتر است که پیشانی تان را بر خاک بگذارید! و آنچه شگفت انگیزتر است اینکه: بهترین راه که پیشانی تان را بر خاک بگذارید حالتی است که رو به مرکز زمین باشید چرا که در این حالت امواج الکترومغناطیس بهتر تخلیه خواهد شد. و بیشتر تعجب خواهید کرد وقتی بدانید بر اساس اصول علمی ثابت شده که مکه مرکز زمین است.
بنابراین سجده در نماز بهترین راه برای تخلیه سیگنالهای مضر از بدن است.
قیمت قالی سوخته
مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود و ﻓﻘﻂ یک ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﯼ که ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ٥٠٠ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ١٥٠ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﻤﯿﺨﺮﯾﻢ.
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت …
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ که ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎﻻ ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ..
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ مى تونى ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ …
ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ پرسید: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: اره..
مغازه دار گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ٥٠٠ تومن ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﯿﺨﺮﻡ ….
اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت، کاش دلمون تو روضه ها بسوزه.
اونوقت بگیم: دلمون سوخته بی بی، چند میخری؟!
گرفتاریم…!