️نفس های اقاقی
تکبیرہ الاحرام عشقم
میان نفس های اقاقی نقش می بندد
شعر هایم راگره میزنم به پوتین های خونین بابام
قول داده ام میان واژگان شعر هایم اسفند بچرخانم تا ،،کسی نگاه مهربان بابا را از من نگیرد
تا نفس،نفس های ما شدن تا بودن وتا بی نهایت
صدای ملکوتی اذان عشق
در افق های نامرئی ملکوت
تا عرش تورا می خواند
قنوت ققنوس ها شروع شده بود یاس غریبت قرآن به دست با چشمانی خیس از بلور های شفاف اشک منتظر اجابت لحظه های خورشید بود
رقص نور ماه پاره های بهشتی کشتی متلاطم ذهنم رابه سوی نور هدایت می کرد
سبد های یاس قدم های بابایی
را به تالار قلبم خبر میداد
مضطرب و پریشان اسفند می چرخاندم
اما خبردار بود هر روز هزاران باردر ذهن کوچکم برایشان یادمان می گیرم
لبخندی ملیح زد
اما من میان لحظه های خورشید گیر کرده بودم
پریشانی من اشک های بی ممتد بغض ها کوه شده درد های بی حساب
دلی آرام می خوام هر چند میدانم به گرد پایان نمی رسم
بابایی هوای دلم از حد هشدار هم گذشته
یاریم کنید دستم را بگیرید
دلم تنگشده آسمان می خواهم
چطور شهید بشویم وقتی لحظه هایمان
در قتلگاه دنیا به گناه می گذرد
نمی توانم بینم به بقیه ظلم می شود
یادم امد بابا جان گفتی جهاد اکبر بیش از جهاد از
جهاد اصغر شهید دارد
دلم آتش گرفته
رد چفیه های خونین بغض های رسوب شده استخوان های شکسته
دست وپاهای بریده غربت شهیدان گمنام شهیدانی که از جنس ذوب شدن های چندین ساله ذره ذره اندو
به ابدیت پیوستن
در میان بازوان زمان خورد شده ام
بابا
این جا می تواند سکوی پرش باشد وهم مرداب شیطان،،، دعا کنید مراقب دلهایمان باشیم عاشق باشیم عاشق شویم عاشق بمانیم عاشق خدا قرآن اهل بیت علیهم السلام
عاشق رهبری ثابت قدم
به روح قدسی وآسمانیتان
درود می فرستم
دستم را بگیرقول بده زودتر مرا می بری
دیگر تحمل این دنیا
عروس هزار داماد برایم غیر قابل تحمل شده
️نفس های اقاقی.