از جهالت تا شهادت
گـروه آدم خوارها شهید شاهرخ ضرغام
در آبادان شــخصی بود که به مجید گاوی مشــهور بود . می گفتند گنده لات اینجا بوده . تمام بدنش جای چاقو و شکسـتگی بود . شــاهرخ وقتی مجید را دید با همان زبان عامیانه گفت : ببینم ، میگن یه روزی گنده لات آبادان بودی . میگن خیلی هم جیگر داری ، درســته!؟ اما امشب معلوم میشه ، با هم میریم جلو ببینم چیکاره ای !
شــب به سنگرهای عراقیهـا نزدیک شدیم . شاهرخ به مجید گفت : میری تو سنگراشون ، یه افسر عراقی رو میکشی و اســلحه اش رو میاری . اگه دیدم دل و جرأت داری میارمت تو گروه آدم خوارها . مجید یه چاقو از تو کیفش برداشت و حرکت کرد . دو ساعت بعد اومد .
مجید یک دفعه دستش رو داخل کوله پشتی کرد و چیزی شبیه توپ را آورد جلو . یک دفعه داد زدم : وای !! ســر بریده یک عراقی در دسـتش بود . شاهرخ که خیلی عادی به مجید نگاه می کرد گفت : سر کدوم سرباز بدبخت رو بریدی ؟ مجید که عصبانی شــده بود گفت : به خدا سرباز نبود ، بیا این هم درجه هاش ، کندم . شــاهرخ سری به علامت تائید تکان داد و گفت : حالا شد ، تو دیگه نیروی ما هستی.
هر کدام از کسانی که به گروه آدم خوارها ملحق می شدند ماجراهائی داشــتند . مثلا علی تریاکی قبل از انقلاب هم دانشجو بود و به زبان انگلیسی مسلط بود . علی جذب سید مجتبی هاشمی شده بود . بعدها مواد را ترک کرد و به یکی از رزمندگان خوب و شــجاع تبدیل شد . علی در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید .
شــخص دیگری بود که برای دزدی از خانه های مردم راهی خرمشــهر شده بود . او با ســید آشنا می شود و رفاقت او با سید به جائی رسید که همه کارهای گذشته را کنار گذاشت . او به یکی از رزمنده های خوب گروه شاهرخ تبدیل شد . در گروه شاهرخ همه جور آدمی بود . مثلا شخصی بود که فارغ التحصیل از آمریکا بود . افراد بی نمازی بودند که در همان گروه به تبعیت از شاهرخ نماز خوان شدند تا افراد نماز شب خوان.
گـروه آدم خوارها شهید شاهرخ ضرغام