صدای ناله و گریه اش، همه ی جمعیت را به گریه و ناله انداخته بود.
تا همین جمعه ی قبل پیامبر برای خطبه خواندن به او تکیه می داد. حالا ولی برای رسول خدا منبری ساخته بودند که رویش بنشیند.
ستون چوبی، طاقت دوری رسول مهربانی را نداشت.
پیامبر از منبر تازه، پایین آمد، سراغ تکیه گاه قدیمی اش رفت و او را در آغوش گرفت.ستون حنانه آرام شد.
پیامبر به منبر تازه برگشت و رو به مردم، فرمود:
حتی این چوب خشک هم به رسول خدا اظهار علاقه و اشتیاق می کند.
این چوب خشک هم از دوری پیامبرش غصه دار می شود؛ ولی انگار برای بعضی از شما، دوری و نزدیکی از من فرقی نمی کند!
من، اگر این ستون را در آغوش نمی گرفتم، اگر به این چوب خشکیده ی نخل، دست نمی کشیدم، تا قیام قیامت ناله می کرد.
?بحارالانوار، ج 17، ص 327
آیا به اندازه اون ستون چوبی برای امام زمانمون دلتنگ هستیم؟
گریه و ناله ی ستون...