گردنبند پر برکت
♦️جابر عبدالله انصاری میگویند:روزی رسول خدا(ص)بعد از نماز عصر با ما نشسته بود و اصحاب دور آن حضرت جمع شده بودند ناگاه پیرمردی فرتوت با لباسی مندرس به مسجد آمد و بانگ برآورد:ای رسول خدا(ص)مردی هستم گرسنه، برهنه، فقیر، سیرم کن، بپوشان، بی نیازم کن.
♦️رسول خدا(ص)هیچ نداشت و از طرفی هم نمیخواست او را ناامید بازگرداند.
♦️به او گفت: ترا به جایی راهنمایی میکنم که خدا و رسول را دوست دارند و خدا ورسولش هم آنها را دوست دارند.
آنگاه اورا با بلال به خانه ی فاطمه (س)فرستاد.
♦️فاطمه(س)تنها تکه پوستی که حسن و حسین(ع) بر آن میخفتند را به پیر مرد داد. (این در وقتی بود که رسول خدا(ص) وعلی مرتضی(ع) و فاطمه(س)سه روز بود غذا نخورده بودند.)
♦️پیرمردگفت:این درد مرا درمان نیست.
حضرت زهرا(س)همان لحظه گردنبندی که به تازگی دختر عمویش به او هدیه کرده بود و شاید هنوز علی(ع)آنرا ندیده بود به او داد و گفتند:آنرا بفروش انشاءالله امرت سامان یابد.
♦️پیرمرد برگشت و شرح داستان را به رسول خدا(ص) گفت، هنوز تمام نشده بود که دیدگان رسول خدا(ص) به اشک نشست و فرمود: آنرا بفروش تا خدا به برکت فاطمه(س) به تو گشایشی دهد.
♦️عمار عرض کرد:یارسول الله(ص)به من اجازه دهید تا این گردنبند را بخرم.
قال: اشتره یا عمار،فلواشترک فیه الثقلان ما عذبهم الله بالنهار .
♦️حضرت فرمود: خریداری کن آنرا، ای عمار، که اگر جن و انس در این خرید و فروش با تو شریک شوند خدا ایشان را به آتش دوزخ عذاب نکند.
♦️عمار که گردنبند حضرت زهرا(س) را سند بهشت و خوشحالی او را برتر از آن می دانست تمام هستی خود را با آن پیرمرد به معامله گذارد و آنگاه گردنبند را معطر کرده و در پارچه ای پیچیده و با غلامش هر دو را به رسول خدا(ص)بخشید حضرت هم هر دو را به فاطمه(س) بخشید .
فاطمه(س) گردنبند را گرفت و غلام را آزاد ساخت .
غلام خندید وقتی حضرت فاطمه(س)علت خنده اش را پرسید عرض کرد: از برکت این گردنبند میخندم زیرا گرسنه ای را سیر کرد و فقیری را غنی ساخت و بنده ای را آزاد نمود.
? اخلاق حضرت فاطمه(س)،ص136،ناسخ التواریخ(فاطمه ی زهراص367
گردنبند پر برکت