بسم الله الرحمن الرحیم
کنفرانس علما بغداد!
* ملک متوجّه وزیر شد و گفت:
آیا صحیح، است ابوبکر تخلّف کرد از لشکر اسامه؟(و به همراه ایشان نرفت؟ بااینکه پیغمبر امر به رفتن فرموده بود.
وزیر:
بلی، این چنین نوشته اند مورّخین «15».
* ملک:
بنابراین، با بیانی که آقای علوی نمودند، ابوبکر مؤمن نبوده است؟
وزیر:
اهل سنّت در تخلّف ابوبکر تاویلاتی دارند.
* ملک:
آیا تاویل می تواند مطلب واقعی را بر خلاف و دگرگون سازد؟ اگر چنین باشد، پس هر مجرمی برای ارتکاب جرمش تاویلاتی خواهد داشت؟و به این سبب دامنه جرم وسیع خواهد شد؟
(مثلا دزد برای علّت دزدیش می گوید: فقیر و محتاج بودم و شارب الخمر خواهد گفت: مهموم و مغموم بودم، خواستم ساعتی از غم رهایی پیدا کنم و همانند اینها که هر مجرمی دلیلی خواهد آورد و در این صورت اختلال در نظم زندگی و امنیت به وجود می آید و مردم ضعیف هم جرات بر گناه پیدا می کنند، تا چه رسد به افراد نیرومند و با نفوذ، بنابراین نمی شود هر چیزی را تاویل کرد؟).
عباسی:
از خجالت و شرمندگی چهره اش سرخ گردید و متحیر و متفکر شد چه جواب دهد و چه بگوید، بناچار بخود فشار آورد و گفت: دلیل بر عدم ایمان قلبی عمر چیست؟
علوی:
دلیلهای بسیاری هست بر عدم ایمان او، از جمله خودش تصریح به نداشتن ایمان نموده.
عباسی:
در کجاو چه وقت تصریح به نداشتن ایمان کرده؟
علوی:
در آن موقعی که گفت: “"مَا شَکَکْتُ فِی نبوّه محمّد (قطّ) مثل شکی یوم الحدیبیه، “”
من هرگز شک نکرده بودم در نبوّت و پیغمبری محمّد همانند شکی که در روز (جنگ) حدیبیه نمودم
و طرز کلام عمر میرساند که همیشه در نبوّت پیغمبر ما شک داشته و لکن شک او در حدیبیه از وقتهای دیگرقوی تر بوده، آقای عباسی، تو را بخدا قسم، کسی که در نبوّت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) شک داشته باشد، آیا می توان مؤمنش دانست؟
عباسی:
با یک دنیا خجلت و شرمندگی سر پیش افکند و چون جوابی نداشت، سکوت کرد.
* ملک متوجّه وزیر شد و گفت:
وزیر، گفتار آقای علوی صحیحست؟ عمر چنین بود؟ شک در نبوّت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم داشته؟
وزیر:
بلی، روات احادیث از او نقل کرده اند
* ملک:
عجب، عجب؟ جدّا عجیب است؟ من همیشه با خود می گفتم: عمر، از سابقین اسلام است و مؤمن واقعی و حقیقی و لکن الآن بر من روشن و آشکار شد که اصلا در ایمانش شک و شبهه است!
عباسی:
جناب ملک آرام باشید و سست عقیده نباشید و در عقیده خود ثابت و استوار و محکم باشید و دچار تزلزل عقیده ای نشوید به واسطه خدعه این علوی کذّاب و دروغگو!
…ملک صورت خود را از طرف عباسی گردانید و با کمال خشم و غضب گفت:
وزیر دانشمند ما آقای، نظام الملک (که همه می دانیم از متون کتابها کاملا با خبر و مطلع است) می گوید: آقای علوی در تمام گفتار و بیانش راستگو است و (بر خلاق حقّ و حقیقت سخنی نگفته) می گوید: گفته عمر درباره شکش در نبوت پیغمبر در کتابها موجود است و این عباسی ابله نادان می گوید: علوی دروغگو است؟ آیا این عناد و لجاجت و حقّ کشی نیست؟
…سکوت سر تا سر مجلس را فرا گرفت (و قلبها به تپش افتاد و وحشتی جمعیت را فرو گرفت) و ملک هر لحظه بر خشم و غضبش افزوده می شد و سخت ناراحت شد از گفتار عباسی و عباسی و علماء دیگراهل سنّت از خجالت و درماندگی سر به پیش افکندند و وزیر هم سکوت کرده و سخنی نمی گفت و علوی سر بلند کرده و چشم به صورت ملک دوخته بود تا نتیجه بحث و گفتگو را دریابد.
…لحظات سختی بر عباسی می گذشت و آرزو می کرد ای کاش زمین شکافته می شد و مرا در خود فرو می برد، یا ملک الموت می آمد و او را قبض روح می نمود، تا زنده نباشد و این شرمندگی و منظره نامطلوب ببیند، چون بطلان مذهبش آشکار گشته و علنی شده عقیده او به خرافات در حضور ملک و وزیر دانشمند و سائر علمای شیعه و اهل سنّت و ارکان دولت و مملکت، لکن چه کند بیچاره؟ ملک او را خواسته برای سؤال و جواب و تمیز بین حقّ و باطل.
[ازدواج عثمان با رقیه و ام کلثوم]
عباسی قوّه فکری و نیروی مغزی خود را جمع کرد و گفت…..
قسمت شانزدهم
ادامه دارد….
کتاب موتمر علما البغداد
___________________________
#راهی_به_سوی_حقیقت
___________________________
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
کنفرانس علمای بغداد، 16