به نام خالق هستی بخش و هدایتگر.
همیشه از کودکی علاقه زیادی به دکتر شدن داشتم و این را در ذهنم داشتم که وقتی بزرگ شدم در رشته ای به تحصیل بپردازم که به این آرزویم برسم، دوران ابتدایی و راهنمای را پشت سر گذاشتم و زمانی رسید که خواستگاران یکی پس از دیگری می آمدند، مگر می شد که با حواس جمع درس خواند ، و در آخر با آمدن خواستگاری که آنها با واسطه دوست پدرم آمده بودند، قضیه فیصله یافت ، البته این را بگویم که هیچ کدام از خواستگاران را نمی دیدم و وصف آنها را از دیگران و خانواده می شنیدم.
این بار پدرم با داشتن حال نامساعد گفتند: من حالم خوب نیست و احتمال رفتن از این دنیا را دارم، تا زنده ام ازدواج کن تا خودم از خانه شما را به خانه بخت بفرستم که با این سخن او ، دیگر وکالت و حق انتخاب را به ایشان دادم وتسلیم امر پدر شدم.
این تسلیم شدن در برابر تصمیم پدر ناشی از ارادت وعلقه خاصی بود که بین ما قرار داشت، که بنده ندیده با انتخاب پدر راهی خانه بخت شدم. وتا کنون بر حرف وی استوار مانده ام ، هر چند زندگیم پستی و بلندی های فراوان داشت ولی همیشه با راهنمایی های پدر، هموار می شد، خلاصه کنم که ثمره زندگی ام دو فرزند پسر بود که با رفتن فرزند بزرگم به دبیرستان بنده با 15 سال وقفه درسی دوباره درس خواندن را آغاز نموده و با اخذ دیپلم انسانی، دبیرستان را به پایان رساندم وآرزوی دکتر شدن جسمی را فراموش کرده و بیشتر به درمان روح ، که ابتدای درمان در روح خودم بود، پرداختم.
بعد از اخذ دیپلم و گذراندن دوره ی مترجمی زبان عرب، و دوره ی سیر مطالعاتی استاد مطهری ره، تصمیم به ادامه تحصیلات در حوزه علمیه گرفتم که تا کنون هم مشغول, وراضی هستم ، ومطمئنم روح پدرم هم از این انتخاب من خشنود است. و شایدانتخابم بخاطر آرامشی بود که نزد افراد طلبه داشتم.
چون در سالهای اخیر با افراد طلبه ای آشنا شدم که خلقیات آنها مرا به وجد می آورد و از همه مهمتر علت انتخابم تحسین روحیه طلبگی پدرم بود.
اکنون که طلبه شدم و جای پدرم اینجا خالیست، دلنوشته ای از روی دلتنگی برای پدرم می نویسم که: توکجایی پدرم..؟! آنقدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو… بسکه دلتنگ توام, از سرشب تا حالا… آنقدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو.. جان من حرف بزن! امر بفرما پدرم… آنقدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو… کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست آنقدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو… پدر ای یاد تو آرامش من….! امشب از کوچه ی دلتنگی من میگُذَری؟! آنقدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو…
#چی_شد_طلبه_شدم
#به_قلم_خودم
https://atremohamadi.kowsarblog.ir/
چی شد طلبه شدم؟