گوش هایم را می گیرم!
چشم هایم را می بندم!
زبانم را گاز می گیرم!
ولی حریف افکارم نمی شوم!
چقدر دردناک است فهمیدن!!!…
خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین،
تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد!!!…
کاش زندگی از آخر به اول بود…
پیر بدنیا می آمدیم…
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم…
سپس کودکی معصوم می شدیم…
و در نیمه شبی تاریک،
با نوازش های مادر،
آرام میمردیم….
چقدر دردناک است فهمیدن!