امسال یک ماه قبل از محرم الحرام هزار چهارصدو چهارده ، شب چهارشنبه خواب دیدم که هییت محترم (ابوالفضل (علیه السلام )) در صحن کهنه (حضرت معصومه (علیه السلام )) معروف به ایوان طلا آماده عزاداری می باشد.
در حین عزاداری دیدم (مرحوم حاج آقا تقی کمالی ) و مرحوم عمویم : (میرزا شکرالله ناظری )، به طرف هییت آمدند بنده به آنها خوشآمد گفتم .
عمویم فرمود: (فضل الله )، چرا این نوحه را نمی خوانی ؟
من گفتم : عموجان همه نوحه ها را می خوانم .
گفت : نه این نوحه (حضرت ابوالفضل العباس (ع )) را میگویم .
گفتم : آخر کدام نوحه را می گویید؟ گفت :
(چرا ای غرقه خون از خاک صحرابرنمی خیزی
حسین آمد به بالینت تو از جا برنمی خیزی )
این را گفت : من بدنم لرزید و از خواب بیدار شدم ، پس از بیدار شدن این بیت شعر را فورا یاد داشت کردم تا از یادم نرود. صبح که شد کل آن را از صندوق اسناد مسوده پیدا کردم .
چرا ای غرقه خون از خاک صحرا برنمی خیزی
حسین آمد به بالینت تو از جا برنمی خیزی
نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل
بود وقت نماز عصر آیا برنمی خیزی
خیام کودکان خالی بود از آب و پرغوغا
تو ای سقای من از پیش دریا برنمی خیزی ؟
منم تنها و تن های عزیزانم به خون غلتان
چرا بر یاری فرزند زهرا برنمی خیزی
شکست از مرگ تو پشتم برادر، داغ تو کشتم
که می دانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی
به دستم تکیه کن برخیز با من در بر زهرا
که می بینم ز بی دستی تو از جا برنمی خیزی
?کتاب کرامات العباسیّه (معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت )
چرا ای غرقه خون از خاک صحرابرنمی خیزی؟