بسم الله الرحمن الرحیم
پیام مهرانگیز امام صادق علیه السلام برای بخشیدن غلام!
…رفید غلام فرزند یزید بن عمروبن هبیره (معروف به ابن هبیره) بود
☝️?ابن هبیره به خاطر موضوعی، سوگند خورد که غلامش را بکشد.
…رفید برای حفظ جان خود فرار کرد و به امام صادق (علیه السلام) پناهنده شد و جریان را به عرض حضرت رسانید.
امام صادق (علیه السلام) به رفید فرمود:
✋?…نزد ابن هبیره برو و سلام مرا به او برسان و از قول من به او بگو:
غلامت رفید را پناه دادم با خشمت به او آسیب نرسان
…رفید به امام عرض کرد:
ارباب من از مردم شام است و عقیده باطل دارد
معتقد به امامت شما نیست تا پیام شما را گوش کند.
امام صادق فرمود:
همانگونه که به تو گفتم، همان را انجام بده.
…رفید نزد ارباب خود بازگشت و در مسیر راه با مرد عربی ملاقات کرد
مرد عرب گفت: کجا می روی؟من چهره مردی را که کشته می شود می بینم، آنگاه گفت:
✋?دستت را بیرون کن دستم را نشان دادم.
مرد عرب گفت: این دست مردی است که کشته می شود
سپس گفت پایت را نشان بده.
پایم را نشان دادم.
..مرد عرب گفت: پای مردی را که کشته میشود می بینم
سپس گفت: تنت را ببینم
تنم را نشان دادم، وقتی که تنم را دید.
گفت:
مردی است که کشته شود میبینم
☝️?سپس گفت: زبانت را به من نشان بده.
زبانم را نشان دادم، گفت:
برو که هیچ صدمه ای به تو نمی رسد زیرا در زبان تو پیغامی است، اگر آن را به کوههای سخت و زمخت، ابلاغ کنی، آنها پیرو تو گردند!
من همچنان به راه ادامه دادم تا نزد اربابم (ابن هبیره)رسیدم، اجازه ورود طلبیدم، وقتی که وارد خانه اش شدم، همین که چشمش به من افتاد گفت:
☝️?خیانتکار با پای خودت نزدم آمدی،
آنگاه فریاد زد: ای غلام (جلاد) هم اکنون سفره چرمی و شمشیر را بیاور.
به فرمان او، شانه و سرم را بستند، جلاد بالای سرم ایستاد، تا گردنم را بزند، به ارباب گفتم:
✋?تو که با زور مرا به اینجا نیاوردی، من با پای خود به اینجا آمدم، من پیغامی دارم، اجازه بده آن را بگویم، سپس هر چه خواستی انجام بده.
ارباب گفت: آن پیغام چیست؟
گفتم: مجلس را خلوت کن تا بگویم، او حاضران را از آنجا بیرون کرد
?گفتم: جعفر بن محمد (علیه السلام) امام صادق سلام رسانید و فرمود:
من به غلامت رفیده پناه دادم، با خشم خود به او آسیب نزن.
ارباب گفت: تو را به خدا راست می گوئی؟ آیا جعفر بن محمد (علیه السلام) به من سلام رسانید؟
☝️?من سوگند یاد کردم که راست می گویم.
??اربابم سه بار گفت: راست می گوئی؟ گفتم: آری.
هماندم شانه هایم را گشود و گفت: من به این مقدار کفایت نمی کنم، باید همان رفتاری که من با تو کردم، با من انجام دهی.
گفتم، من چنین کاری نمی کنم.
اصرار کرد، سرانجام دست و شانه هایش را به سرش بستم و قصاص کردم، سپس دست و شانه اش را باز کردم، به من گفت:
اختیار من با تو است، هر کار می کنی انجام بده!
?اصول کافی:باب مولد ابی عبدالله، جعفر بن محمد (ص)، حدیث 3، ص 473 - ج 1.
________________
#داستان
________________
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم
پیام مهرانگیز امام صادق علیه السلام برای بخشیدن غلام!