هیـچکس بـه مـن نـگـفـته بـود…
قسمت اول
هیچکس به من نگفته بود که غیبت شما به معنای نبودن نیست، به معنای ندیدن هم نیست، چرا که تو روی فرش مجالس ما قدم میگذاری و در بین مایی، ما را می بینی و میشناسی، ما هم تو را می بینیم ولی نمی شناسیم…
مگر نه این است که شما را تشبیه کرده اند به حضرت یوسف (علیه السلام) که برادرانش را دید و شناخت، ولی برادرانش او را با اینکه دیدند نشناختند؟؟؟؟
مگر نه این است که در دعای ندبه می خوانیم، ای غایبی که غایب از ما نیستی؛ فدایت شوم، ای دور از مایی که از ما دور نیستی؟؟؟؟
مگر نه این است که وقتی می آیی، مردم انگشت به دهان می مانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارهادیده ایم؟؟؟؟
پس تو اینجا در بین ما هستی آقای من، ولی نمیشناسیم تو را. نشناختن هم بدلیل گناه من است، تو برای من غایبی که از روی عدم معرفت به تو نمی شناسمت…
ای کاش به من گفته بودند که با شناخت تو، غیبت حداقل برای خودم تمام شدنی است. من تازه فهمیدم که تو همیشه ناظر اعمال ما هستی…
ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجود حس میکردم…
بارها روی تو دیدم، ولی نشناختم/
لاله از باغ رُخت چیدم، ولی نشناختم/
کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو/
آمدم دور تو گردیدم، ولی نشناختم/
ذکر تعجیل فرج رمز نجات بشر است/
ما بر آنیم که این ذکـر جهانی بشود/
اللهم عجل لولیک الفرج
ادامه دارد…
هیـچکس بـه مـن نـگـفـته بـود...