آقا ، باز هم برای تو می نویسم…
امروز شهر ما،
آکنده از عطر حضور تو است؛ اما دود گناه ها، کوچه پس کوچههای جهان را فرا گرفته و دیدهها به انواع فسادها و نابرابریها تاریکند.
دستها به خیانت باز و به التماس دراز شده است… پاها در طلب یک لقمه نان به سوی جباران کشیده شده است…دلها سرگرم دنیای تاریک غفلت زا است و فکرها سرگرم زندگی پر فریب… زندگی سراسر دوری تو.
اما فردا این حضور عطر تو به عطر ظهور مبدل میشود و دیوار بلند و سیاهی که بنا کردیم فرو می ریزد.
مشام و دیده و دست و پا و دل و فکر آن گونه می شود که تو می پسندی و دلها شیدای تو که قلب جهانی و اگر نباشی جهان را تپشی نیست.
پاها رونده به سوی یاری…تو که گوهرهای نهفته در دل خاک و آب را نمایان می کنی، برای فردا، و اثری از فقر و فلاکت را نمیگذاری…
…بیا تا کوچه پس کوچه ها و حتی درون خانه ها را عدالت پر کند بیا تا هر چه زودتر جهان ما آکنده به عطرت گرد…
همیشه منتظرت می مانم.