#داستان
#زنگ_تفکر
کارت بانکیم رو به فروشنده دادم و با خیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه، ولى در کمال تعجب، دستگاه پیام داد:
“موجودى کافى نمیباشد! ”
امکان نداشت، خودم میدونستم که اقلا سه برابر مبلغى که خرید کردم در کارتم پول دارم.
با بیحوصلگى از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پیام آمد:
“رمز نامعتبر است".
این بار فروشنده با بیحوصلگى گفت:
آقا لطفا نقداً پرداخت کنید، پول نقد همراهتون هست؟
فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته…
در راه برگشت به خانه مرتب این جمله ى فروشنده در سرم صدا میکرد؛
“پول نقد همراهتون هست"؟
خدایا…
ما در کارت اعمالمان کارهاى بسیارى داریم که به امید آنها هستیم مثلا عبادت هایى که کردیم ، دستگیرى ها و انفاق هایى که انجام دادیم و … .
نکند در روز حساب و کتاب بگویند موجودى کافى نیست و ما متعجبانه بگوییم:
مگر میشود؟ این همه اعمالى که فکر میکردیم نیک هستند و انجام دادیم چه شد؟!
و جواب بدهند:
اعمالتان را در کنار چیزهایى قرار دادید که کلاً سوخت و از بین رفت… !
کنار «بخل»
کنار «حسد»
کنار « ریا»
کنار «بى اعتمادى به خدا»، کنار «دنیا دوستى» و …
نکند از ما بپرسند:
نقد با خودت چه آوردهاى؟ و ما کیسههایمان تهى باشد و دستانمان خالى …
خدایا!
از تمام چیزهایى که باعث از بین رفتن اعمال نیکمان می شود به تو پناه میبریم.
مواظب کیسه اعمال نیک خود باشیم که سوراخ نباشد.