منتقم خون مادر....
زکریّا بن آدم قمّی گفته است:
خدمت امام رضا (علیه السّلام) بودم که امام #جواد (علیه السلام) را آورند، در حالی که سنّ شریفش زیر چهار سال بود، پس دست مبارکش را بر زمین نهاد و سر را به طرف آسمان بلند کرد و در اندیشهای دراز فرو رفت، امام رضا (علیه السلام) به او فرمود: فدایت شوم! چه چیز اندیشهات را به درازا کشانید؟
گفت: ظلم و ستم هایی که به مادرم فاطمه صلوات الله علیها روا داشتند! به خدا سوگند! آن دو را از قبر بیرون میکشم، آتش میزنم، ذرّات وجودشان را میپراکنم و به دریا می ریزم، پس امام رضا (علیه السّلام) او را به نزد خود طلبید و در آغوش کشید و میان دو چشمش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم به فدایت! تو شایسته آن ـ امامت ـ هستی.
?دلایل الامامه،400،ح358