مداح شهیدان
گوشه حیاط منزل سرم رو روی دیوار گذاشته بودم حالم اصلا خوش نبود ضعف و سرگیجه داشتم.
5_6 ماهی می شد که حاجی پرکشیده بود و دیگه بین ما نبود
به یکباره حال عجیبی پیدا کردم درست نمی دونم خواب بودم یا بیدار ، حاجی رو دیدم که به طرفم می اومد ، عبای سبز رنگ روشنی که چشم نواز بود رو به دوش داشت.
توی حاشیه عبا آیات قرآن به زیبایی دوخته دوزی شده بود هیبت عجیبی داشت
با اینکه خوشحالی غیر قابل وصفی بهم دست داده بود اما دلهره هم داشتم.
آروم آروم اومد و در مقابلم ایستاد
سلام کردم، آروم و متین جوابمو داد
پرسید چرا ناراحتی؟
گفتم چیزی نیست فقط بچه ها در نبود شما اذیتم می کنند.
گفت : ناراحت نباش من یه جای مناسبی براتون اون دنیا فراهم کردم.
نسیم آرومی بال عبایش رو تکون می داد.نوشته ها و آیات قرآن بر روی عبا برق می زدند.
سرم پایین اومد و محو تماشای اونها شدم در همین حال پرسیدم : راستی مگه تو شهید نشدی؟ پس چرا اینجایی؟
گفت :
_ چرا ولی آقا اباعبدالله الحسین (سلام الله علیه) بهم ماموریت دادن بیام برای شهیدان رجایی و باهنر نوحه سرایی کنم.
با این حرف شیر علی به یکباره رفتم سراغ سال و ماه و متوجه شدم در هفته دولت قرار داریم.
توی همین فکر بودم که اون رویای شیرین و به یاد موندنی تمام شد.
وقتی به خودم اومدم داشتم چشمامو می مالیدم
دیگه چیزی ندیدم جای پای حاجی رو که ایستاده بود دست زدم و کشیدم روی صورتم و صلوات فرستادم.
شهید شیرعلی سلطانی به روایتی از همسر
مداح شهید شیرعلی سلطانی به روایتی از همسر