……مدتی بود در “سامراء” خشکسالی شده بود …
..مسلمانان 3 روز پیاپی به دستور معتمد , خلیفه ی ستمگر عباسی , برای طلب باران نماز خواندند ، اما دریغ از یک قطره باران !
روز چهارم و پنجم مسیحیان با سرپرستی اسقف بزرگ و راهبشان به صحرا رفته و طلب باران نمودند …
..پس از آن ، ناگاه آسمان را ابرهای متراکم پوشاندند و آسمان به شدت بارید … ?
این امر سبب شک و تردید در میان مسلمانان و تمایل آن ها به مسیحیت گردید ..?
.. به دستور خلیفه , امام عسکری علیه السلام را از زندان بیرون آوردند تا ایشان چاره ای بیندیشد …
..امام علیه السلام فرمان دادند , همگان در صحرا حاضر شوند.
……بار دیگر راهبان طلب باران نمودند و … به خواسته ی آنان بلافاصله از آسمان باران بارید!
در این هنگام امام حسن عسکری علیه السلام امر فرمودند تا دست راهب معینی را بگیرند ، در میان دستش استخوان سیاهی بود که بدون آن دیگر نمی توانست طلب باران کند .. آن استخوان متعلق به پیامبری از پیامبران الهی بود که آن را از قبر او برداشته بودند !?
مردم دریافتند که بارش باران به احترام آن پیامبر بوده نه مسیحیان !! …
..و اینگونه به برکت امام حسن عسکری علیه السلام , شک از دلهای مسلمین رخت بربست ……
? احقاق الحق 464/12
ماجرای خشکسالی سامراء