قیرمذاب به جای آب خنک.
شهدای غریب
قبل از ورود به اردوگاه ما را بازجویی کردند. از اتاق بازجویی فقط صدای ناله می آمدجوانی بود که با لباس پاسداری اسیر شده بود. او را می زدند و می گفتن:
تو پاسدار خمینی هستی!
او را می شناختم. از بچه های لشگر علی بن ابی طالب (ع) بود.هر چه او را زدند هیچ حرفی نزد. حسابی از دست او عصبانی شدند. در آخر فقط یک کلام گفت:
کمی آب به من بدهید.
بعثی ها رفتند و ظرف آبی آوردند! به زور در دهان او ریختند. فریادی زد و در پیش چشمان ما در حال تشنگی جان داد!
جلادانی که وارث شمر و یزید بودند قیر مذاب به جای آب در دهانش ریخته بودند.