قسمتی از وصیتنامه شهید سجاد زبرجدی :
اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مــزارم ،
به لطف خدا حاضر هستم
من منتظـر همه شما هستم
دعـا میکنم تا هر کسی
لیاقت داشته باشد شهید شود.
خداوند سریع الاجابه است، پس اگر میخواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.
به روایتی از خواهر شهید :
آخرین باری که می خواست به سوریه برود خیلی مهربان شده بود
با مادرم که خداحافظی می کرد یکی از همسایه ها دیده بود که چندباری برگشت و مادر را نگاه کرده بود
تا مدت ها شهادت برادرم را باور نمی کردم
وقتی به ماموریت می رفت، می گفت، برمی گردم، چون می دانست من خیلی حساس هستم حرفی نمی زد که ناراحتد شوم.
روزی که شهید شد من خبر نداشتم، کسی هم جرات نداشت به مادرم حرفی بزند.
بستگان پیراهن سیاه می پوشیدند اما اصلا متوجه نبودم
به ما گفتند پاهایش قطع شده، باز خیلی ناراحت نبودیم می گفتیم پای مصنوعی می گذارد خدا را شکر که زنده است.
شب که دیدیم جلوی خانه بنر می زنند مادرم غش کرد، برادرم که ناراحتی قلبی داشت زیر سرم رفته بود،
من اصلا باور نمی کردم
فردا که حتی پیکرش را آوردند باز هم باورم نمی شد، حس می کردم خواب هستم.
می خواستم صورتش را ببینم تا باور کنم. وقتی پیکر را آوردند خیلی اصرار کردم که حداقل صورتش را ببینم. صورتش را که دیدم انگار داشت لبخند می زد.
همیشه عذاب وجدان داشتم که او را اذیت کردم. با این همه سجاد همیشه هوای من را داشت، همیشه دعا می کنم که من را ببخشید. تا اینکه یک شب خوابش را دیدم و پرسیدم سجاد تو از من راضی هستی؟ او هم فقط لبخند زد.
شهید سجاد زبرجدی
منبع: دفاع پرس
قسمتی از وصیتنامه شهید سجاد زبرجدی